eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.5هزار عکس
6.7هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
1_96467193.mp3
4.92M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۳۹ 🎤 استاد 🔸«نوبرانه ترین فصل انتظار»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🚫 تلنگر 🔸 : 💢 جدی گرفته‌ایم زندگیِ دنیایی را و شوخی گرفته‌ایم قیامت را کاش قبل از اینکه بیدارمان کنند، بیدار شوید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در قاموس شما حرف اول را می‌زند نه و ... سایز لباس خاڪی‌ ات گـواهِ حـرف من اسـت و نگاهــی که شایــد هرگز نتوانم تفسیرش کنم امـا سربند اتمـام حجـت تـو با مـن است 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
اونجایۍ‌کھ‌یھ‌آدم‌..؛ بھ‌درجھ‌ۍشھادت‌میرسھ..؛ خدا‌براش‌میخونھ..: یھ‌جورۍعاشقت‌میشم‌؛ صداش‌دنیارو‌بردارھ :')) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
غَزل‌ازمو؎پَریشان‌شُده‌ات‌مےریزد مَن‌اگرشاعِرم‌ازدست‌ِپَریشانےِتوست...!シ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃 🍃 قسمت چهاردهم 🍃 "حوزه‌ حاج آقا مجتهدی" راوی: ايرج گرائی 💠سال‌های آخر قبل از انقلاب بود. ابراهيم به جز رفتن به بازار مشغول فعاليت ديگری بود. تقريباً کســی از آن خبر نداشــت. خودش هم چيزی نمی‌گفت. اما كاملا رفتار و اخلاقش عوض شده بود. ابراهيم خيلی معنوی‌تر شــده بود. صبح‌ها يک پلاســتيک مشكی دستش می‌گرفت و به سمت بازار می‌رفت. چند جلد کتاب داخل آن بود. يک‌روز با موتور از ســر خيابان رد می‌شدم. ابراهيم را ديدم. پرسيدم: داداش ابراهیم کجا ميری؟! گفت: ميرم بازار. ســوارش کردم، بين راه گفتم: چند وقته اين پلاســتيک رو دستت ميبينم. چيه!؟ گفت: هيچی کتابه! بين راه، سر کوچه‌ی نائب السلطنه پياده شد. خداحافظی کرد و رفت. تعجب کردم! محل کار ابراهيم اينجا نبود! پس کجا رفت!؟ بــا كنجكاوی بــه دنبالش رفتم، تا اينکه رفت داخل يک مســجد. من هم دنبالش رفتم. بعد در کنار تعدادی جوان نشست و کتابش را باز کرد. فهميدم دروس حوزوی می‌خوانه. از مسجد آمدم بيرون. از پيرمردی که رد ميشد سؤال کردم: ببخشيد، اسم اين مسجد چيه؟ جواب داد: حوزه حاج آقا مجتهدی. با تعجب به اطراف نگاه کردم. فکر نمی‌کردم ابراهيم طلبه شده باشه. آنجا روی ديوار، حديثی از پيامبر(ص) نوشته شده بود: "آسمان‌ها و زمين و فرشتگان، شب و روز برای سه دسته طلب آمرزش می‌کنند: "علماء، کسانی‌که به دنبال علم هستند و انسان‌های با سخاوت". 📿شب وقتی از زورخانه بيرون می‌رفتم گفتم: داداش ابراهیم، حوزه ميری و به ما چيزی نميگی؟! يک‌دفعه با تعجب برگشــت و نگاهم کرد. فهميد دنبالش بودم. خيلی آهسته گفت: آدم حيفه عمرش رو فقط صرف خوردن و خوابيدن بکنه. من طلبه‌ی رسمی نيســتم. همين‌طوری برای اســتفاده ميرم، عصرها هم ميرم بازار، ولی فعلاً به کسی حرفی نزن. تــا زمان پيروزی انقــلاب، روال کاری ابراهيم به اين صــورت بود. پس از پيروزی انقلاب، آن‌قدر مشــغوليت‌های ابراهيم زياد شــد که ديگر به کارهای قبلی نمی‌رسيد. 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬅️شلمچہ دلـم رو ڪربلا بـرده... 💎بانـواے: سیدرضانریـمانی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دل را پر از طراوٺ عطر حضور ڪن  آقا تو را به حضرٺ زهرا ظهورڪن  آخر ڪجایے اے گل خوشبوے فاطمه(س) برگرد و شهـر را پر از امواج نورڪن   🍁اللهم عجـل لولیـک الفـرج🍁 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
☆∞🦋∞☆ و شڪر بی‌پایان خدایے را ڪه محبتـــــ شهدا و امامِ شهدا را در دلم انداختـــــ و به بنده توفیق داد تا در بسیج خادم باشم. خدایا..! از تو ممنونم بےاندازه ڪه در دݪِ ما محبتـــــ سیدعلی‌خامنه‌اے را انداختے تا بیاموزد درس ایستادگے را، درس اینڪه یزید‌هاے دوران را بشناسیم و جلوے آنها سر خم نڪنیم..:) 🌿 سلام صبح زیباتون شهدایـے🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❲آقا‌ مصطفے... همیشہ‌ بہ‌ مادرش‌ میگفتـــــ : دعا ڪن‌‌ مؤثر‌ باشم، شهید‌ شدن‌ و‌ نشدن‌ زیاد‌ مهم‌ نیستـــــ ! :) ❳ بودن‌ مهمہ‌ ...🌿 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
°☆{🌱} ما هم شهید می شویم ! آری وقتی که در ... لذت گناهانش را حراممان کنیم... مےشویم وقتی به جرم حزب اللهی بودن سرزنش شویم ! این چنین است که جهاد اکبر ، بیش از ... جهاد اصغر ... دارد ... شهدایی از جنس ذوب شدن های ... چندین ساله ... ذره ذره ... ♡ اما امان از ... چه هایی آمدند و غرق شدند! و آنها هم ، ذره ذره ... غرق شدند اینجا هم مےتواند سکوی پرش باشد و هم مرداب شیطان .... ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🥀🌷ـــــهدا ☑️ شهید حاج قاسم سلیمانے : خــــــــــداوندا ! تو را سپاس ڪه در زمانے اجازهٔ ظهور و وجود دادے ڪه امکان درڪ یڪے از برجسته‌ترین اولیائتـــــ را ڪه قرین و قریبـــــ معصومین استــــــــــ، عبد صالحتـــــ خمینے ڪبیر 🥀، را درڪ ڪنم و رڪاب او شوم. 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
1_86869997.mp3
6.36M
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۴۰ 🎤 استاد 🔸«مهدویت و فهم امام زمان ع»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دشمن‌خیلۍضعیف‌تروشڪننده‌تراز آنھـٰاست‌ڪہ‌شمـٰافڪرمیڪنید..!ジ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید نوید صفری 🌻 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡به نام او که بی نگاهش، هیچ نباشیم . 🍃دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست* . 🍃می دانی؟ سرشار گشته ام از و رجاء. سرشار از به وجود فرصت اثبات ادعا و بیم از وسوسه های وهم آلود بی امان. سر شار از امید به لطف بی نهایت دوست و بیم از غرور و طمع و شایبه ی این، .😞 سرشار از امید به و بیم از گرفتاری. سرشار از امید به شبیه شدن به چون که همچون ، آن دایره دار عشق ابدی و عزیز ، نفس کشید و کوشید و چون او ، سر و جان به پای سخن عاشقی باخت. و بیم از به و .😔 . 🍃می دانی؟ سرشار گشته ام از خوف و رجاء. و همین حیرت است که عاشق را هویدا می کند و یاوه گویان جاهل را، رسوا.😥 . 🍃به راستی، من در کدامین جرگه ام؟ یا عاشق؟ یا دل داده؟ . 🍃تو در کدامین جرگه ای؟ "خود" را بکاو. شو. دل را، از دالان سهمناک و سیاهش، رهایی ده و رنگ عشق را، ارزانی اش دار. رنگ خون را. در سرای ما، منتهای عشق، است!❤ . پ.ن: *جناب حافظ . ✍نویسنده : . به مناسبت سالروز . 📅تاریخ تولد : ۱۶ تیر ۱۳۶۵ . 📅تاریخ شهادت : ۱۸ آبان ۱۳۹۶ .دیرالروز سوریه . 📅تاریخ انتشار : ۱۵ تیر ۱۴۰۰ . 🥀مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۵۳ . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃 🍃 قسمت پانزدهم 🍃 📿شــب بود کــه با ابراهيم و ســه نفر از رفقا رفتيم مســجد لــرزاده. حاج آقا خيلی نترس بود. حرف‌هائــی روی منبر ميزد که خيلی‌ها جرأت چاووشــی گفتنش را هم نداشتند. 🍃حديث امام موســی کاظم(ع) که می‌فرمايد: "مردی از قم مردم را به حق فرا می‌خواند. گروهی استوار چون پاره‌های آهن، پيرامون او جمع می‌شوند" 🔅 بحار - جلد ۶۰ - صفحه ۲۱۶🔅 خيلی برای مردم عجيب بود. صحبت‌های انقلابی ايشان همين‌طور ادامه داشت... ناگهان از ســمت درب مسجد، سر و صدايی شــنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهای ساواک با چوب و چماق ريختند جلوی درب مسجد و همه را ميزنند.! جمعيت برای خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسی را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم می‌زدند. آن‌ها حتی به زن و بچه‌ها هم رحم نمی‌کردند.! ابراهيم خيلی عصبانی شــده بود. دويد به ســمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفری ابراهيم را می‌زدند. توی اين فاصله راه باز شد. خيلی از زن و بچه‌ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با شجاعت با آن‌ها درگير شده بود. يک‌دفعه چند نفر از مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که در آن شب، حاج آقا را گرفتند. چندين نفر هم شهيد و مجروح شدند. ضرباتی که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، کمردرد شديدی برای او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتی در کشتی گرفتن او تأثير بسياری داشت. با شروع حوادث سال ۱۳۵۷ همه‌ی ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلاميه‌ها و... او خيلی شــجاعانه کار خود را انجام می‌داد. اواسط شهريور ماه، بسياری از بچه‌ها را با خودش به تپه‌های قيطريه برد و در نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. بعد از نماز اعلام شد که راهپيمائی روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد. 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا