❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
8⃣1⃣ #قسمت_هجدهم
روے پلہ ها نشستم، چند دقیقہ بعد بنیامین عصبے😡 اومد بیرون،بدون اینڪہ نگاهم ڪنہ رفت سمت در خروجے!
سهیلے هم اومد بیرون، اطرافش رو نگاہ میڪرد، انگار دنبال من بود!
از روے پلہ ها بلند شدم.
_آقاے سهیلے! 😥
با شنیدن صدام،برگشت سمتم،سر بہ زیر اومد ڪنارم
_بہ حراست دانشگاہ گزارش دادم تو دانشگاہ نمیتونہ ڪارے ڪنہ اما خارج از دانشگاہ....😐
مڪثے ڪرد و گفت:
_موبایلشو📱 براے اطمینان گرفتم!
خجالت ڪشیدم،احساس میڪردم دارم آب میشم! 😥
سرم رو انداختم پایین، مِن مِن ڪنان گفتم: _هے...هیچے نیست... 😥😔
چے مے گفتم بہ یہ پسرہ غریبہ؟! 😞 تازہ داشتم معنے شرم رو مے فهمیدم!
نفسے تازہ ڪردم:
_چیز خاصے بین مون نبود میخواست بہ بچہ هاے ڪلاس و خانوادم بگہ! 😔😥
بہ چهرہ ش نگاہ ڪردم،آروم و متفڪر!
وقتے دید چیزے نمیگم گفت:
_از پدرتون اجازہ گرفتید؟ 😕
با تعجب 😳نگاهش ڪردم!
_بابت چے؟!
+اینڪہ دوست پسر داشتہ باشید؟!
خواستم بگم پسر احمق و بے شرم برم چہ اجازہ اے بگیرم ڪہ با لبخند گفت:
_هرچے تو دلتون گفتید بہ دیوار! 🙂
بند ڪیفش رو انداخت روے دوشش و گفت:
_وقتے انقدر براتون شرم آورہ ڪہ پدرتون در جریان باشہ پس چرا انجامش دادید؟! گفتم اجازہ گرفتید سریع میخواستید فحشم بدید ڪہ بے حیا این چہ حرفیہ؟! پس چرا از پشت خنجر میزنید؟ 🙂
با شنیدن حرف هاش لبم رو گزیدم،حرف حساب جواب نداشت!😔
با یاد پدر و برادرم قلبم ایستاد،داشتم از خجالت مے مردم!
زل زد بہ پلہ هاے دانشگاہ و گفت:
_من شناختے از شما ندارم اما یا چیزے تو زندگے تون گم ڪردید یا ڪم دارید ڪہ رفتید سراغ چیزے ڪہ جاش رو براتون پر ڪنہ اگہ اینطور نیست پس یہ دلیل بدتر دارہ!
نفسے ڪشید و ادامہ داد:
_من ڪہ ڪارہ اے نیستم اما چندتا استاد خوب هستن معرفے ڪنم؟
نفس بلندے ڪشیدم،فڪر ڪنم معنے نفسم رو فهمید!
_هیچڪس بہ اندازہ خودم نمیتونہ ڪمڪم ڪنہ! 😥😔
لبخندے زد.🙂
_دقیقا!یہ سوال بپرسم؟
آروم گفتم:
_بفرمایید!😔
+معنویات چقدر تو زندگے تون نقش دارہ؟
چیزے نگفتم،هیچ نقشے نداشتن! 😕
اگر هم قبلا بود با خواست خودم نبود ظاهر بود براے رسیدن بہ امین! مثل امین بودن!براے خودم هیچے!
سڪوت رو شڪست:
_گمشدہ تون پیدا شد،برید دنبالش خدانگهدار!
از فڪر اومدم بیرون، تازہ یادم افتاد ڪہ از مشهد برگشتہ خواستم چیزے بگم ڪہ دیدم باهام فاصلہ دارہ!
با دست زدم بہ پیشونیم،ادبت رو قربون هانیہ!😬
جملہ آخرش پیچید تو گوشم:
💭گمشدہ تون پیدا شد،برید دنبالش!
نگاهے بہ آسمون ڪردم.
_هستے؟ 💫
بہ سهیلے ڪہ داشت میرفت اشارہ ڪردم و ادامہ دادم:
_اینم از اون بندہ خوباتہ ڪہ وسیلہ
میشن؟😊
انگار ڪسے ڪنارم بود،سرم رو برگردوندم اما هیچڪس نبود!
بے اختیار گفتم:
_از رگ گردن نزدیڪتر!
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
4_5793920189498131037.mp3
10.12M
🍁#سلام_شـهید
یک روز#گفتہ بودے:
من کجا و #شـهدا کجا⁉️
و گفتے:
☘شـهید، #شـهادت را بہ چنگ مےآورد..و امروزتو شـهادت را بہ #چنگ آوردے،و همنشین #شـهدا گشتے...
#شـهید_عباس_دانشگر"🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🦋از تو هوس #نگاه دارد دل من😍
🦋چشمی به درو به #راه دارد دل من
🦋تا کی به #فراقتو صبور؟ برگردآقا
🦋 آقا به خدا گناه دارد دلِ من💔
#بــرگـــــرد......🤲😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🌸بر خاک ها #افتادن
تا نه فقط خاک
که #ایمان و شرف
و #نامـــوس ندهند❌
🍃با #امانتشان چه کردیم⁉️
یادشهیدان🌷را زنده کنیم که #مظلومانه بر خاک افتادند😔
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@ShahidNazarzadeh
او را به عاشقی میشناختند.عاشقی برای ارباب.یک محله بود و یک #عباسِ علمدار.
انگار نمی شود از کنار این دریایِ #عشق بگذری و خیس نشوی و محال است خیس شوی و غرق نشوی!
عباس هم از غرق شدگانِ در دریایِ عشق #حسین است.و دستِ نوازشش بر سر یتیمان، درد بیپدری را کمتر میکرد.
بعد از سربازی، در رشته "تربیت کودک" دانشگاه علامه طباطبایی مشغول شد تا بانگِ #انقلاب اورا به سمت و سوی خود کشاند.
وقتی امام_ره_ خاکِ وطن را با قدومش معطر کرد، عباس از آنهایی بود که جانش را برای محافظت از امام بر دست گرفته بود.
بعد ها که قرعهِ سرنگونی به نامِ #لانه_جاسوسی افتاد ، عباس اولین نفر بود که وارد ساختمان شد.
گویی این همه #شجاعت را وامدار نامش است.عباس
آقایی که در شجاعت زبانزد است
#غیرتِ عباسگونه اش او را به خاکِ #جبهه کشاند و نمکگیرِ وادیِ عاشقان شد.در عملیات #بیتالمقدس صورتش مجروح شد اما پس از چندی دوباره رهسپارِ جبهه بود.
در سال ۶۲، مَحرَمِ حریمِ یار شد! به #حج رفت.
مادر میگوید: " از حج که باز گشت، گفتم : عباس ! خوش به حالت که رفتی و خانه خدا را زیارت کردی )) گفت : (( خیلی دلم می خواهدملاقات و زیارت خدا نصیبم شود))."
باید خالص باشی و برای #معشوق نه از جان که از #دل بگذری تا تو را بخرد.
مثل عباس! رها از همه دلبستگیها، در گوشِ یار سخن از #پرواز میگفت
تا که در نیمه شبی، در پنجوین ، ترکشِ سرگردانِ یک خمپاره در جانش آرام گرفت .
#والفجر۴ بال پروازی شد تا در بیکرانِ آسمان، به محضرِ #معبود برسد
#پروازت_مبارک ؛ پرستویِ خوش رقصِ آسمان
✍نویسنده: #زهرا_قائمی
#شهید_عباس_ورامینی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
↫سیل میاد بچه #بسیجی!
↫زلزله میشه بچه #بسیجی!
↫جنگ میشه بچه #بسیجی!
↫لب مرز درگیری، بچه بسیجی!
↫تیر و ترکش بچه #بسیجی!
↫داعـش میاد بچه #بسیجی!
↫فحش خور بچه #بسیجی!
💥اما حقوق، مزایا، ژن خوب، سفر خارج کشور، اختلاس واسه #دیگران!
هرجای دنیا اگر چنین نیروی پایه کاری داشت که #بی_منت کار کنن حلوا حلواشون میکردن نه مثل ما با طعنه و کنایه تخریبشون کنن❌
#هفته_بسیج_گرامی_باد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#کمی_حرف_دل
❣ #بسیجی خامنه ای بودن
از #سرباز خمینی بودن سخت تراست👌
و صد البته شیرینی بیشتری هم دارد☺️...
❣ما ...
✘نه امام را دیدیم
✘نه شهدا را
❣با این حال
هم پای امام مانده ایم
هم میخواهیم #شهیدشویم
❣به این فکر میکنم 💭
این شانه ها
تا به کی تحمل این بار #مسئولیت را خواهند داشت ⁉️
و این قلبـ❤️ تا به کی خون دل خواهد خورد؟؟؟
❣میدانی ؟
غربت بسیجی های #خامنه ای را
تنها #آغوش_مهدی (عج) تسکین خواهد بود😌...
🌺اللهم عجل لولیک الفرج🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
به سید میگفتن:
اینا کی هستند مياري #هيئت؛😒
بهشون #مسئوليت میدی؟!😟
میگُفت:
✨کسی که تو #راه نیست، اگه بیاد
توی مجلس #اهـلبیت و یه گوشه بشینـه
💥و شما بهش بها ندی❌، میـره و دیگه هم برنمیگرده اما وقتی #تحویلش بگیری، جذب همین #راه میشه!😍
#شهید_سیدمجتبی_علمدار
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
💠نحوه شهادت:
توسط تکتیرانداز دشمن از #پهلو و ران مورد اصابت💥 قرار میگیرد. وی چند روزی میشد که پشت سرهم #روزه میگرفت. بنابراین با زبان روزه به شهادت میرسد
💌قسمتی از #وصیت_نامه شهید:
جبهه دانشگاه انسانسازی است و انسان هنگامیکه وارد جبهه میشود، از دنیای مادی بریده و وارد یک دنیای معنوی😌 دیگر میگردد. سنگر #شهیدان عزیز را خالی نگذارید و همانند علیاکبر مدافع اسلام باشید✌️
#شهید_محمدحسین_علیخانی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷سردار شھید محمود کاوه🌷
#دشمن بايد بداند كه هر توطئهای را كه عليه #انقلاب طرح ريزي كند، امت بيدار و آگاه با پيروي از #رهبر عزيز، آن را #خنثي خواهد كرد.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
9⃣1⃣ #قسمت_نوزدهم
مشغول تماشا ڪردن تلویزیون📺 بودم شهریار اومد ڪنارم، حرف هاے مادرم یادم افتاد زل زدم تو چشم هاش👀 و گفتم:
_داداشے!
سرش رو گذاشت روے دستہ ے مبل،مثل بچہ ها گفت:
_جونہ داداسے!😄
با خندہ گفتم:
_اہ لوس!داداسے! 😃
دستش رو گرفتم.
_شهریار ما فقط همدیگہ رو داریم درستہ؟😊
سرش رو بہ نشونہ مثبت تڪون داد
_همیشہ باید هواے همدیگہ رو داشتہ باشیم،درستہ هفت سال ازم بزرگترے اما از بچگے پا بہ پام اومدے!حالا نمیخوام خواهر بدے باشم!😌
سرش رو بلند ڪرد و جدے نگاهم ڪرد.
با زبون لبم رو تر ڪردم و ادامہ دادم:
_چرا نمیرے خواستگارے عاطفہ؟😉
با تعجب😳 نگاهم ڪرد!
_این چیزا رو ڪے بہ تو گفتہ؟!
+بذار حرفمو بزنم!من مشڪلے ندارم نہ با امین نہ با مریم نہ با عاطفہ نہ با خانوادشون!😊 شما دارید بزرگش میڪنید! ڪمتر جلو چشمشون باشیم! ڪمتر رفت و آمد داشتہ باشیم! وقتے دعوتشون ڪنیم ڪہ هانیہ خونہ نباشہ!😕 حتے میخواستید خونہ رو بفروشید! بہ افسردگے و حال بدم دامن زدید! فڪر ڪردید ڪہ چے؟! سم میریزم تو غذاشون یا تو بگے میخواے برے خواستگارے عاطفہ،ترورش میڪنم؟!😕 تو رو خدا بس ڪنید!خستہ شدم! انگار جذام دارم! نمیگم ڪامل فراموش ڪردم اما برام مهم نیست، نمیتونم مثل سابق باهاشون صمیمے باشم همین! 😕
شهریار دستم رو فشار داد با لبخند گفت:
_میبینم گندہ گندہ حرف میزنےفسقل!احسنت! حرف هاتو قبول دارم، 😊هانے مامان و بابا تو رو حساس بار آوردن بعد از اون ماجرا ڪہ میتونست براے هر دخترے عادے باشہ و یہ مدت بعد فراموش ڪنہ بزرگترش ڪردن!بیشترین ڪمڪ رو خودت بہ خودت میتونے ڪنے فسقل خانم!
دستش رو برد لاے موهام و شروع ڪرد بہ ڪشیدنشون!
با جیغ از روے مبل بلند شدم.
_شهریار خیلے بے جنبہ اے محبت بهت نیومدہ! 😄😬
خواست بیاد سمتم ڪہ با جیغ دوییدم، پدرم وارد خونہ شد،سریع پشتش پناہ گرفتم!
شهریار صاف ایستاد و دستش رو گذاشت روے سینہ ش. 😃✋
_سلام آقاے پدر!
پدرم جواب سلامش رو داد و رو بہ من گفت:
_دختر بابا سلامش ڪو؟ 😍👩
موهام رو از جلوے چشم هام ڪنار زدم و بلند گفتم:
_سلام!😊
حرف هاے سهیلے پیچید تو سرم،سرم رو انداختم پایین،آب دهنم رو قورت دادم،پدرم خواست برہ ڪہ زود بغلش ڪردم! متعجب ڪارے نڪرد، چند لحظہ بعد بہ خودش اومد و دست هاش رو همراہ بوسہ اے روے موهام دور شونہ هام گرہ زد!
با خجالت گفتم:
_بابا ببخشید! 😔
و تو دلم ادامہ دادم ببخش روے غیرت و اعتمادت پا گذاشتم! 😓 میدونستم با ایما و اشارہ با شهریار حرف میزد!
با مهربونے گفت:
_واسہ چے بابا؟😟
سرم رو بہ قلبش چسبوندم و با بغض گفتم:
_براے همہ چے!😥
چندوقت بود طعم آغوش مهربون و پاڪش رو نچشیدہ بودم! تصمیم گرفتم،
بزرگ بشم!😊
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمــان
•← #من_با_تو ...
0⃣2⃣ #قسمت_بیستم
وارد حیاط دانشگاہ🏢🌳 شدم،
بهار رو از دور دیدم،برام دست تڪون داد.
لبخندے زدم 🙂 و رفتم بہ سمتش،محڪم بغلش ڪردم و گفتم:
_سلام مشهدے خانم!زیارت قبول!
گونہ م رو بوسید 😘و گفت:
_سلام شما نباید یہ سر اومدے خونہ دوستت زیارت قبول بگے؟! ☺️
ازش جدا شدم،لبم رو بہ دندون گرفتم.
_ببخشید! 😅
دستم رو گرفت و ڪشید.
_حالا وقت براے تنبیہ هست!بدو بریم سخنرانے دارن! 😎
با تعجب گفتم:
_سخنرانے؟! 😳
با آب و تاب شروع ڪرد بہ توضیح دادن:
_اوهوم!سهیلے یڪے از این استاد خفن ها رو آوردہ!
همونطور ڪہ راہ میرفتیم گفتم:
_چرا من خبر ندارم؟!
+اوہ خواهر من دنیا رو آب ببرہ تو رو خواب میبرہ!
وارد سالن شدیم،روے صندلے ها نشستیم.
ڪم ڪم همہ ے بچہ ها اومدن،یڪے شروع ڪرد بہ خوندن قرآن 🎤📖و طبق معمول
همهمہ بود!
سهیلے رفت تو جایگاہ سخنرانے در گوش قارے چیزے گفت، قارے آیہ رو تموم ڪرد و صدق اللہ العلے العظیم گفت!
میڪروفن🎤 رو گرفت و شروع ڪرد بہ صحبت:
_سلام بدون مقدمہ بچہ ها یہ سوال؟😊
همہ ساڪت شدن!✋ ادامہ داد:
_ما براے چے اینجا جمع شدیم؟
همہ با هم گفتن سخنرانے دیگہ!😕 سهیلے بہ بنر معرفے سخنرانے اشارہ ڪرد و گفت:
_روش نوشتہ موضوع سخنرانی:من و خدا!☝️ شما بہ ڪلام خدا گوش نمیدید اونوقت میخواید بہ حرف هاے بندہ ے خدا گوش بدید؟! بہ استاد میگم تشریف ببرن منو شرمندہ ڪردید!😐 فقط یاد بگیریم اسم مسلمون رومونہ بہ ڪتابے ڪہ برامون مقدسہ احترام بذاریم! ڪسے هم عقیدہ ندارہ حداقل بہ احترام قارے ڪہ دارہ انگار دارہ صحبت میڪنہ ساڪت باشہ! ✋👈حالا بفرمایید سر ڪلاس هاتون!
دوبارہ صداے همهمہ بلند شد!😟 چندنفر رفتن بہ سمت سهیلے و مشغول صحبت ڪردن شدن!
بے حوصلہ دستم رو گذاشتم زیر چونہ م و زل زدم بہ سڪوے سخنرانے!
چند دقیقہ بعد سهیلے رفت و با آقاے مسنے برگشت! 😊
همہ شروع ڪردن بہ ڪف زدن!
مرد شروع ڪرد بہ سلام و معرفے ڪردن خودش، بعداز چند دقیقہ صحبت گفت:
_قرارہ سہ روز در خدمتتون باشم،با موضوع من و خدا!😊 خب اول میخواستم ڪلے صحبت ڪنم وجود خدا و اونایے ڪہ بہ خدا اعتقاد ندارن، اما دیدم باید پارتے بازے ڪنم!
اول چندتا جملہ بگم بہ اونایے ڪہ خدا رو دوست دارن،خدا دوستشون دارہ😍 اما شدن یار بے وفا،معشوق رو فراموش ڪردن! چقدر شدہ باهاش حرف بزنید؟!
دستش رو برد بالا،با تاڪید ادامہ داد:
_نہ شب امتحان و وقتے ڪہ فلانے مریضہ نہ! ...نہ وقتے میخواید ببختتون باز بشہ!
همہ زدن زیر خندہ، 👥👥😁😄😃😀
با لبخند گفت:
_وقت هایے ڪہ حالتون خوبہ،هیچ مشڪلے نیست، شدہ سرتون رو بگیرید سمت آسمون بگید خدایا شڪرت ڪہ خوبم!☺️ خدایا شڪرت ڪہ دارمت! باهاش عشق بازے ڪنید ببینید حال و هواتون چطور میشہ!
میخواید نماز بخونید عزا نگیرید با ڪلہ بدویید، موقعے ڪہ دارید نیت مے ڪنید تو دلتون بگید براے عاشقے با تو اومدم ڪمڪم ڪن! 😌 وقتے ذڪرهاے نماز رو میگید هم زمان معنیش رو تو ذهن تون بگید!
مثلا میگے اللہ اڪبر اینطورے معنے ڪن:تو بزرگے! 👌 خدا بزرگ است رو بذار براے امید و تعریف پیش بقیہ الان دارے با خودش حرف میزنے!
اصلا اینا بہ ڪنار شدہ تا حالا بے دلیل سجادہ تو باز ڪنے برے سجدہ آے بزنے زیر گریہ! بگے دلم گرفتہ اومدم فقط با تو درد و دل ڪنم!هیچڪس محرم تر از تو نیست!تو حال و صلاحمو میدونے! برید امتحان ڪنید ببینید تو روحیہ تون تاثیر دارہ یانہ؟!😊
اینا براے اونایے ڪہ خدا رو دارن اما بے وفا شدن ولے هنوز پاڪن! 😍✌️
با شنیدن حرف هاش حال خاصے بهم دست داد، 😊 بهار هم ساڪت زل زدہ بود بہ استاد!
دوبارہ گفت:
_برید امتحان ڪنید ضرر ندارہ اما خواهش میڪنم امتحان ڪنید مفت و مجانیہ!😊
نفس عمیقے ڪشیدم،
تو وجودم چیزے ڪم داشتم!امتحانش ضرر داشت؟! 😇
#ادامه_دارد ....
✍نویسنده: #لیلی_سلطانی
Instagram:leilysoltaniii
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍁🌿🍁🌿🍁
★با اینکه از #نسل شما نیستم
امّـا دلمـ💓 بدجور هواے
صدای #بیسیمهایتان را کرده ...
📞کمیل...کمیل...حاجی...
📞کمیل...کمیل...حاجی...
#صدایم_کنید😔
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم❣
🦋ما بیتو💕تا دنیاست دنیایی نداریم
🌺چون سنگ خاموشیم و
غوغایی #نداریم
🦋ای سایهسار ظهر گرم #بیترحم!
🌺جز سایهی دستان تو🤲
جایی نداریم😔
#یاایهاالعزیز
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍂🌼🍂🌼🍂🌼
دیگران چون بروند از نظر
از #دل بروند
#تو چنان
در دل من رفته
که جــ♥️ــان در بدنی
#شهید_محمود_شفیعی
#سلام_صبحتون_شهدایی🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - مرتبه امیرالمومنین علی علیه السلام - حجت الاسلام عالی.mp3
2.26M
♨️مرتبه امیرالمومنین علی علیه السلام
👌سخنرانی بسیار شنیدنی
🎤حجت الاسلام #عالی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌴🍂🌴🍂🌴
🌾 #محسن به راحتی من و پسرش را رها کرد، زیرا خدا عشق♥️ اصلی او بود. همه از آن میزان عشقی که ما و محسن را بهم وصل می کرد💞 خبر داشتند، همه از این #عشق ما به هم حسادت می کردند ...
🌱اما او همیشه به من می گفت: "زهرا، شما در عشق من به #خودت و پسرمان (علی) شکی ندارید💥اما وقتی موضوع به #بانو_زینب (سلام الله علیها) مربوط شود، من شما، زهرا عزیزم را ترک می کنم و می روم. "
#همسرشهید
#شهید_محسن_حججی 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh