eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
📽 چگونه از دلبستگی های دنیا دل بکنیم؟... #خادم_الشهدا #شهید_مدافع_حرم #محمد_هادی_ذوالفقاری 🌹🍃🌹🍃 @
3⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰 🌺ایام ۸۸ بود. با هم رفتیم مقابل درب . همون موقع جسارت به زیاد شد. 🌼هادی از موتور پیاده شد. دیگه نتونست طاقت بیاره. چشماش پر اشك بود. به اعتقاداتش جسارت شده بود و نتونست تحمل كند. 🌸رفت سمت درب اصلی دانشگاه. من همينطور داد مي زدم: هادي برگرد، تو تنهايي مي خواي چيكار كني؟ هادي ... هادي ... 🌺يكباره آماج سنگ ها قرار گرفت. همين كه به درب دانشگاه نزديك شد يك پاره آجر، محكم به صورت هادي و زير چشم او اصابت كرد. 🌼از شدت ضربه ای كه به صورتش خورد، نمي تونست روي پاش وایسه. هر طور بود در زير باراني از و هادي را به عقب آوردم. 🌸تمام صورت و لباسش غرق خون بود. سريع او را به منتقل کردیم. چند روزی بستری بود. 🔴👈شدت این ضربه باعث شد که گونه او شکافته شد و تا زمان ، وقتی هادي لبخند می زد، جای این زخم بر صورت او قابل مشاهده بود. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
شهیدی که برات #کربلا میدهد وعده ی ما در کربلا 📜بخوانید👇👇 #شهید_علیرضا_کریمی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzade
3⃣9⃣4⃣ 🌷 💠شهیدی که برات میدهد 👇👇 🔰این گوشه ای از قصه ساله است که با همه ی ما در کربلا وعده کرده است.. 🔸ایام عید نوروز برای دیدار اقوام به رفتیم . روز آخر تعطیلات به گلزار شهدا🌷 و سر مزار رفتم وسط هفته بود و کسی در آن حوالی نبود با گریه😭 از خدا خواستم تا ما هم مثل شهدا راهی شویم. توی حال خودم بودم. برای خودم شعر میخواندم.از همان شعرهایی که زمزمه میکردند: 🔅این دل تنگم عقده ها دارد 🔅گوییا دارد 🔅ای خدا ما را کربلایی کن 🔅بعد از آن با ما هرچه خواهی کن😭 🔹هنوز به نرسیده بودم. یک دفعه سنگ قبر یک شهید توجهم را جلب کرد😟. با چشمانی گرد 😳شده بار دیگر متن روی را خواندم. آنجا مزار شهید نوجوانی بود به نام 🔸اوعاشق بوده، و درآخرین دیدار به مادرش چنین گفته: میروم و تا راه کربلا باز نگردد باز نمیگردم❌!! در روزی هم که اولین کاروان به طور رسمی راهی کربلا میشود👌 پیکر مطهرش ⚰به میهن باز میگردد!! 🔹این را از که روی سنگ مزارش نوشته بود فهمیدم. حسابی گیج شده بودم😧. انگار گمشده ای را پیدا کردم. گویی میخواهد بگوید که گره کار من به دست چه کسی باز میشود. همان جا نشستم .حسابی عقده دلم را خالی کردم😭. 🔸با خودم میگفتم :این ها در چه عالمی بودند و ⁉️ این ها مهمان خاص (علیه السلام) بودند. ⚡️ولی ما هنوز لیاقت زیارت کربلا را هم پیدا نکرده ایم😔. 🔹بار دیگر ابیات روی قبر را خواندم: 🌾گفته بودی تا نگردد باز، راه راهیان 🌾عهد کردی برنگردی🚫 سرباز مهدی پیش ما و.... 🔸با علیرضا خیلی صحبت کردم.از او خواستم مرا هم مهیا کند. گفتم من شک ندارم که شما در کربلایی👌 تورا بحق (ع) ما را هم کربلایی کن 🔹با صدای اذان به سمت حرکت کردم. درحالی که یاد آن شهید و چهره ی معصومانه اش از ذهنم💭 دور نمیشد❌. روز بعد راهی تهران شدیم🚎.آماده رفتن به محل کار بودم. 🔸یک دفعه شماره تلفن☎️ کاروان روی طاقچه ، نظرم را جلب کرد. گوشی تلفن را برداشتم📞. شماره گرفتم. آقایی گوشی را برداشت. بعد از سلام گفتم: ببخشید، من قبل عید مراجعه کردم برای ثبت نام📝 کربلا، میخوام ببینم برای جا هست؟ ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzad
🌸 پنج شنبہ براے من یڪ روز مثل تمام روزهاست ؛ ولے برای او! یڪ قرار است و یڪ #دل_تنگ و بوسہ اے ڪہ هر #هفتہ مینشاند، بجاے گونہ ے پسر بر روے #سنگ بر دامن #مادر_شهیدان صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#پنج_شنبه برای من، یک روز مثل تمام روزهاست ولی برای #او ! یک قرار است و یک دل تنگ و بوسه ای که هر هفته می نشاند بجای گونه ی پسر بر روی #سنگ بر دامن #مادر_شهیدان صلوات 🌷 #آخرین_پنجشنبه_صفر 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💢ڪار ناتمام #فتنه گران را، داعش تمام ڪرد 🌷🕊شهیدمدافع حرم #هادے_ذوالفقارے سال ۸۸ بـر اثـر اصابـت آجـ
7⃣1⃣9⃣ 🌷 🔰 🌺ایام ۸۸ بود. با هم رفتیم مقابل درب . همون موقع جسارت به زیاد شد. 🌼هادی از موتور پیاده شد. دیگه نتونست طاقت بیاره. چشماش پر اشك بود. به اعتقاداتش جسارت شده بود و نتونست تحمل كند. 🌸رفت سمت درب اصلی دانشگاه. من همينطور داد مي زدم: هادي برگرد، تو تنهايي مي خواي چيكار كني؟ هادي ... هادي ... 🌺يكباره آماج سنگ ها قرار گرفت. همين كه به درب دانشگاه نزديك شد يك پاره آجر، محكم به صورت هادي و زير چشم او اصابت كرد. 🌼از شدت ضربه ای كه به صورتش خورد، نمي تونست روي پاش وایسه. هر طور بود در زير باراني از و هادي را به عقب آوردم. 🌸تمام صورت و لباسش غرق خون بود. سريع او را به منتقل کردیم. چند روزی بستری بود. 🔴👈شدت این ضربه باعث شد که گونه او شکافته شد و تا زمان ، وقتی هادي لبخند می زد، جای این زخم بر صورت او قابل مشاهده بود. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#شهید همچو شمعی است که می سوزد و روشنایی می بخشد تا راه را برای دیگران #روشن سازد 📸پیکر مطهر #س
3⃣6⃣9⃣ 🌷 💠معرفی سرداران گمنام 2⃣ 🔻 قسمت دوم 💢سالم بودن شهید، پس از نه ماه 🔰من آن زمان نوجوان بودم. شبی را خواب دیدم که به من فرمود: به پدر بگو منزل من آب💧 می آید؛ جلوی آب را بگیرد. من خواب را برای تعریف کردم. پدر ومادر به خواب من توجه زیادی نکردند❌ 🔰بعد از مدتی یکی از بستگان👤 نزدیک همان خواب را دید. پدر گفتند: برای سنگ قبر تهیه کنیم. سنگی برای مزار شهید🌷 تهیه شد. بنا وکارگر اماده شدند⛏ و خاک روی قبر را برداشتند. 🔰یکی از اعتقاد زیادی به معاد و روز قیامت نداشت🚫 وقتی که خاک را برداشتند به سنگ سر جنازه رسیدند؛ یکی از برادرانم گفت: حالا بیاید صبحانه🍳 میل فرمایید، بعد از صبحانه آن را بتن میریزیم و را سر جایش می گذاریم. 🔰همه رفتند برای صبحانه. آن کارگر به خودش گفت: علما می فرمایند که هستند و نزد پروردگارشان روزی می خورند، آیا درست هست یا نه⁉️ به همین خاطر سنگ سر جنازه را "که بوی عطر و گلاب همه جارا پر کرد😌 🔰سر کفن را باز کرد؛ را دید. در جا شوکه شد😨 دید که شهید انگار در حال خواب هستند و به لب دارد شروع کرد به بوسیدن شهید🌷 بعد از چند دقیقه فریاد زد🗣 ای مردم بیایید ببینید سالم هست همه جمع شدند و یکی یکی به دیدن وزیارت شهید می پرداختند 🔰پدرم به برادرم گفت: برو دنبال بیاور که برای شهید را ببیند. خبر به همه شهر آمل پخش شد امام جمعه📿 شهر مرحوم یوسفیان بود او سریع خودش را به گلزار شهدای🌷 شهر آمل (امامزاده ابراهیم) رسانید وجلوی این کار را گرفت📛 وگفتند:که نبش قبر هست 🔰نیت درست کردن قبر بود که اون این کار رو کرد؛ آب💧 در داخل قبر نفوذ کرده بود و خیس بود ولکه روی کفن بود. ولی، آب انقدر نبود🚫 که تخلیه شود. سریع بُتن ریختند وسنگ قبر را گذاشتند. 🔰بعد از چند روز از این ماجرا خواهر شهید🌷 ، خواب می بیند برادر شهیدش را، از شهید می پرسد که قبر را باز کردند او سالم بود. شهید اسماعیلی در جواب خواهرش می گوید: که من وفتح الله با هم👥 اون جا ایستاده بودیم وبه اونها می خندیدیم😄 که اونها دارند چکار میکنند. ✍نقل مستقیم از برادر شهید 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
هیئتی که داشتیم بعضی موقع ها #اراذل محل هم‌ میومدن من همیشه ازاین موضوع #ناراحت بودم ولی #حسین حتی
👇👇 🌸یه شب حسین به اومد. جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه مزارش بود. 🌸فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود. رنگ متنِ پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ بود. 🌸دیدم بعضی ها میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم. 🌸همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین دیدم. که خیلی هم نبود.داشت می کرد. 🌸از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من هستم. من رو در گرفت و گفت، راستش من خیلی بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم، با شهید معز غلامی آشنا شدم. 🌸خیلی منقلب شدم.در مورد شهید کردم. بعدها شهید رو در دیدم.این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت. 🌸باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز . ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم... 😍 📚کتاب سرو قمحانه، ص 132 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
👇👇 🌸یه شب حسین به اومد. جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه مزارش بود. 🌸فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود. رنگ متنِ پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ بود. 🌸دیدم بعضی ها میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم. 🌸همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین دیدم. که خیلی هم نبود.داشت می کرد. 🌸از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من هستم. من رو در گرفت و گفت، راستش من خیلی بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم، با شهید معز غلامی آشنا شدم. 🌸خیلی منقلب شدم.در مورد شهید کردم. بعدها شهید رو در دیدم.این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت. 🌸باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز . ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم... 😍 📚کتاب سرو قمحانه، ص 132 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
7⃣3⃣1⃣ به یاد #شهید_رضا_دامرودی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
6⃣6⃣0⃣1⃣ 🌷 💠راوی: همرزم شهید 🔰روز سوم توی عملیات مجروح💔 شد. تیر به ناحیه اصابت کرده بود. شرایط درگیری💥 به نحوی بود که راهی برای کشیدن رضا نبود بجز اینکه پیکر پاک⚰ را روی زمین و آرام آرام بیایم عقب. 🔰رضا بود و پیکرش رو و خاک کشیده می شد😭 چاره ای نبود❌ اگر اینکار را نمی کردیم زبانم لال می افتاد دست ها. 🔰رضا در عشق به (س) سوخت🔥 و پیکرش در مسیر روی سنگ و کشیده شد. مثل کاروان اسرای اهل بیت😭 🔰رضا و زخم این سنگ و خار را تحمل کرد💔 و بعد روحش پر کشید و آسمانی شد🕊 فرمانده می گفت این مسیری که کشیده شد روی زمین،همون مسیر ورود به شام هستش. 🔰شهید رضا متولد۱۳۶۷📆 شهرستان سبزوار، 25 مهرماه سال94 در مبارزه با تکفیری ها👹 و در از دفاع از عقیله بنی هاشم یه شهادت🌷 رسید تا اولین👌 شهید مدافع حرم دیار نام بگیرد و پیکر مطهرش در روستای دامرود به خاک سپرده شد.  🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بیسیم می‌زنند📞 که بچه‌ها در خط نیاز به مهمات دارند. #سجاد داوطلبانه برای بچه‌ها مهمات می‌برد. آن منط
نونهال گرانقدر #حامد_دهقان فرزند شهید مدافع حرم سجاد دهقان🌷 نامـ💌ـه ای به حضرت رقیه(س) نوشته اند. 📝 #رقیه_جان، ما هر دو کودکیم و هر دو #فرزند_شهید؛ توفرزند امامی💫و من فرزند #یار_امام. بابای من مدافع حرم عمه جان زینب(س) بود 📝وقتی بهانه #بابا گرفتیم، برای تو #سر بابا را آوردند، برای من عکس📸 بابا را 📝پدرم در #وصیتنامه اش نوشته ای کاش به سه ساله دلتنگ💔می رسیدیم وصیت📜 پدرم بوده که بر #سنگ قبرش بنویسند #سه_ساله آل الله را دق دادند😭 📝ما بچه های شیعه #یار_تو و اهل بیت(ع) هستیم. همانطور که #بابا_سجاد من، شما را تنها نگذاشت❌ 📝 #رقیه_جان شماهم ما را تنها نگذارید و پشتیبان ما باشید. #شهید_سجاد_دهقان #سالروز_ولادت 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 #مجروحیت_وتحمل_درد 🔰دفعه دوم که اومده بود سوریه یه #ترکش خورد تو دستش. همه طبق معمول تو این فکر ب
#حتما_بخوانید👇👇 🌸یه شب حسین به #خوابم اومد. #مُهری جهت مَمهور کردن نامه های مردم دستش بود.مهر دقیقا شبیه #سنگ مزارش بود. 🌸فقط کوچکتر و در اندازه مُهر بود. حتی #رنگ متن های موجود در مهر شبیه رنگ موجود در سنگ مزارش بود. رنگ متنِ پاسدار شهید مدافع حرم در مهر مثل سنگ مزارش به رنگ #قرمز بود. 🌸دیدم بعضی ها #نامه میدن و حسین همون جا پای نامه ها مهر می زنه. حسین گفت من #پنجشنبه ها نامه خیلی ها رو مهر می زنم. 🌸همون پنجشنبه خانمی رو سر مزار حسین دیدم. که خیلی هم #محجبه نبود.داشت #گریه می کرد. 🌸از من پرسید شما خانواده شهید رو نمی شناسید؟ گفتم من #خواهرش هستم. من رو در #آغوش گرفت و گفت، راستش من خیلی #بدحجاب بودم. اصلا اهل دین و مذهب نبودم. یک روز که داشتم در شبکه های مجازی جستجو می کردم، #تصادفا با شهید معز غلامی آشنا شدم. 🌸خیلی منقلب شدم.در مورد شهید #تحقیق کردم. بعدها شهید رو در #خواب دیدم.این شهید در زندگی من تاثیر بسیاری گذاشت. 🌸باعث شد روز به روز حجابم بهتر بشه. سالها بود که اصلا نماز #نمی_خوندم. ولی از وقتی که با شهید آشنا شدم نماز خوون شدم.من هم خوابی رو که دیده بودم برای اون خانم تعریف کردم... #من_پنجشنبه_ها_نامه_خیلیا_رو_مهر_میزنم😍 📚کتاب سرو قمحانه، ص 132 #شهید_حسین_معزغلامی🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🥀🌱🌟🥀🌱🌟🥀🌱🌟🥀 🌷والہ و شیدا مےڪند سنگ مزار هر شهید ❣️دل را مےڪند سنگ مزار هر شهید 🌷گفتم ڪه دسٺ بگذار برتربٺ شهیدان ❣️گفتا توسل ماسٺ مزار هر شهید 🕊 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#صدا ... رفت تصویر ... رفت #یادت...!!! یادت اما نمی رود ... #هر_ثانیه...!!! دلتنگ 💔تراز دیروزم
3⃣3⃣3⃣1⃣🌷 ♨️پهلوان بی شهید ابراهیم هادی از زبان شهید🌸🌱 🔱بعد از حال و روز خودم را نمی فهمیدم ابراهیم همه ی زندگی من بود خیلی به او بودیم او نه تنها یک برادر،که مربی ما نیز بود بارها با من در مورد صحبت می کرد و میگفت: چادر یادگار زهرا (س) 🥀است،ایمان یک زن، وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کندو... ♨️وقتی می از خانه 🏘بیرون برویم یا به مهمانی دعوت داشتیم به ما، در مورد نحوه برخورد با توصیه می کرد و...اما هیچگاه امرو نهی نمی کرد! ابراهیم تربیتی را در نصیحت کردن رعایت می نمود در مورد هم بارها دیده بودم که با شوخی و خنده، ما را برای نماز صبح🌤 صدا می زد و می گفت:«نماز،فقط اول وقت و » 🔱همیشه به در مورد اذان گفتن نصیحت می کرد می گفت: هرجا هستید تا صدای اذان را شنیدید، حتی اگر سوار 🛵هستید توقف کنید و با صدای بلند، پروردگار را صدا کنید و اذان بگوئید.زمانی که مجروح💔 بود و به خانه🏡 آمد از یک طرف ناراحت بودیم و از یک طرف خوشحال! ناراحت برای زخمی شدن ابراهیم و خوشحال که بیشتر می او را ببینیم. ♨️خوب به یاد دارم که به دیدنش آمدند. ابراهیم هم شروع به خواندن کرد که فکر کنم خودش سروده بود:اگر عالم همه با ما ستیزنداگر با خونم را بریزنداگر شویند با خون پیکرم رااگر گیرند از پیکر سرم رااگر با آتش🔥 و خون خو بگیرم سرخ ❤️رهبر بر نگردم 🔱باره ها شنیده بودم که ، از این حرف که می گفتند:فقط میریم جبهه برای شدن و... اصلا خوشش نمی آمد!به دوستانش می گفت: همیشه بگید ما تا لحظه آخر تا جایی که داریم برای اسلام و انقلاب خدمت می کنیم، اگر خدا خواست و نمره ی ما بیست شد آن وقت شویم ولی تا اون لحظه ای که نیرو داریم باید برای اسلام مبارزه کنیم ♨️می گفت باید با این بدن کار کنیم ، اینقدر در راه خدا فعالیت کنیم که وقتی خودش دید، پای کارنامه ما را امضا کند و شهید 🌼شویم. اما ممکن هم هست که لیاقت شدن را با رفتار یا کردار بد از ما گرفته شود. 🔱سال ها از ابراهیم گذشت.هیچکس نمیتوانست تصور کند که فقدان اوچه برسر خانواده ی ما آورد.مادرما ازفقدان ابراهیم ازپا افتاد و...تااینکه ۱۳۹۰ 📆شنیدم که قرار است سنگ یادبودی برای ابراهیم، روی قبر یکی از گمنام دربهشت🌸🥀 زهرا(س) ساخته شود. ♨️ابراهیم گمنامی بود.حالا هم مزار یادبود او روی قبر یکی گمنام ساخته میشد.در واقع یکی ازشهدای گمنام به واسطه ابراهیم تکریم میشد.این ماجرا گذشت تا اینکه به کنار بود او رفتم.روزی که برای اولین بار در مقابل مزار ابراهیم قرار گرفتم، یکباره بدنم لرزید! رنگم پرید و با به اطراف نگاه کردم! چند نفر از بستگان ما هم همین حال را داشتند! ما به یاد یک ماجرا افتادیم که سی سال قبل در همین# نقطه اتفاق افتاده بود! 🔱درست بعد از آزادی خرمشهر، پسر عموی مادرم، شهید حسن سراجیان به رسید.آن زمان ابراهیم مجروح بود و با عصا راه می رفت. اما بخاطر ایشان به بهشت زهرا 🌷(س) آمد.وقتی حسن را دفن کردند، ابراهیم جلو آمد و گفت: ♨️ خوش به حالت ، چه جای خوبی هستی! ۲۶ و کنار خیابان اصلی . هرکی از اینجا رد میشه یه فاتحه برات می خونه 🏠و تو رو یاد میکنه . بعد ادامه داد: من هم باید بیام پیش تو! دعا 🤲کن من هم بیام همینجا، بعد هم با عصای خودش به زمین زد و چند قبر آن طرف تر از رانشان داد! چند سال بعد، درست همان جایی که ابراهیم نشان داده بود، یک گمنام دفن شد.و بعد به طرز عجیبی یاد بود ابراهیم در همان مکان که خودش دوست داشت قرار گرفت!!!💥 🌷 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌙💥★🌙💥★🌙💥★🌙 ★بروی قبرم بنویسید که: 🍂تشنه نابودی ها بوده و هستم ★و روزم 🍂روز نابودی صهیونیست است. 🌷 🌙 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 3⃣4⃣#قسمت_چهل_وسوم 💢البته نیاز به این علائم و نشانه ها
📚 ⛅️ 4⃣4⃣ 💢بهانه ای می یابند تا گریه کنند... و عقده هاى دلشان را بگشایند. از اینکه مى بینى قتاله سنگدل هم مى کند،... اصلا تعجب نمى کنى ،... چرا که به وضوح ، ضجه را مى شنوى ،... اشک را مشاهده مى کنى ، گریه 🌫 را مى بینى ، نوحه و و و را احساس مى کنى و حتى مى بینى که آنچنان گریه مى کنند که سمهاشان از اشک😢 چشمهاشان تر مى شود.... 🖤ولوله اى به پا کرده اى در عالم، زینب! هیچ کس نمى توانست تصور کند... که این زینب استقامت اگر بخواهد در مصیبت برادرش نوحه گرى کند،... چنان آتشى به جان عالم و آدم مى افکند... که اشک عرش را در مى آورد... و دل سنگین دشمن را مى لرزاند. اما این وضع، نباید ادامه بیابد... که اگر بیابد، دمى دیگر آب در لانه دشمن مى افتد... و سامان بخشیدن سپاه را براى مشکل مى کند.پس عمر سعد به کسى که کنار او ایستاده ، فرمان مى دهد:_برو و این زن را از سر جنازه ها بران! 💢تواین دستور عمر سعد نمى شنوى.... فقط ناگهان ضربه و را بر و خود احساس مى کنى... آنچنانکه تا اعماق جگرت تیر مى کشد، بند بند تنت از هم مى گسلد... و فریاد یازهرایت به آسمان مى رود.زبان زور، زبان نیزه ، زبان تازیانه ؛ اینها این اند. انگار نافشان را با خنجر بریده اند و دلهایشان را در گور کرده اند. 🖤اگر برنخیزى... و بچه ها را با دست خودت از کنار جنازه ها برنخیزانى ، زبان نیزه آنها را بلند خواهد کرد... و ضربه تازیانه بر آنها فرود خواهد آمد. پس را چون همیشه مى کنى ، از جا بر مى خیزى... و زنان و کودکان را با زبان مهربانى و دست تسلى از پاى پیکرها کنار مى کشى و دور هم جمع مى کنى. 💢این ، براى بردن شما کشیده اند. به سپاهش فرمان برنشستن مى دهد... و عده اى را هم مامور سوار کردن کودکان و زنان مى کند. براى سوار کردن کودکان و زنان هجوم مى آورند.... گویى بهانه اى یافته اند تا به (آل االله ) نزدیک شوند... و به دست اسیران خویش دست بیازند. غافل که ، نگاهبان این خداوندى است و کسى را یاراى به اهل بیت خدا نیست. 🖤با تمام فریاد مى کشى ؛_✨هیچ کس دست به زنان و کودکان نمى زند! خودم همه را سوار مى کنم. همه پا پس مى کشند... و با چشمهاى از حدقه درآمده ، خیره و معطل مى مانند. در میان زنان و کودکان ، چشم مى گردانى و نگاه در نگاه مى مانى:_✨سکینه جان ! بیا کمک کن!سکینه ، مى گوید و پیش مى آید.. و هر دو، دست به کار سوار کردن بچه ها مى شوید. کارى که پیش از این هیچ کدام نکرده اید.... 💢همچنانکه زنان و نیز سفرى اینگونه را در تمام عمر تجربه نکرده اند. زنان و کودکان ، خود و... و دشمن که براى ترساندنشان نیاز به اینهمه نیست.... کوبیدن بر طبل و دهل ، جهانیدن شتر، پایکوبى و دست افشانى و هلهله.آیا این همان دشمنى است که دمى پیش در نوحه خوانى تو گریه مى کرد؟در میانه این معرکه دهشتزا،... با حوصله اى تمام و کمال ، زنان و کودکان را یک به یک سوار مى کنى... و با دست و کلام و نگاه ، آرام و قرارشان مى بخشى. 🖤اکنون مانده است و و تو.رمق ، آنچنان از تن سجاد، رفته است که نشستن را هم نمى تواند چه رسد به ایستادن و سوار شدن.... تو و سکینه در دو سوى او زانو مى زنید، چهار دست به زیر اندام نحیف او مى برید.... .... 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
🌀شهید_راه_‌ڪربلا حمیدرضا متولد سال ۱۳۶۶ 📅بسیجی دلاوری از حسین آباد (توابع اسلامشهر) از نوجوانی به عضویت گردان ۲۰۷ امام علـی (ع) درآمد . با شروع جنگ☄ در سوریه و عراق خود را موظف دانست که برای دفاع از حرم آل الله عازم شود. 🌀وی سه دوره به مدت ۴۵ روز به سـوریه رفت ، ۲ ماه مانـده به محـرم خبرهـایی ‌آمد ڪہ داعش ڪربلا را تهدید ڪرده و گفته ڪہ راه را بر زائریـن امام حسیـن (ع) خواهیم بست و حرمـی باقی نمی‌گذاریم. او این بار تصمیم گرفت که برای باز ڪردن راه زوار و دفـاع از حـرم به عـراق برود سرانجـام در ۴ آبان ۱۳۹۳ در عملیات آزادسـازی شهر بر اثر انفجـار تله انفجـاری در۳۵ ‌ڪیلومتری ڪربلا به شهـادت رسید، پیکر ارباً اربای او سه روز زیر آفتاب مانـد. 🌀شدت انفجار💥 به حدی بود که بدنش را در ڪربلا دفن ڪردند و فقط سـر و دست چـپ او را برای دختـر سه سال‌اش برگرداندند تا مزارش مرهـمی باشد برای دلتنگی‌هـای هلنـا و حمیدرضایی که هیچ‌گاه پدر خود را ندید. حالا دو مـزار دارد، یکی در کربلا و دومی در قطعه‌ی ۲۶ بهشت 🌸زهرا (س) تهران . 🍃🌹🍃🌹 @ShahidNazarzadeh
‍ 🍃 روزبه‌روز قد میکشند، بزرگ می‌شوند، بهانه می‌گیرند و وقتی کسی پاسخگوی بهانه‌هایشان نیست، در خود فرو می‌روند و نگاه می‌کنند خود و اطراف‌شان را که بقیه در نبود چه می‌کنند، راه هموار می‌کنند یا سنگ‌های کنار جاده را وسط راه هل می‌دهند. 🍃 ترکش‌ها و آهن‌ها را درون جسم خود جای دادند، که میان راه نماند و سر جلوی احدی نکنیم تا سنگ از میان راه برداریم. 🍃کار به خود نداشته باشید با یک چشم درشت کردن دشمن، زهره می‌ترکانند، ما مسئول اهداف و آرمان‌های خود هستیم که در گرو رفتار ماست، مبادا از یادمان برود😔 🍃۱۰ سال بی‌پدر و بی‌همسر زندگی کردن حرف صد من یک غاز نیست، تنهایی حتی یک روز هم روان را زیر و رو می‌کند پس بدانیم تا چه حد 🥺 🍃 آیا با این رویه که همه ما در پیش گرفته‌ایم باقی خواهد ماند که ما جواب خون پدر‌های آرمیتاها را پس بدهیم؟!😓 ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ 📅تاریخ شهادت : ۱ مرداد ۱۳۹۰ 📅تاریخ انتشار : ۱ مرداد ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : آبدانان 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
✍۲۴ مهر ۵۷ تاریخی مهم و ماندگار در تقویم کرمان به شمار می‌رود چرا که در این روز مردم انقلابی و متدین کرمان توسط مزدوران رژیم شاهنشاهی در جامع شهر کرمان که در آن زمان کانون مبارزات انقلابی مردم به شمار می‌رفت، به و کشیده شدند. در ۲۴ مهر ۵۷ مردم برای بزرگداشت چهلم ۱۷ شهریور تهران و سالگرد آیت الله فرزند در جامع گرد هم آمدند. 🔰اما در همین هنگام مأموران امنیتی رژیم شاه با استفاده از اراذل و اوباش نقشه‌های شومی در سر داشتند و حدود ۳۰۰ نفر از اراذل و اوباش به دستور وابستگان رژیم با شعار «جاوید شاه» به سمت مردم حاضر در حمله کردند. 🔰با حمله این افراد به جامع کرمان، مردم درهای را بستند اما آنها با شکاندن درها و آتش زدن دوچرخه‌ها و موتور سیکلت ها راه خود را به درون باز کرده و شروع به و مردم کردند . 🔰مهاجمان بعد از ورود به به پشت بام رفتند و وسایلی مانند و که گویا از شب قبل کرده بودند را به سمت مردم حاضر در صحن پرتاب کردند و مردم حاضر در صحن را به و کشیدند . 🔰در این واقعه تعداد زیادی از مردم شدند و تعدادی هم به رسیدند. همچنین قسمتی از وسایل و ساختمان جامع آتش گرفت و چند جلد از داخل هم سوخت. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📸دختر کوچولوی زیبای من... تمام غم دلت💔 را فقط باید کنار این بازگو کنی ای کاش کسی به نخندد و نمک به زخم دلت نپاشد❌ ای کاش کسی بفهمد دل کوچک تو را😢 جان این ابتدای راه عاشقیست این تازه اول قصه توست نازهای دخترانه تو و دستان مهربان پدری ای کاش کسی تو را به زور از تمام وجودت جدا نکند😭 قصه همه جا قشنگ است اما گاهی زیباتر✨ 🔹تنها فرزند شهید مدافع امنیت بر سر مزار پدر 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چه جمله‌ی زیبایی✨🌤 سرمزار شهدای گمنام "کاری که انجام می‌دهید حتی نایستید که کسی بگوید خسته نباشید" مثل خود شهدای گمنام که رفتند و حتی نگذاشتند اسمشان بماند روی قبرشان🌿... 🌷هدیه به روح مطهرشان صلوات🌷 ‎‎‌‌‎‎‎‌ ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh