2⃣4⃣4⃣ #خاطرات_شهدا🌷
#سردار25_ساله_ای_که_معادلات_دشمن_را_بهم_ریخت 😳👇
🚫جایزه برای کشتن فرمانده 20 ساله🚫
🌷 #شهید_محمود_کاوه، به کمک هم رزمانش، با عملیات های پی درپی، #ضد_انقلاب را در کردستان #منفعل و مستأصل😰 نموده بودند.
🌷تا جایی که در اوج #درماندگی، برای زنده یا کشته شهید کاوه #جایزه🎁 تعیین کرده بودند😳
🌷شجاعت و سرعت عمل و #نبوغ نظامی ایشان، موجب گشت که نام #کاوه بر سر زبان ها بیفتد و ضد انقلاب همواره به دنبال راهی برای از میان بردن ایشان باشد 😱
🌷ضد انقلاب به حّدی به نام ایشان هم #حساسیت داشت که یکی از هم رزمان ایشان در عملیات آزادسازی #شهر_بوکان و سد بوکان، می گفت: «وارد تأسیسات سد بوکان که شدیم، دیدیم کفِ ورودی آن سد نوشته اند «محمود کاوه» که هر کس آمد، اسم محمود را #لگد کند👣 و داخل برود، از بس که از محمود #متنفر بودند».😠
🌷 ضد انقلاب برای #سر بعضی پاسدارها هزار تومان جایزه می گذاشت؛
خیلی که ارزش طرفشان می رفت بالا، سرش را سه هزار تومان هم می خریدند💰
🌷چند ماه بعد، بوکان که آزاد شد، قیمت سر محمود کاوه به #دو_میلیون_تومان هم رسید. 😳
🌷یازدهم شهریورماه۱۳۶۵ روح این #سردار شجاع اسلام و #سرباز وارسته حضرت بقیه الله الاعظم (عج) در عملیات #کربلای۲ بر بلندای قله ۲۵۱۹ حاج عمران به #پرواز درآمد و دل صخره و کوه، یاد و خاطره #شجاعتهای بینظیر او را در خود ثبت کرد✌️
🕊
#سردارشهید_محمود_کاوه 🌷
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
3⃣7⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰وحید که مدتی در #عراق بود ,دنـ🌎ـیا را واقعا از چشمش انداخته بود ,حتی روزی که #پدرش او را در جریان مراسم عقد💍 خواهر وحید قرار داد و از او خواست در مراسم عقد خواهرش شرکت داشته باشد✓ ,وحید راهی ایران🇮🇷 شد ولی در #مرز_مهران دوستانش او را در جریان عملیاتی گذاشتند , و وحید جهاد را به حضورش در مراسم ازدواج خواهرش ترجیح داد✊ و از مرز باز هم راهیه منطقه ,برای مبارزه با #تکفیریها شد...
🔰یک روز،میبینه یکی از دوستاش با خانواده داره تلفنی☎️ صحبت میکنه , #وحید همش اشاره میکنه قطع کن تلفنو باهات کاردارم , و بعد به دوستش میگه تو که اومدی اینجا یعنی از #دنیا_نبریدی , چرا با خانواده حرف میزنی تا به دنیا وابسته تر بشی⁉️و این نشون وحید دلشو ازدنیا کنده💕 و فقط به وصال #خدا فکر میکنه.
🔰وحیددر یکی ازمناطق #عملیاتی با صحنه ای مواجه میشود که کودکی👶 پدر و مادر خود را از دست داده , وحید به اون نزدیک شده و بهش محبت میکنه💞 ,با خودش به #زیارت میبره ,و بعد اقوام پسره پیدا میشه و وحید تحویلش میده, و این نشان از #محبت و رافت قلبی❤️ و اسلامی وحید هست.
🔰رزمنده ها که مجالی پیدا میکردند , به زیارت اهل بیت در ✓سامرا ,✓کربلا و ✓نجف میرفتند, و به همین خاطر دوستان وحید , به وحید گفتند باهم به زیارت ارباب #حسین (علیه السلام) رفته و روز عاشورا در کنار مرقد ارباب باشیم😊, ولی وحید قبول نکرد❌ ,وحید گفت امروز #کربلای من اینجاست(منطقه جنگی), شما بروید
🔰وحید #بصیرت داشت و ماند , و ظهر روز #عاشورا امام حسین (علیه السلام),خودش بر بالین وحید آمد😭 ,و وحید را با خودش به کربلای حقیقی برد,وقتی دوستان وحید با پیکر دوست شهیدشان🌷 مواجه شدند, گفتند وحید به کربلای حقیقی رفت ,⚡️ولی ما به کربلای زمینی😔...
#شهید_وحید_نومی_گلزار
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
3⃣9⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شهیدی که برات #کربلا میدهد
#بخش_اول👇👇
🔰این گوشه ای از قصه #علیرضای16 ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده کرده است..
🔸ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به #اصفهان رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا🌷 و سر مزار #شهیدخرازی رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه😭 از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی #کربلا شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعر میخواندم.از همان شعرهایی که #شهدا زمزمه میکردند:
🔅این دل تنگم عقده ها دارد
🔅گوییا #میل_کربلا دارد
🔅ای خدا ما را کربلایی کن
🔅بعد از آن با ما هرچه خواهی کن😭
🔹هنوز به #مزارش نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد😟. با چشمانی گرد 😳شده بار دیگر متن روی #سنگ را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام #علیرضا_کریمی
🔸اوعاشق #زیارت_کربلا بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم❌!! در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود👌 پیکر مطهرش ⚰به میهن باز میگردد!!
🔹این را از #ابیاتی که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودم😧. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی #خدا میخواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود. همان جا نشستم .حسابی عقده دلم را خالی کردم😭.
🔸با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و #ماکجائیم⁉️ این ها مهمان خاص #امام_حسین (علیه السلام) بودند. ⚡️ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم😔.
🔹بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم:
🌾گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان #کربلا
🌾عهد کردی برنگردی🚫 سرباز مهدی پیش ما و....
🔸با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم #سفرکربلای مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی👌 تورا بحق #امام_حسین(ع) ما را هم کربلایی کن
🔹با صدای اذان به سمت #مسجد حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم💭 دور نمیشد❌. روز بعد راهی تهران شدیم🚎.آماده رفتن به محل کار بودم.
🔸یک دفعه شماره تلفن☎️ کاروان #کربلای روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم📞. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام📝 کربلا، میخوام ببینم برای #کی جا هست؟
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzad
4⃣0⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰وحید که مدتی در #عراق بود ,دنـ🌎ـیا را واقعا از چشمش انداخته بود ,حتی روزی که #پدرش او را در جریان مراسم عقد💍 خواهر وحید قرار داد و از او خواست در مراسم عقد خواهرش شرکت داشته باشد✓ ,وحید راهی ایران🇮🇷 شد ولی در #مرز_مهران دوستانش او را در جریان عملیاتی گذاشتند , و وحید جهاد را به حضورش در مراسم ازدواج خواهرش ترجیح داد✊ و از مرز باز هم راهیه منطقه ,برای مبارزه با #تکفیریها شد...
🔰یک روز،میبینه یکی از دوستاش با خانواده داره تلفنی☎️ صحبت میکنه , #وحید همش اشاره میکنه قطع کن تلفنو باهات کاردارم , و بعد به دوستش میگه تو که اومدی اینجا یعنی از #دنیا_نبریدی , چرا با خانواده حرف میزنی تا به دنیا وابسته تر بشی⁉️و این نشون وحید دلشو ازدنیا کنده💕 و فقط به وصال #خدا فکر میکنه.
🔰وحیددر یکی ازمناطق #عملیاتی با صحنه ای مواجه میشود که کودکی👶 پدر و مادر خود را از دست داده , وحید به اون نزدیک شده و بهش محبت میکنه💞 ,با خودش به #زیارت میبره ,و بعد اقوام پسره پیدا میشه و وحید تحویلش میده, و این نشان از #محبت و رافت قلبی❤️ و اسلامی وحید هست.
🔰رزمنده ها که مجالی پیدا میکردند , به زیارت اهل بیت در ✓سامرا ,✓کربلا و ✓نجف میرفتند, و به همین خاطر دوستان وحید , به وحید گفتند باهم به زیارت ارباب #حسین (علیه السلام) رفته و روز عاشورا در کنار مرقد ارباب باشیم😊, ولی وحید قبول نکرد❌ ,وحید گفت امروز #کربلای من اینجاست(منطقه جنگی), شما بروید
🔰وحید #بصیرت داشت و ماند , و ظهر روز #عاشورا امام حسین (علیه السلام),خودش بر بالین وحید آمد😭 ,و وحید را با خودش به کربلای حقیقی برد,وقتی دوستان وحید با پیکر دوست شهیدشان🌷 مواجه شدند, گفتند وحید به کربلای حقیقی رفت ,⚡️ولی ما به کربلای زمینی😔...
#شهید_وحید_نومی_گلزار
#شهیدظهرعاشورا
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#دلنــوشتــــــــــه 📝
#شهیــــــد!
🌾فقط به نام تو میشود سکه پیروزی زد✌️ که بعد از تو، #هرکه_مانده، در توهُّم زندگی شناور است.
🌾نام تو ای لاله سرخ🌷، معنای زندگیست و غربت بعد از تو، دامن اهالی کوی شجاعت را گرفته؛ ماییم و دلی که جز به #بهای_خون، نه فروخته میشود و نه خریداریش هست.
🌾 #کاش_بودید!
چفیه های خون آلود، بر شط آرامش پل بسته اند. در لایه های زیرین هستی، غوغایی است.
🌾قسم به #نام_سرخ_شهادت که پس از جنگ، راهی که شما به #خون گلو پیموده اید، به خون دلـ❤️ میرویم.
🌾ما هر روز، در راه #مولای_شهیدان روی زمین، فلسفه میخوانیم و هر شام🌙، عده ای پشت سیمخاردار #ابتذال گیر میکنند.
🌾هر روز، روز شماست
#کاش_بودید!
هر روز، برایم شعر میخوانی
هر روز، در خاکریز فکرم #شهیدمیشوی
پشت سنگر احساسم تیر میخوری💥
و از قرارگاه فکرم، پر میکشیـ🕊
🌾به سوی #کربلای آرزوهایم به راه میافتی
و من هر روز، شادی ام را تشییع میکنم⚰
و زندگی #مردانه را به خاک می سپارم😔.
🌾من هر روز از شما #دورمیشوم😭
در حالیکه دست تمنا به سوی شما دارم.
هر روز عهد میکنم که دلم❤️ بر سر مزار شما بماند تا #شیون_مادران فرزند مرده را در هیاهوی تبلیغات خوردنیها و آشامیدنیها گم نکنم🚫.
🌾شعری سروده ام به نام #خاک
و تو بر روی بیتهایش، با نعش #خون_آلود افتاده ای. کتابی نوشته ام📚 که #پلاکت را در همه صفحاتش آویزان کرده ای.
🌾هر روز برایم سخنرانی میکنی
میگویی جان شما و #فرمان_رهبر!
هر روز برایم شعر میخوانی.
هر روز برایم نقاشی میکنی📝.
هوا بوی سرخی میدهد و واژه ها و زندگی، رنگ #نام_شما گرفته.
🌾دریا دریا اشک، در فراق تو😭😭
از هامون نیاز جاماندگان حقیقت، تا کاروان رفتگان سرخ جامه، هزار #افسوس به رنگ تنهایی نوشته اند. از مرز ارزشهای بشر جدید تا سه راهی شهادت #کربلای_ایران، هزار امید به نام ولایت نگاشته اند👌.
🌾من، غم تنهایی و #فراق_تو را ای #برادر_شهیدم، به دامن مولایم میبرم و سر به سجدگاه محراب ابرویش، دریا دریا اشک میریزم😭 و اوست #تسکین_من.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
audio_2018-09-23_15-34-08.ogg
3.59M
تقدیم به روح پاک شهدای حادثه تروریستی اهواز🌷
#کربلای ایران خوزستان
🎤 مجتبی_رمضانی
#خدااایاشهیدم.کن...🙏
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهــــدای_گمنـــام
🍃دعا کنید که من ناپدیدتر بشوم
🍂که درحضور #خدا روسپیدتربشوم
🍃بُریدههای من آنسوی عشق گُم شدهاند
🍂خدا کند که از این هم #شهیدتر بشوم
🍃که ذرههای مرا باد با خودش ببرد
🍂که بینهایت باشم، مدیدتر بشوم
🍃به جستوجوی من و #پارههای من نروید
🍂برای گُمشده تن، پی کفن نروید🚫
🍃به #مادرم بنویسید جای من خوب است
🍂که بینشانه شدن، درهمین وطن خوب است
🍃در این حدود،من #پارهپاره خوشبختم
🍂در آستان خدا، #بیکفن شدن خوب است
🍃همیشه #مهدی موعود در کنار من است
🍂و #دستهای اباالفضل سآیه سار من است
🍃خدا قبول کند اینکه #تشنه جان دادم
🍂و #کربلای جدیدی نشانتان دادم
🍃میان غُربت تابوتها نخواهیدم
🍂به زیر سنگ مزار ای خدا! نخواهیدم
🍃منم و خار بیابان که سنگ قبر من است
🍂دعای #حضرت_زهرا، مزید صبر من است
🍃خدا که خواست ز دنیا بعید تر بشوم
🍂که زیر بارش سُرب و اسید ؛ تر بشوم
🍃خودش به فکر من و تکههای #روح من است
🍂دعا کنیداز این هم، #شهیدتر بشوم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
⚜تقدیم به #مسافران_اربعین😭
🍂میروی سوی بهشتِ #کربلایش، خیر پیش!
🍃 #حافظ_تو سایه لطف خدایش،خیر پیش!
🍂زانوی لرزان و بُهت تشنگی را میچشی
🍃کاش بودی #کربلای او،به جایش،خیر پیش!
🍂راه با #پای_پیاده خوانده تا پَر واکنی🕊
🍃بشکنی در خودبمانی در هوایش، خیر پیش!
🍂یا پدر،یا مادرت،غمگین #دعایت کرده است
🍃شد اجابت، خواهش گرم صدایش،خیر پیش!
🍂نوحه خواندی،گریه کردی😭،این #مُحرَّم هم گذشت
🍃شاید این رفتن، شده #مزدعزایت،خیر پیش!
🍂کاروانِ او هم #این_راه طلب را رفته است
🍃میروی،اما نه مثل لالههایش🌷،خیر پیش!
🍂در مسیرت #موکب بسیار و آب و احترام
🍃کاروانش تشنه بودند و ندایش: #خیرپیش
🍂نه سری بر نیزه میبینی،نه خاکی بستر است
🍃یاد کن از #شام و از رنج وبلایش،خیر پیش!
🍂 #حضرت_زهرا(س) دعا کرده برای زائرش
🍃میشوی هر لحظه،مشمول دعایش✓خیر پیش
🍂میروی، #جاماندهگان راه را هم یاد کن
🍃گوشه جانانه صحن و سرایش #خیرپیش!
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
شهید بالازاده نوجوان، جنگجوی خردسال #کربلای ایران بود🌷 .
که با بسیاری از پیشروان انقلاب، همچون #امام_خمینی(ره)، ✓ریاست جمهوری، ✓نخست وزیر و ✓ریاست مجلس دیدار کرده.
و بارها مورد تفقد و نوازش و #تمجید آنها قرار گرفته بود✅
#شهید_مرحمت_بالازاده
#یاد_شهدای_دانش_آموز_گرامی🌷
🗓۱۳/آبان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
6⃣2⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰حجت الاسلام مجید سلمانیان، اوایل اردیبهشت ماه سال 95 از شهرستان #فردیس برای دفاع👊 از حرم حضرت زینب(س) و حرم حضرت رقیه(س)، به #سوریه اعزام شد🚌
🔰و در تاریخ هفدهم اردیبهشت در منطقه #خانطومان حلب، توسط تروریستهای تکفیری👹 به #شهادت رسید🕊 و پیکر مطهرش⚰ تاکنون #مفقودالاثر است.
🔰در #کربلای خانطومان از آخرین نفراتی بود که از خط خارج شد. تا آخرین ساعات⌚️ #مقاومت کرد.موقع عقب نشینی داشت از خاکریز رد میشد که روی خاکریز یه تیر #ازپشت خورد💥 و گفت #یازهرااا... و با صورت از بالای خاکریز زمین افتاد😔
🔰تیر خورده بود توی #شش و سینه اش خیلی خس خس میکرد و یا حسین و یا زهرا میگفت.بهم گفت #آب_داری؟گفتم نه❌گفت: پس جیب #خشاب رو باز کن داره رو سینه ام سنگینی میکنه💔جیب خشاب رو که باز کردم
🔰شروع کرد #شهادتین گفتن. گفتم: #شیخ_مجید من میرم کمک بیارم ببرمت.گفت نمیخواد و لحظاتی بعد #شهید_شد🌷پیکر مطهرش هم #همونجا موند😔
#شهید_مجید_سلمانیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
اگر #کشته شدم مرا #غسل ندهید، چون #ننگ است کسی که #معلمش، #حسین (علیه السلام) را غسل نداده اند خودش را غسل دهند. #مادرم به تو گفته بودم که #عاشق خدا هستم و اینک آمده ام تا در صحرای #کربلای ایران، در کنار #کاروان حسین زمان، #خمینی بت شکن کاروانی از #خون بسازم .
#شهید_منصور_بیاتیان 🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#جسمی_که_ذوب_شد 😔
🔸کوله پشتی اش پر از گلوله آتیش☄ گرفت. نتونستند کوله رو ازش جدا کنند
از بچه هاخواست به راه خودشون ادامه
دهند و با #چفیه دهان خودش رو بست
تا #عملیات لو نرود⛔️
⭕️تنها کف #پوتینهاش که نسوز بود باقی ماند 😭
✍پ.ن: استاد شهید مرتضی مطهری:
چه معنی کنم #شهید را⁉️ اگر شور یک عارفِ #عاشقِ پروردگار را با منطق یک نفر مصلح با همدیگر ترکیب کنید از آنها #منطق_شهید در می آید....
#شهید #علی_عرب
#لشکر۴۱ثارالله
#کربلای۱
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#اسفند ماهِ فرماندهان شهید🌷 است
🔹ماهِ #حمید_باکری که روز ششم اسفند در جزیره مجنون زیر آتشی💥 بیامان به #شهادت رسید و برادرش "مهدی" اجازه نداد تنها جنازه او را بازگردانند و پیکر مبارکش همانجا کنار پل شحیطاط ماند😔
♦️ماهِ #حسین_خرازی که روز هشتم اسفند پس از ۴۵ روز جنگ سخت #کربلای۵ در عملیات تکمیلی، پس از هفت سال فرماندهی لشکر ۱۴ امام حسین کنار نهر جاسم به شهادت🌷 رسید.
🔹ماهِ #محمدابراهیم_همت، که روز هفدهم اسفند در میانه عملیات پر از زخم و خون #خیبر در سهراهیِ مرگ به شهادت رسید🌷 و سرش رفت، اما قولش نرفت😔
♦️ماهِ #عباس_کریمی که روز ۲۴ اسفند در کنار رودخانه دجله و شمال القرنه، نیروهای لشکر ۲۷ را فرماندهی کرد و ترکشِ خمپاره💥 #سر این فرمانده دلیر و نجیب را شکافت و به شهادت رساند.
🔹و سر آخر، اسفند، ماهِ #مهدی_باکری است. که در غروب غمانگیز💔 ۲۵ اسفند وقتی در شرق رودخانه دجله با یارانِ اندکش محاصره شده بود، ایستاد و جنگید و در جواب اصرار رفیقش "احمد کاظمی" برای بازگشتن گفت: «اینجا جای خوبی شده، اگر بیایی تا همیشه با همیم». و بعد تیرِ مستقیم به #پیشانیاش خورد و متعاقب آن قایقی که جنازه او را باز میگرداند با آرپیجی منفجر شد💥 و تکههای پیکرش در خروش آب دجله رو به سوی مقصدی نامعلوم رفتند😔 «آقامهدی» همانطور که دوست میداشت بینشان🌷 ماند؛ اما شناسنامه سرزمین ما شد.
جنگ نوشته ها
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهید_عباس_دانشگر🌷
خدايا
دلم تنگ است💔
هم جاهلم هم #غافل
✘نه در جبهه #سخت می جنگم
✘نه در جبهه #نرم
#كربلای حسين(ع)
#تماشاچی نمیخواهد❌
👈يا حقی
👈يا باطل
راستی من کجا هستم؟😔
ماشهادت دادیم🌷
که #شهادت زیباست
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#لحظه_شهادت🕊
🌾راهی جبهه شد ...
شجاعت و بی باکی اش در جبهه مثال زدنی بود ،کنار #سنگر برای خودش گودالی کنده بود و شبها🌜 با خدای خود راز نیاز میکرد📿
✅در قنوت نماز های شبانه🌙 اش از خدا میخواست :مانند امام #حسین علیه السلام بدنش قطعه قطعه شود .تا در روز قیامت پیش اربابش و دیگران شرمنده نباشد😔
💥روز موعود فرا رسیده بود
درعملیات #کربلای 4 دل عاشقش💗 شوق پریدنی🕊 زیبا را داشت .
🍀شهادتی از جنس آرزوهایش نصیبش شد.
با آرپیچی تمام پیکر #مطهرش اربن اربا شد .هماننداربابش امام حسین علیه السلام به شهادت رسید💔
📅تاریخ ولادت: ۱۳۴۶/۰۵/۷
محل ولادت: شریف اباد
تاریخ شهادت: ۱۳۶۵/۱۰/۵
محل شهادت: کربلای 4ام الرصاص
#تلنگر
سوغات شهدا برای #سید الشهدا پاره پاره های بدنشان بود حالا تو چه داری برای #پیشکش کردن به سیدالشهدا❗️
#شهید_اکبر_خمسه🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
3⃣2⃣#قسمت_بیست_وسوم
💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو میکردم این #خمپارهها فرشته مرگم باشند، اما نه!
من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمیدانستم این #مقاومت به عذاب حیدر ختم میشود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود.
💢 زنعمو با صدای بلند اسمم را تکرار میکرد و مرا در تاریکی نمیدید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال میکردند دوباره کابووس دیدهام و نمیدانستند اینبار در بیداری شاهد #شهادت عشقم هستم.
زنعمو شانههایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره میخواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمیخورد.
💠 #وحشت همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم.
چطور میتوانستم دم بزنم وقتی میدیدم در همین مدت عمو و زنعمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمیکشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال میخواست مراقب ما باشد.
💢 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بیتابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.»
شاید #داعشیها خمپارهباران کور میکردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل.
💠 گرمای هوا بهحدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل میدیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است.
البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، میدانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و میترسیدم از اینکه علیاصغر #کربلای آمرلی، یوسف باشد.
💢 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایهها بود، اما سوخت موتور برق خانهها هم یکی پس از دیگری تمام شد.
تنها چند روز طول کشید تا خانههای #آمرلی تبدیل به کورههایی شوند که بیرحمانه تنمان را کباب میکرد و اگر میخواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتشمان میزد.
💠 ماه #رمضان تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری #ایثار میکرد.
اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ #تشنگی و گرسنگی سر میبرید.
💢 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلیکوپترها در آتش شدید داعش برای شهر میآوردند.
گرمای هوا و شورهآب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم میخورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمیشد و حلیه پا به پای طفلش جان میداد.
💠 موبایلها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر #مظلومی بود که روی زمین در خون دست و پا میزد.
همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست #محاصره مقاومت میکردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود.
💢 چطور میتوانستم #آزادی شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم.
روزها زخم دلم را پشت پرده #صبر و سکوت پنهان میکردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بیخبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره #عشقم باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد.
💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوشمان به غرّش خمپارهها بود و چشممان هر لحظه منتظر نور انفجار که #اذان صبح در آسمان شهر پیچید.
دیگر داعشیها مطمئن شده بودند امشب هم خواب را حراممان کردهاند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانههایشان خزیدند.
💢 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خوابشان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمیبرد.
پشت پنجرههای بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بیآبی مرده بودند، نگاه میکردم و #حسرت حضور حیدر در همین خانه را میخوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش میچکید.
💠 دستش را با چفیهای بسته بود، اما خونش میرفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه میزد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم.
دلش نمیخواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍃🍃🍃🍃🍃🍃
🔴 #مهدی_باکری حقوقش را از کارگزینی قرارگاه #کربلای سپاه میگرفت. یکبار که قرارگاه در کرمانشاه مستقر بود، رفت که #حقوقش را بگیرد. مسئول کارگزینی گفته بود: «آقای باکری باید #گواهی خدمت بیاوری».
🔵فرمانده، سرش را #انداخت پایین و رفت از محسن رضایی گواهی گرفت و آمد #سههزار و چهارصد تومان حقوقش را گرفت.
یکوقتی چیزی از این آدم (سوای باقی چیزها) برای من جالب شده بود؛ اینکه هیچ چیز نداشت. تتمه #ارثی هم که مانده بود به نام خانوادهش کرد قبل از #شهادتش.
⚫️ نه خانهای نه #زمینی نه ماشینی...🚘 هیچ چیز به اسمش نبود. #رفیقش کاظم میگفت: «راستی یک موتور شریکی داشتیم، که اون رو هم دزد برد».
حالا من غالبا سعی کردهام که ازین قسم روایتها از #مهدی نکنم؛
🔴شاید چون فکر میکنم قوارهاش ازین ماجراها #بزرگتر بوده.
اما همهی اینها برای این بوده که نمیخواست #هیچی از او در این دنیا جا بماند، به احمد کاظمی گفته بود:
«دعا کن من هم بروم، مثل ِ#حمید، بینشانِ بینشان»⚡️
#شهید_مهدی_باکری🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#شهید_امام_رضایی🌸🍃
🌼ب راستی که این نام برازنده #توست.شنیده بودم #برات_کربلا را از #امام_رضا می گیرند و تو این را بهتر میدانستی.خوب میدانستی راه کربلایی شدن از #مشهد میگذرد و حتما اقتدا به وفای عباس کرده بودی که اینگونه تشنه دفاع از حریم #حرم بودی!
آری #عباس بودی!
☘از مثل امروز روزی که به دنیا آمدی تا دقایق آخر عمرت که ذکرلبت یا_اباالفضل شد.تو چقدر خوب #رسم وفا را بلد بودی!و چه خوب بلد بودی هست و نیستت را به خاطر اربابت بگذری؟وفا تا کجا⁉️تا آنجا که ماشین🚕 زیر پایت خرج سفر #سوریه ات شد.تو معنای واقعی بابی انت و امی و نفسی و مالی شدی..
🌼راستش را بگو!
این همه #بیقراریت برای چه بود⁉️
هربار نرفتنت، #برگشتنت و به در بسته خوردنت و دوباره و دوباره پا پیش گذاشتنت برای چه بود؟نکند تو اصلا به دنیا آمدی و قد کشیدی برای #شهادت!
نکند به #دنیا آمدی که درس امروز ما باشی!
☘که یادمان دهی حرف #عش💓ـــق تکراری نیست و طالب شهادت بودن هرچقدر در کالبد مردانی از #جنس تو بارها و بارها تکرار شود باز هم تکراری نیست!و با همین بیقراری عجیبت امضای آخر را را از امام رضا گرفتی و اسمت رفت توی لیست عملیات و بالاخره
آن بیقراری که از بدو تولد با خودت آورده بودی آرام گرفت.
🌼راستی!
یادت نرود برات #کربلای ما را هم از امام رضا بخواهی.
📝نویسنده : #فاطمه_زهرا_نقوی
#شهید_حسین_محرابی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌾شب 💫عملیات #کربلای 5،گفت: من تا پای دژ بیشتر با شما نیستم.
آنجا شهید میشوم.شما بر جنازهام پا 🌾گذاشته و دژ را #فتح خواهید کرد.
📎دقیقا #همینطور شد.✔️
#شهید_علی_محمدی_پور🌷
لشکر 41 ثارالله
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا🌸
🥀عملیات #کربلای پنج بود .آن روز روز وحشتناکی بود.کمتر زمانی را دیده بودم که اینقدر #گوله توپ☄ و خمپاره به زمین ببارد.زمین شلمچه آرام و قرار نداشت و هر لحظه تکه ای از آن مثل آتشفشان 🔥از جا کنده میشد و به زمین میریخت.یک کلاه فلزی #عراقی پیدا کردم و روی سرم گذاشتم.
🍂در ماشین🚘 کنار آقا منصور نشستم .از ترس صدای انفجار ها و ترکش های #سرگردان خودم را به منصور نزدیک کردم و همچون طفلی که به مادر #میچسبد به حاجی چسبیدم .
🥀برخلاف من حاج منصور آرام آرام بود جویی جز صدای ذکری که برلب داست چیز دیگری #نمیشنید..گفت: چی میترسی⁉️گفتم : آره..خیلی با #اطمینان گفت: خب ذکر بگو آرام میشی..یاد خدا ،دل رو آروم میکنه
#شهید_منصور_خادم_صادق🌷
#ﺷﻬﺪاﻱﻏﺮﻳﺐﻓﺎﺭﺱ 🌷
#اﻳﺎﻡ_ﺷﻬﺎﺩﺕ 🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
#دلنــوشتــــــــــه 📝
#شهیــــــد!
🌾فقط به نام تو میشود سکه پیروزی زد✌️ که بعد از تو، #هرکه_مانده، در توهُّم زندگی شناور است.
🌾نام تو ای لاله سرخ🌷، معنای زندگیست و غربت بعد از تو، دامن اهالی کوی شجاعت را گرفته؛ ماییم و دلی که جز به #بهای_خون، نه فروخته میشود و نه خریداریش هست.
🌾 #کاش_بودید!
چفیه های خون آلود، بر شط آرامش پل بسته اند. در لایه های زیرین هستی، غوغایی است.
🌾قسم به #نام_سرخ_شهادت که پس از جنگ، راهی که شما به #خون گلو پیموده اید، به خون دلـ❤️ میرویم.
🌾ما هر روز، در راه #مولای_شهیدان روی زمین، فلسفه میخوانیم و هر شام🌙، عده ای پشت سیمخاردار #ابتذال گیر میکنند.
🌾هر روز، روز شماست
#کاش_بودید!
هر روز، برایم شعر میخوانی
هر روز، در خاکریز فکرم #شهیدمیشوی
پشت سنگر احساسم تیر میخوری💥
و از قرارگاه فکرم، پر میکشیـ🕊
🌾به سوی #کربلای آرزوهایم به راه میافتی
و من هر روز، شادی ام را تشییع میکنم⚰
و زندگی #مردانه را به خاک می سپارم😔.
🌾من هر روز از شما #دورمیشوم😭
در حالیکه دست تمنا به سوی شما دارم.
هر روز عهد میکنم که دلم❤️ بر سر مزار شما بماند تا #شیون_مادران فرزند مرده را در هیاهوی تبلیغات خوردنیها و آشامیدنیها گم نکنم🚫.
🌾شعری سروده ام به نام #خاک
و تو بر روی بیتهایش، با نعش #خون_آلود افتاده ای. کتابی نوشته ام📚 که #پلاکت را در همه صفحاتش آویزان کرده ای.
🌾هر روز برایم سخنرانی میکنی
میگویی جان شما و #فرمان_رهبر!
هر روز برایم شعر میخوانی.
هر روز برایم نقاشی میکنی📝.
هوا بوی سرخی میدهد و واژه ها و زندگی، رنگ #نام_شما گرفته.
🌾دریا دریا اشک، در فراق تو😭😭
از هامون نیاز جاماندگان حقیقت، تا کاروان رفتگان سرخ جامه، هزار #افسوس به رنگ تنهایی نوشته اند. از مرز ارزشهای بشر جدید تا سه راهی شهادت #کربلای_ایران، هزار امید به نام ولایت نگاشته اند👌.
🌾من، غم تنهایی و #فراق_تو را ای #برادر_شهیدم، به دامن مولایم میبرم و سر به سجدگاه محراب ابرویش، دریا دریا اشک میریزم😭 و اوست #تسکین_من.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شهیدی که دوست داشت بی سر شهید بشود 😢
🌷برادرش رسول#کربلای ۴ شهید و مفقود شد. حاج رضا روی برگشتن نداشت. مراسم چهلم رسول را گرفته بودیم که امد. 🙋♂
طاقت برگشنش را نداشتم. گفتم نرو. ما دین خودمان را به انقلاب دادیم. فردا فرزند تو سرپرست می خواهد!🤚
گفت من باید راه برادرم رسول را ادامه بدهم.💪
برای بدرقه اش تا ترمینال رفتم.
گفت مادر من دوست دارم مثل _#امام_حسین شهید شم. دوست دارم تو هم مثل حضرت زینب گلویم را بوس کنی.
گفتم جلو مردم زشته!
گفت: این وداع آخره.
گلویش را بوسیدم جایی که چند روز بعد با ترکش ها بریده شد و پیکر بی سرش چند روز در آفتاب بود تا برگشت...
🌿🌺🍃🌺🌿
#شهیدمحمدرضاایزدی
سمت: فرمانده تخریب و فرمانده آموزش لشکر 19 فجر
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#روایت_عشق^'💜'^
🌿شھیدۍ ڪھ از بـےڪسے براۍ آب #نامھ مےنوشـټ..😳
⚘#شهید_یوسف_قربانی؛ در خانوادهای مستضعف در زنجان متولد شد😔 یوسف در شش ماهگی پدر خود را از دست داد😞. در سن شش سالگی مادر یوسف در اثر#حادثهای از دنیا رفت😨و یوسف و برادرش را با همه دردها و رنجهایشان تنها گذاشت🤯 بعد همراه برادرش به#تهران رفت. با پیروزی#انقلاب و سپری شدن دوران ستمشاهی، یوسف نیز همراه دیگر فرزندان#مستضعف امام پا به عرصه انقلاب گذاشت👌 در همین سالها برادر یوسف در حادثهای درگذشت😢
⚘همرزم یوسف میگوید: هر روز میدیدم یوسف#گوشهای نشسته و نامه مینویسد✍. با خودم میگفتم یوسف که کسی را ندارد، برای چه کسی نامه مینویسد؟ آن هم هر روز...😳
⚘یک روز گفتم یوسف نامهات را پست نمیکنی؟دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل اروند برد.☺️ نامه را از جیبش در آورد، داخل آب ریخت😳. چشمانش پر از اشک شد و گفت من برای#آب نامه مینویسم. کسی را ندارم که!!!😭
⚘او سرانجام در عملیات #کربلای۵، در #شلمچه به شهادت رسید.😢
چند دقیقه قبل از عملیات، یکی از همرزمان خبرنگارش از او پرسیده بود: آقا یوسف!#غواص یعنی چی؟ او پاسخ داده بود: غواص یعنی مرغابی امام زمان(؏ـج)💚.
#شهید_یوسف_قربانی♥️🕊
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh