🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_برای_خدا♥️ 💠وقتی واحد گزینش،افرادی روبدلیل گذشته انها رد میکرد ناراحت میشد. گفت:قبل سال57کدامی
#فقط_برای_خدا ♥️
💠با هم رفتیم به محل تولدش. همه جا را نشانمان داد و گفت: اگر روزی آقا به من اجازه بدهند که از شغلم کناره گیری کنم حتما...
#عکس_باز_شود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #داستانهای_مهدوی 8⃣#از_او_بگوئیم •••♥️ 🌸نشستهام کنار رانندهی اتوبوس، جوانی است با انرژی و
❣﷽❣
📚 #داستانهای_مهدوی
9⃣#از_او_بگوئیم
•••♥️
🌸در تعطیلات نوروز به همراه خانواده ام به دریا رفته بودیم.
فرزندانم در ساحل مشغول بازی بودند و من در کنار آنها بودم و نظاره گر آنها،
یک آقایی به همراه کودک حدودا ۴ یا ۵ ساله اش آمد و از من اجازه گرفت که کودکش در کنار فرزندان من مشغول ماسه بازی شود.
🍃بعد از مدتی کوتاه که بچه ها کاملا سرگرم بازی بودند، آن مرد از من خواست همانطور که حواسم به بچه های خودم است، مواظب کودک او هم باشم بعد از ما فاصله گرفت و رفت درون ماشینش که چندین متر از ما فاصله داشت نشست و در حالی که حواسش به کودکش هم بود مشغول کاری که داشت شد.
🌸 من از فرزند خودم و آن کودک فاصله ای نداشتم و اوضاع تحت کنترلم بود،
کمی بعد کودک سرش را بلند کرد در حالی که از شوق ماسه بازی چشمانش برق می زد اما در عین ناباوری پدرش رو پیدا نکرد، آن همه خوشحالی و شوق و شادی در چشمانش رنگ باخت و انگار دنیا بر سرش آور شد،
🍃چشمانش اشک بار و صدای گریه اش فضا را پر کرده بود، با اینکه من کنارش بودم و پدرش را که در اتومبیل نشسته بود به او نشان دادم اما قانع نشد و با سرعت به سمت پدرش دوید، پدرش هم سراسیمه از اتومبیل پیاده شد و سمت طفل صغیرش دوید تا او را در آغوش بگیرد و آرامش کند.
🌸 همه این اتفاقات چند لحظه بیشتر طول نکشید اما ذهن من برای مدت ها درگیر بود.
به این فکر می کردم که آن کودک چه خوب غیبت پدرش رو درک کرد؛ چه مشتاقانه به سمتش دوید و سرانجام پدرش را در آغوش گرفت.
اما من چه؟
🍃چه آسوده دوران غیبت پدرم را سر می کنم، غافل از اینکه پدرم در کنارم نیست.
چه مشتاقانه مشغول بازی های دنیا شده ام و پدر را فراموش کرده ام ولی او...
ولی او چشم از من برنداشته که اگر غیر این بود مشکلات، من را از پا در می آورد.
🌸 "سلام پدر مهربانم شرمنده ات هستم بابت تمام نبودن هایم، این که هیچ وقت به فکرتان نبودم، بیادتان نبودم، درکنارتان نبودم، هیچگاه برای شما نبودم.
اما حال بسیار پشیمانم و دوست دارم که بر گردم، مطمئن هستم که هنوز هم راهی هست، آخر مگر می شود پدر دست پسرش را نگیرد هنگامی که می داند پسرش جز آغوش او راه دیگری ندارد"
#العجل_یامولای_یاصاحب_الزمان_عج🌺
#ادامه_دارد....
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
راضی به رضای تو_5 - @ostad_shojae.mp3
8.27M
#راضی_به_رضای_تو ۵
🌸اونایی که اهلِ بد و بیراه گفتن به زمین و زمانند؛
هرگز از زندگی احساس رضایت نمیکنند..
🍃هنر انسانهای باهمّت ،
پیدا کردن راهِ سعادت، درمیانه ی مصائب و مشکلات است!
🌸🔝فقط تو ؛
تعیین کننده ی مقصد و مسیر زندگی خودت هستی❗️
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌼🍁🌼🍁🌼🍁🌼
🥀#سروهای_بدون_مرز
🌱بخشی از وصیت نامه
شهید سید امین حسینی:
🥀مردماین زمانه مرا #سرکوب میکنند که کجا میروید❓وبرای چه کسی میجنگید؟
اما اینان غافلند که ما خود نمیرویم،گویی ما را صدا میزنند،قلب❣مان پایمان را به حرکت وا میدارد.
🌱جز اینکه دختر علی(ع) و سه ساله حسین(ع) بر روی اسم ما م۷ر شهادت زده اند،من جوابی جز این ندارم که خون ما رنگین تر از #قاسم و اکبر حسین نیست.
#شهید_سید_امین_حسینی🌷
متولد:۱۳۵۵ افغانستان
شهادت:۱۳۹۴ حلب
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 5⃣1⃣#قسمت_پانزدهم 💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپا
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
6⃣1⃣#قسمت_شانزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
💢 دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
💢چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
💢صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
💢 نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
💢 عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
💢 بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
💢 زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
💢 از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
💢 عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
💢چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
💢 آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌱ب چه می اندیشی
✨ب فراموشیمان
🌱شاید راه را اشتباه رفتیم ❗️
✨چشمانت را ببند ای #شهید
🌱مبادا این روزها را
✨ب مادرت #زهرا(س) گزارش دهی
🌱#شهید_احمد_غلامی
✨#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
✨💥✨💥✨
❣ #سلام_امام_زمانم❣
💐هوایٺ..
ڪہ بہ #سرم ميزند 🤍°•
🌾ديگـردر هيچ هوايي
نميٺوانم نفس بڪشم
عجب نفسگير اسٺ ،
هـواۍ_بـي_تــ🌷و ⛈..‼️
🌷✧ خداوندا برساڹ حجّٺ حـق را ✧
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#آمـد خـبر از حضـرتِ دلدار
که صب☘ح است
#خورشید ☀️برافروخته ای یار
که صبح است
#برخیز و بخوان نغمهی🦋
دلشادِ صبوحی
در باغِ فلک، گل 🌷شده بیدار
که صبح است✨
#سلام_صبحتون_شهدایی🌸🍃
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💞#عاشقانه_شهدا 💞 🌸روزِ آماده شدن #حلقههای💍 ازدواجمون ، گفت : « باید کمی منتظر بمونیم تا آمـاده
💞💞💞💞
🔰لباس عروسی که به سلیقه #شهید مدافع حرم دوخته شد؛
وقتی برای خرید لباس جشن🎉 عقد رفتیم، با حساسیت زیادی انتخاب میکرد و نسبت به دوخت لباس دقیق بود.
🔰حتی به خانم مزوندار گفت: چینها باید روی هم قرار بگیرد و لباس اصلاً خوب دوخته نشده
فروشنده عذرخواهی کرد...
برای لباس عروس👗 هم به آنجا مراجعه کردیم وقت تحویل لباس، خانم مزوندار گفت «ببخشید لباس آماده نیست❗️
🔰 گلهایش را نچسباندهام!» با تعجب علت را پرسیدیم
گفت: راستش همسر شما آنقدر حساس است که با خودم فکر کردم خودشان بیایند و جلویایشان گلها را بچسبانم!
امین گفت: اگر #اجازه بدهید چسب و وسایل را بدهید من خودم میچسبانم!
حدود ۸ ساعت آنجا بودیم و تمام گلهای🌸 لباس و دامن را و حتی نگینهای وسط گلها را خودش با حوصله و سلیقه تمام چسباند..
🔰تمام روز جشن عقد 🎊حواسش به لباس من بود و از ورودی تالار، چینهای دامن مرا مرتب میکرد❗️
جشن عروسی اما خیالش راحت شد!
واقعاً خودم مردِ به این #جزئینگری که حساسیتهای همسرش برایش مهم باشد ندیده بودم...
#شهید_امین_کریمی_چنبلو
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
👈مراسم دعای روح بخش و پرفیض عرفه
پنجشنبه ۹۹/۰۵/۰۹
ساعت ۱۷
#مشهد قاسم آباد، نبش یوسفی ۲۴،
مسجد المنتظر عجل الله تعالی فرجه الشریف
✅ قرائت دعا و مناجات:
حجت الاسلام مجید پاکیزه سرشت
کربلایی حسین شیرمحمدی
😷 لطفا باماسک ورعایت پروتکل های بهداشتی تشریف بیارید😷
@kfhalmontazar
@peyrovanvelayat14
@ShahidNazarzadeh
#تلنگری✨👌
وقتۍ میگۍ:
#خدایا سپردم به #تو 🌻🍃
ـ پساونصداییڪه ته دلت میگه:
ـ نڪنه فلان اتفاق بیفته...🥀
ـ چۍ میگه⁉️ 🥀
ـ اینڪهبتونیجلوےاینصداروبگیرۍ
خودش یه پا #جهاده هآا...🌷😍😊
#شهیدا_شرمنده_ایم
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
Page286.mp3
815.9K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه اسراء✨
#قرائت_صفحه_دویست_هشتادو_ششم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🔰 اعمال روز عرفه
💌 امام صادق(ع) فرمودند «هر چه میتوانی در دعا کردن بکوش که روز عرفه، روز دعا و درخواست است»
#روز_عرفه
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔻شهیدی که زمین با او حرف میزد بخونید خیلی قشنگه👇👇 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
9⃣9⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا
💠شهیدی که زمین با او حرف میزد
🍃هنگام مطالعه زندگی بزرگان اسلام به افرادی برمیخوردیم که به اذن خدا کرامتها و کارهای خارقالعاده از آنها سر زده است
🌸عرفایی چون اسیدبنحضیر، عتاب بن بشیر، علاء بن حضرمی و یارانش و یا آن سه تن که در غاری گرفتار شده بودند و با درخواست و توجه آنها در غار گشوده شد، نمونههایی از این خرقعادتهاست.
🍃در قرآن نیز از وحی و الهام به حضرت مریم و مادر موسی علیهمالسّلام سخن رفته است. در مورد زندگی حضرت امام راحل نیز به کرامتها و خرق عادتها اشاره کردهاند.
🌸در زندگی حسین عالی که پیرو صادق ولایت بود نیز بارقههایی از این بصیرت و معرفت مشاهده میشود. بعضی از دوستان خاص او اذعان دارند که او به معرفتی دست یافته بود که میتوانست از ضمیر افراد اطلاع یابد و تسبیح موجودات عالم را که خداوند در قرآن بر آن تصریح کرده است، بشنود.
🍃شهید بشارتی تعریف میکرد: «با حسین برای شناسایی رفتیم. وقت نماز شد. اوّل برادر عالی نماز را با صوتی حزین و دلی شکسته خواند. بعد ایشان به نگهبانی ایستاد و من به نماز. من در قنوت از خدا خواستم یقینم را زیاد کند و نمازم را تا به آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین میخندد. به من گفت:« میخواهی یقینت زیاد بشه؟»
🌸با تعجّب گفتم: «بله، اما تو از کجا فهمیدی؟»
خندید و گفت: «چهقدر؟»
گفتم: «زیاد.»
گفت: «گوشِت رو بذار روی زمین و گوش کن.»
🍃من همان کار را کردم. شنیدم که زمین با من حرف میزد و من را نصیحت میکرد و میگفت: «مرتضی! نترس. عالم عبث نیست و کار شما بیهوده نیست من و تو هر دو عبد خداییم، اما در دو لباس و دو شکل. سعی کن با رفتار ناپسندت خدا را ناراضی نکنی و...»
🌸زمین مدام برایم حرف میزد. سپس حسین گفت: «مرتضی! یقینت زیاد شد؟»
🍃مرتضی میگفت:« من فکر میکردم انسان میتواند به خدا خیلی نزدیک شود، اما نه تا این حد.»
🍃حاج قاسم(شهید سلیمانی) در وصف این شهید گفته بود: "حسین واقعا عالی است"
#شهید_حسینعلی_عالی🌷
📎 منبع سایت دفاع پرس
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
رفاقت هایتان👥 را خط بہ خط ڪلمہ بہ #ڪلمہ مرور میڪنیم💬 شاید فهمیدیم رفاقت تان بهانہ #شهادت بود یا
☘فرازی از #وصیت_شهید
💥ڪاش #وصیت شهدا ڪه قاب
اتاق های ما را اشغال ڪرده ،
دلمو💘نو اشغال میڪرد .
☘ڪاش صحبتهای ولی#امر مسلمین
ڪه سرلوحهی روزمرمون شده
سرلوحهی اعمالمون میشد .
ڪاش دل #حضرت زهرا با اعمال
ما خون💔 نمیشد .❌
ڪاش مهدی فاطمه (س) با
اعمال ما ظهورش به تأخیر نمیافتاد .
💥#شهیدمدافعحرم
#شهید_قدیر_سرلک
#یادشهداباذڪرصلوات🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#فقط_برای_خدا ♥️ 💠با هم رفتیم به محل تولدش. همه جا را نشانمان داد و گفت: اگر روزی آقا به من اجازه ب
#فقط_برای_خدا♥️
💠ظرف غذایش که دست نخورده میماند وحشت میکردیم. مطمئن میشدیم
به گروهانی دریک گوشه خطِ لشکر، غذا نرسیده این طوری اعتراض میکرد به.....
#عکس_بازشود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh