eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
28.3هزار عکس
6.6هزار ویدیو
205 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
روایت از حضور مقام معظم رهبری در منزلشان: 🔸 پیش از شهادت🌷 خبر آمدن مقام معظم را به خانواده اطلاع داده بود؛ شهید محرابی که می‌خواست به جبهه برود به ما گفت: قطعا من می شومـ🕊 و حضرت آقا به منزل ما🏡 می آید، من را به ایشان برسانید و بگویید ببخشید که یک جان بیشتر نداشتم🚫 تا کنم. 🔹وقتی این را به مقام معظم رهبری گفتم ایشان گفتند: که در منزل شهید هستم. شهید گفته بود که تاقبل از هیچ مسئولی به منزل ما نمی آید❌ که واقعا هم همینطور شد 🔸وقتی موضوع را به مقام معظم رهبری گفتم ایشان پرسید: چه مدت از می‌گذرد؟ گفتم: یک سال و چهار ماه، ایشان فرمودند ببخشید که . گفتم این چه حرفیست منت سر ما گذاشتید☺️. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
9⃣7⃣8⃣ 🌷 💠خواب دختر شهيد محرابی چند شب قبل از شهادت پدرش🌷 🔰چند شب قبل از (ع) خواب دیدم درمراسم ظهر شهادت امام رضا (ع )هستم که هرسال نذری ميدادند🍵 در حال كمك كردن درساختمانی بودیم صدای مردی🗣 به گوشم خورد که میگفت: امسال امام رضا (ع) حاجت را خواهد داد 🔰من بعد از این خواب خیلی شدم ومدام صدای آن مرد در گوشم می‌چرخید🎧 مراسم شروع شد. چون تعداد مهمان ها👥👥 زیاد بود خانه🏡 یکی از همسایه ها را گرفته بودن و آن ساختمان همان ساختمانی بود که من در دیده بودم 🔰خیلی حالم بد بود😥 پنجره اتاق را باز کردم وبنر ایستاده پدر بزرگم را دیدم و همان صوت🎶 در گوشم پیچید👂 (سال پدر بزرگت هم کنار آن بنر میرود)وباز من بیقرار تر💔 شدم.تا اینکه خبر شهادت پدرم رو دادن😭😭 🔰پیامی که درشب قبل ازشهادت برای یکی از بستگان فرستاد📲 🌾چشم مرا پیاله خون جگر کنید 🍂هر وقت تر نبود تر کنید 🌾من کمتر ازگدای نیستم 🍂خانه به خانه دست مرا در به در کنید 🌾بدکاره ها به نیمه نگاهی عوض شدند 🍂مارا فُضیل فرض کنید و 🌾این شدن از مرگ بدتر است 🍂فکری برای این نفس بی اثر کنید😔 🌾 گفتنم که به جایی نمیرسید 🍂ذکر حسین مرا بیشتر کنید 🌾در میزنم و هیچ کسی باز نمیکند❌ 🍂پس زودتر راخبر کنید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
5⃣9⃣1⃣1⃣ 🌷 💠خواب دختر شهيد محرابی چند شب قبل از شهادت پدرش🌷 🔰چند شب قبل از (ع) خواب دیدم درمراسم ظهر شهادت امام رضا (ع )هستم که هرسال نذری ميدادند🍵 در حال كمك كردن درساختمانی بودیم صدای مردی🗣 به گوشم خورد که میگفت: امسال امام رضا (ع) حاجت را خواهد داد 🔰من بعد از این خواب خیلی شدم ومدام صدای آن مرد در گوشم می‌چرخید🎧 مراسم شروع شد. چون تعداد مهمان ها👥👥 زیاد بود خانه🏡 یکی از همسایه ها را گرفته بودن و آن ساختمان همان ساختمانی بود که من در دیده بودم 🔰خیلی حالم بد بود😥 پنجره اتاق را باز کردم وبنر ایستاده پدر بزرگم را دیدم و همان صوت🎶 در گوشم پیچید👂 (سال پدر بزرگت هم کنار آن بنر میرود)وباز من بیقرار تر💔 شدم.تا اینکه خبر شهادت پدرم رو دادن😭😭 🔰پیامی که درشب قبل ازشهادت برای یکی از بستگان فرستاد📲 🌾چشم مرا پیاله خون جگر کنید 🍂هر وقت تر نبود تر کنید 🌾من کمتر ازگدای نیستم 🍂خانه به خانه دست مرا در به در کنید 🌾بدکاره ها به نیمه نگاهی عوض شدند 🍂مارا فُضیل فرض کنید و 🌾این شدن از مرگ بدتر است 🍂فکری برای این نفس بی اثر کنید😔 🌾 گفتنم که به جایی نمیرسید 🍂ذکر حسین مرا بیشتر کنید 🌾در میزنم و هیچ کسی باز نمیکند❌ 🍂پس زودتر راخبر کنید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
6⃣7⃣2⃣1⃣ 🌷 💠 🌿مادر شهید: روز تولد امام رضا(ع) توی کرمانشاه به دنیا آمده بود. از بچگی علاقه شدیدی به آقا داشت. هر موقع می خواست کاری بکنه که ما دوست نداشتیم انجام بده و منعش می کردیم، ما را به (ع) قسم می داد و ما هم مات و مبهوت نگاهش می کردیم. ☘هر روز که می خواست مدرسه برود، همراهش مهری بود که پشتش عکس امام رضا(ع) درج شده بود، آن هم توی قبل از انقلاب. بچه ها می گفتند: موقع نماز که همه می رفتند توی حیاط مدرسه، محمد مهرش را درمی آورد و نماز می خواند. 🌿پدر شهید: همیشه بعد از نماز می آمد کنار من و ازم می خواست از امام رضا(ع) براش بگم، از غریبی امام رضا(ع) از کرامت آقا، از رئوف بودن آقا. من هم با حالتی متعجبانه از رفتار محمد از کتابی که داشتم براش می خوندم. تا اینکه محمد دیپلم گرفت و عازم شد. ☘حدود سه ماه از سربازی محمد می گذشت که شروع شد. یکی از جاهایی که عراق خیلی روی اونا مانور هوایی می داد، از بین بردن تأسیسات نفتی ما بود. رفیقای محمد تعریف می کردند که شب ها دست ما را می گرفت. حدود بیست نفر از ما را می برد برای از آن تأسیسات نفتی. چون حفاظت از اون ها خیلی مهم بود و نیروی کافی هم برای دفاع وجود نداشت و سطح حملات دشمن هم خیلی بالا بود. 🌱یک روز که محمد آمده بود برای مرخصی، گفت: بابا خیلی دلم می خواد برم ، پابوسی آقا امام رضا(ع). گفتم: خُب، بابا چند روز دیرتر برو جبهه، برو زیارت آقا. گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون می خواد برن امام رضا(ع) و نمی تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفی دیگه از کشور واجب تره. آقا هم بیشتر راضی است. و مشهد نرفت. 🌴رفت سنندج و حدود یک ماه بعد شهید شد. روزی که محمد به شهادت رسید، شهید خیلی بی تابی می کرد. عجیب بی قرار بود. انگار یه چیزهایی رو می دونست. وقتی در منزل را زدند، مادر شهید در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در. بچه های بودند. از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و فهمیدم قضیه چیه. دیگه نفهمیدم چی شد. 🌿به ما گفتند: بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه اون نیست. تحقیق کردند، گفتند جنازه شهدا را بردند مشهد برای تشییع. وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برای تان ممکن است مرا کنار کنید. ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاریمش. از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمدیم مشهد، کنار محمد. ✍راوی : پدر و مادر بزرگوار شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
‍ ‍ 🌸🍃 🌼ب راستی که این نام برازنده .شنیده بودم را از می گیرند و تو این را بهتر میدانستی.خوب میدانستی راه کربلایی شدن از میگذرد و حتما اقتدا به وفای عباس کرده بودی که اینگونه تشنه دفاع از حریم بودی! آری بودی! ☘از مثل امروز روزی که به دنیا آمدی تا دقایق آخر عمرت که ذکرلبت یا_اباالفضل شد.تو چقدر خوب وفا را بلد بودی!و چه خوب بلد بودی هست و نیستت را به خاطر اربابت بگذری؟وفا تا کجا⁉️تا آنجا که ماشین🚕 زیر پایت خرج سفر ات شد.تو معنای واقعی بابی انت و امی و نفسی و مالی شدی.. 🌼راستش را بگو! این همه برای چه بود⁉️ هربار نرفتنت، و به در بسته خوردنت و دوباره و دوباره پا پیش گذاشتنت برای چه بود؟نکند تو اصلا به دنیا آمدی و قد کشیدی برای ! نکند به آمدی که درس امروز ما باشی! ☘که یادمان دهی حرف 💓ـــق تکراری نیست و طالب شهادت بودن هرچقدر در کالبد مردانی از تو بارها و بارها تکرار شود باز هم تکراری نیست!و با همین بیقراری عجیبت امضای آخر را را از امام رضا گرفتی و اسمت رفت توی لیست عملیات و بالاخره آن بیقراری که از بدو تولد با خودت آورده بودی آرام گرفت. 🌼راستی! یادت نرود برات ما را هم از امام رضا بخواهی. 📝نویسنده : 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🔰به راستی که این نام برازنده توست. شنیده بودم را از می گیرند و تو این را بهتر میدانستی. 🔰خوب میدانستی راه کربلایی شدن از میگذرد و حتما اقتدا به وفای عباس کرده بودی که اینگونه تشنه دفاع از حریم بودی! آری بودی! 🔰از روزی که به دنیا آمدی تا دقایق آخر عمرت که ذکر لبت شد. تو چقدر خوب رسم وفا را بلد بودی که از هست و نیستت به خاطر اربابت بگذری؟وفا تا کجا؟! تا آنجا که ماشین زیر پایت خرج سفر سوریه ات شد.تو معنای واقعی بابی انت و امی و نفسی و مالی شدی.. 🔰راستش را بگو! این همه بیقراریت برای چه بود؟ هربار نرفتنت، برگشتنت و به در بسته خوردنت و دوباره و دوباره پا پیش گذاشتنت برای چه بود؟ نکند تو اصلا به دنیا آمدی و قد کشیدی برای ! نکند به آمدی که درس امروز ما باشی! 🔰که یادمان دهی حرف تکراری نیست و طالب شهادت بودن هرچقدر در کالبد مردانی از جنس تو بارها و بارها تکرار شود باز هم تکراری نیست! و با همین بیقراری عجیبت امضای آخر را را از امام رضا گرفتی و اسمت رفت در لیست عملیات و بالاخره. آن بیقراری که از بدو تولد با خودت آورده بودی آرام گرفت. 💥راستی! شهادت مبارک یادت نرود برات کربلای ما را هم از امام رضا بخواهی. ✍نویسنده: 🍃به مناسبت سالروز شهادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃به راستی که این نام برازنده توست. شنیده بودم را از می گیرند و تو این را بهتر میدانستی. خوب میدانستی راه کربلایی شدن از میگذرد و حتما اقتدا به وفای عباس کرده بودی که اینگونه تشنه دفاع از حریم بودی. آری بودی. 🍃از روزی که به دنیا آمدی تا دقایق آخر عمرت که ذکر لبت شد. تو چقدر خوب رسم وفا را بلد بودی که از هست و نیستت به خاطر اربابت بگذری؟ وفا تا کجا؟! تا آنجا که ماشین زیر پایت خرج سفر سوریه ات شد. تو معنای واقعی بابی انت و امی و نفسی و مالی شدی... 🍃راستش را بگو! این همه بیقراریت برای چه بود؟ هربار نرفتنت، برگشتنت و به در بسته خوردنت و دوباره و دوباره پا پیش گذاشتنت برای چه بود؟ نکند تو اصلا به دنیا آمدی و قد کشیدی برای . نکند به آمدی که درس امروز ما باشی! که یادمان دهی حرف تکراری نیست و طالب شهادت بودن هرچقدر در کالبد مردانی از جنس تو بارها و بارها تکرار شود باز هم تکراری نیست! و با همین بیقراری عجیبت امضای آخر را را از امام رضا گرفتی و اسمت رفت در لیست عملیات و بالاخره آن بیقراری که از بدو تولد با خودت آورده بودی آرام گرفت. 🍃راستی! شهادت مبارک یادت نرود برات کربلای ما را هم از امام رضا بخواهی. ✍نویسنده : 🍃به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۳۰ شهریور ۱۳۵۶ 📅تاریخ شهادت : ۱۰ آذر ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار: ٩ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار : بهشت رضا 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃به راستی که این نام برازنده توست. شنیده بودم را از می گیرند و تو این را بهتر میدانستی. خوب میدانستی راه کربلایی شدن از میگذرد و حتما اقتدا به وفای عباس کرده بودی که اینگونه تشنه دفاع از حریم بودی. آری بودی. 🍃از روزی که به دنیا آمدی تا دقایق آخر عمرت که ذکر لبت شد. تو چقدر خوب رسم وفا را بلد بودی که از هست و نیستت به خاطر اربابت بگذری؟ وفا تا کجا؟! تا آنجا که ماشین زیر پایت خرج سفر سوریه ات شد. تو معنای واقعی بابی انت و امی و نفسی و مالی شدی... 🍃راستش را بگو! این همه بیقراریت برای چه بود؟ هربار نرفتنت، برگشتنت و به در بسته خوردنت و دوباره و دوباره پا پیش گذاشتنت برای چه بود؟ نکند تو اصلا به دنیا آمدی و قد کشیدی برای . نکند به آمدی که درس امروز ما باشی! که یادمان دهی حرف تکراری نیست و طالب شهادت بودن هرچقدر در کالبد مردانی از جنس تو بارها و بارها تکرار شود باز هم تکراری نیست! و با همین بیقراری عجیبت امضای آخر را را از امام رضا گرفتی و اسمت رفت در لیست عملیات و بالاخره آن بیقراری که از بدو تولد با خودت آورده بودی آرام گرفت. 🍃راستی! شهادت مبارک یادت نرود برات کربلای ما را هم از امام رضا بخواهی. ✍نویسنده : 🌷 📅تاریخ تولد: ۳۰ شهریور ۱۳۵۶ 📅تاریخ شهادت: ۱۰ آذر ۱۳۹۵ 🥀مزار: بهشت رضا 🕊محل شهادت: حلب_سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰چهل روز قبل از تولد او خواب آقایی سبز پوش  و نورانی را دیدم که مرا به فرزند پسر مژده داد و نام رضا را برای او انتخاب کرد.. 🔰 دو ساله بود که  به همراه مادرش برای زیارت (ع) به مشهد رفتیم.اطراف ضریح مطهر مشغول دعا بودیم که یک دفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به ضریح چسبیده است. با نگرانی سعی کردم دست او را بکشم زیرا به نظر می رسید جدا کردنش ممکن نبود.مردم به سمت او هجوم آوردند.کمی طول کشید تا او را جدا کردیم. انگار به ضریح مطهر قفل شده بود .همین که به خانه رسیدیم،با کمـال تعجـب جای پنج انگشــت  سبز را روی کمر  او دیدیم..... (راوی :پدرشهید) 🌷✨ 🌷✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh