0⃣4⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠صحبت های مادر شهیدعسگری
🔹خیلی زرنگ و باهوش بود👌 و #کنجکاویهای زیادی به خرج میداد که باعث نگرانی😰 ما میشد.
🔸تو بچگی دوبار دچار برق گرفتگی ⚡️شد یه بار یه سیم_لخت رو کامل داخل پریز کرد و یه بار هم یه قیچی✂️ رو ولی فقط کمی کف دستش سوخت.
🔹مشخص بود این بچه #ذخیره است و نیومده که الکی بره.هر بار که میخواست بره #سوریه میگفت مادر من یک ماه یک ماه و نیم بر نمیگردم🚷 ولی یه هفته نمیشد و بر میگشت😅.
🔹دوبار این جریان #تکرار شد ولی بار سوم که خواست بره گفت #مادر اینبار دیگه توقع نداشته باش برگردم.
🔸گفت مادر تا وقتی اسم منو از تلوزیون📺 نیاوردن به کسی #حتی پدر و خواهر و برادرم نگو که کجا بودم.
#شهید_مدافع_حرم_مسعود_عسگری
#شهادت_شب_اول_صفر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
1_23481665.mp3
9.74M
#سخنرانی_مهدوی
✅ دنبال رضایت امام زمان(عج) باشیم
🎤 استاد #دانشمند
✅ تعجیل در ظهور مولا (عج) صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
1⃣4⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
✍به روایت از دوست شهید
#شهید_سیدمیلاد_مصطفوی🌷
🔰کارش این بود که دست بچه ها رو تو دست #شهدا می ذاشت سال 93 در #شلمچه بود دیدم که با پای برهنه👣 زیر تیغ آفتاب☀️ با چه عشقی از زائرین پذیرایی می کرد.
🔰گفتم : #سید چرا این همه به خودت سختی می دی؟ برو زیر #سایه وایسا،می خندید😄 خنده هایی از ته دلـ❤️
🔰 تمام 15 روز #شلمچه پا برهنه بودکف پاهاش تاول♨️ زده بود #صورتش سیاه سیاه شده بود
🔰سید تو همه مناطق پا برهنه می
رفت جالب بود حتی در #پادگان هم پابرهنه بود؛می گفت : ممکنه زیر پامون #پیکرشهیدی🌷 باشه ناخواسته توهین بشه ...❌
🔰هرسال عید می رفت راهیان نور💫 ،می گفتم : #سید اونجا چه خبره ؟چی کار می کنی ؟ بابا بچسب به خانواده، دید و بازدید و ... چقدرمی ری تو اون بیابون ها😕 ...
🔰لبخندی زد😄 و گفت : #مرتضی تو هنوز نمی دونی، همه زندگی من اونجاست ، #بهشت من اونجاست😍
🔰 در ثبت نام راهیان نور خیلی تلاش می کرد بار #اولی_ها رو ببره، خیلی هم هواشون رو داشت می گفت : حتما بشینید پای صحبتهای راوی🎤.
🔰بعد از #راهیان_نور هم باز بچه ها رو زیر نظر داشت👀 می دید با کی رفیق هستند کجا می رند⁉️دوست داشت #نتیجه کارش رو ببینه که بچه ها از دست نرند🚫
#خادم_شهدا
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
حاج #قاسم_سلیمانی هم خبر نداشت.
وقتی بهش گفتیم به فکر فرو رفت.
#آقا_مرتضی تو منطقه معمولاً سوار #موتور می شد و ازش تو ماموریت ها استفاده می کرد.
آقا مرتضی با پول #شخصی خودش یک موتور خریده بود و میگفت نمیخوام اگر اتفاقی برام بیفته موتورِ #بیت_المال آسیب ببینه.
راوی:پدرشهید
#شهید_مرتضی_حسین_پور🌷
#نابغه_جنگ
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
2⃣4⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#سردار25_ساله_ای_که_معادلات_دشمن_را_بهم_ریخت 😳👇
🚫جایزه برای کشتن فرمانده 20 ساله🚫
🌷 #شهید_محمود_کاوه، به کمک هم رزمانش، با عملیات های پی درپی، #ضد_انقلاب را در کردستان #منفعل و مستأصل😰 نموده بودند.
🌷تا جایی که در اوج #درماندگی، برای زنده یا کشته شهید کاوه #جایزه🎁 تعیین کرده بودند😳
🌷شجاعت و سرعت عمل و #نبوغ نظامی ایشان، موجب گشت که نام #کاوه بر سر زبان ها بیفتد و ضد انقلاب همواره به دنبال راهی برای از میان بردن ایشان باشد 😱
🌷ضد انقلاب به حّدی به نام ایشان هم #حساسیت داشت که یکی از هم رزمان ایشان در عملیات آزادسازی #شهر_بوکان و سد بوکان، می گفت: «وارد تأسیسات سد بوکان که شدیم، دیدیم کفِ ورودی آن سد نوشته اند «محمود کاوه» که هر کس آمد، اسم محمود را #لگد کند👣 و داخل برود، از بس که از محمود #متنفر بودند».😠
🌷 ضد انقلاب برای #سر بعضی پاسدارها هزار تومان جایزه می گذاشت؛
خیلی که ارزش طرفشان می رفت بالا، سرش را سه هزار تومان هم می خریدند💰
🌷چند ماه بعد، بوکان که آزاد شد، قیمت سر محمود کاوه به #دو_میلیون_تومان هم رسید. 😳
🌷یازدهم شهریورماه۱۳۶۵ روح این #سردار شجاع اسلام و #سرباز وارسته حضرت بقیه الله الاعظم (عج) در عملیات #کربلای۲ بر بلندای قله ۲۵۱۹ حاج عمران به #پرواز درآمد و دل صخره و کوه، یاد و خاطره #شجاعتهای بینظیر او را در خود ثبت کرد✌️
🕊
#سردارشهید_محمود_کاوه 🌷
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🍃| بیتو
#شهریور من نسخهای از #پاییز است...
سی و یک روز قرار است که #ابری باشم؟! |🍃
#شهیدمحمودکاوه🌷
#سالروزشهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
پرســـ❓ــش و پاســـ🖊ــــخ مهــــــدوے 0⃣3⃣
⭕️وقتی امام زمان (عج ) ظهور میکند؛ تکلیف پیروان سایر ادیان چه میشود⁉️
✅پاسخ:
👈ﻣﻄﺎﺑﻖ ﺭﻭﺍﻳﺎﺕ، ﺍﻣﺎﻡ ﻗﺎﺋﻢ (ﻋﺞ) ﺑﺎ ﻣﻌﺘﻘﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﺩﻳﺎﻥ ﻣﺨﺘﻠﻒ، ﻣﻨﺎﻇﺮﻩ ﻭ ﺍﺣﺘﺠﺎﺝ ﻣﻲﻛﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﺭﺍﺗﻴﺎﻥ ﺑﻪ ﺗﻮﺭﺍﺕ، ﺑﺎ ﺍﻧﺠﻴﻠﻴﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﻧﺠﻴﻞ، ﺑﺎ ﺻﺤﻔﻴﺎﻥ ﺑﻪ ﺻﺤﻒ ﻭ ﺑﺎ ﻗﺮﺁﻧﻴﺎﻥ ﺑﻪ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ...، ﻭ ﻫﻤﻪ ﻱ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺣﻘّﺎﻧﻴّﺖ ﺍﻣﺎﻡ ﻋﺼﺮ (ﻋﺞ) ﭘﻲ ﻣﻲﺑﺮﻧﺪ ﻭ ﺳﻮﮔﻨﺪ ﻳﺎﺩ ﻣﻲﻛﻨﻨﺪ ﻛﻪ ﺗﻮﺭﺍﺕ ﻭ ﺍﻧﺠﻴﻞ ﻭ ﺻﺤﻒ ﻭ ﻗﺮﺁﻥ ﺣﻘﻴﻘﻲ ﻫﻤﺎﻧﺴﺖ ﻛﻪ ﺍﻣﺎﻡ (ﻋﺞ) ﺑﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﻲﺩﻫﺪ. ﺳﺮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺍﺳﻠﺎﻡ ﺣﻘﻴﻘﻲ ﻣﻲﮔﺮﻭﻧﺪ.
📚سند روایت:
«ﺑﺤﺎﺭﺍﻟﺎﻧﻮﺍﺭ»، ﺝ 52، ﺹ 351
#پرسش_پاسخ_مهدوی
🌸الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج🌸
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مجموعه_ایمان
#موشن_گرافیک 30
آيا ممكن نيست چند #واجب_الوجود و #خدا در عالم وجود داشته باشد؟
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
مرز ما #عشـق❤️ است
هرجا اوست، آنجا #خاک ماست
سامرا، غزه، حلب، تهران
چه #فرقی می کند
پس اگر در طلب #معشوق🕊 باشی
درِ باغ #شهادت بالأخره باز می شود
و گاه محل #شهادت 🌷می شود:
#تهـران_پاسداران
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷| خوب به یاد دارم از زمانی که هادی در #نجف ساکن شد
به اعمال و رفتارش خیلی دقت می کرد
شروع کرده بود برخی ریاضت های شرعی رو انجام می داد.مراقب بود که کارهای مکروه رو هم حتی انجام نده
وقتی در نجف ساکن بود بیشتر شب های جمعه با ما تماس می گرفت.اما در ماه های آخر خیلی تماساش رو کم کرد
عقیده من اینه که ایشون می خواست خودش رو از تعلقات دنیا جدا کنه |🌷
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
به تـمام
آدم هايے كه
قرار است بعـد از
من بميرند بگــوييد مـن
توی #لنز دوربينی جا مـــانده ام
كه #عكاسش ميخواست از #عشق_شهادت مستند بسازد .
#شهیدســـیدمرتضےآوینے🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#آقاســـیدمرتضےآوینے
کاش دلت بهانه #شهادت نمیگرفت و تاب بیشتر ماندن داشتی😔!
کاش تا به امروز #شهید نشده بودی
و از ما مستندی🎬 میساختی!
از این همه #خستگی_هایمان
از این سردرگمی ها..
از اینکه گاهی در این شهر شلوغ🏙 آنچنان گم میشویم که #لبخندهای نظاره گر شهدا🌷 هم که در بعضی خیابان ها به ما خیره میشوند، مارا پیدا نمیکنند🚫!
راستی از آنجا چه خبر⁉️
اینجا ما خیلی خسته ایم😞!
نکند آنقدر غرق #عندربهم_یرزقون شده اید
که ما را به یاد نمی آورید؟!!
✘نه!✘
مگر میشود!
ما همان #اسیران از یاد رفته باشیم؟!!!!.
🍂ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد!
🍂در دام مانده باشد، صیاد رفته باشد!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
☄💦☄💦☄💦☄💦
#آب_ارونـــد
🌿سیاهی شب🌚 همه جا را گرفته بود...
بچه ها آرام و بی صدا 🔇پشت سر هم به ترتیب وارد #آب می شدند.
🌿هرکس گوشه ای از #طناب را در دست داشت. گاه گاهی نور منورها🎆 سطح آب را #روشن می کرد و هر از گاهی صدای خمپاره های💥 سرگردان به گوش می رسید .
🌿سی متر به ساحل #اروند یکی از نیروها تکان خورد. خواست فریاد بزند که نفر پشت سرش👥 با دست دهان او را گرفت و آرام در گوشش👂 چیزی زمزمه کرد.
🌿اشک از چشمان جوان سرازیر شد😭، چشم هایش را به ما دوخت و در حالی که #باحسرت به ما می نگریست، گوشه ی طناب را رها کرد و در آب ناپدید😨 شد.
🌿از مرد پرسیدم: «چی بهش گفتی؟»
با #تأمل گفت: «گفتم ♨️نباید کوچک ترین صدایی بکنیم وگرنه عملیات لو میره، اون وقت می دونی جون چند نفر... #عملیات نباید لو بره»
🌿تمام بدنم می لرزید😖، #جوان در میان موج خروشان اروند به پیش می رفت.
📚مجله طراوت/ شماره 22
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh