🌷شهید نظرزاده 🌷
#محرم ڪہ نزدیڪ مےشد مےرفٺ سراغ ڪارهاے #هیئٺ و ازچند روز مانده بہ دهہ ے اول،سرگرم خدمٺ به امام حس
بابا بيا ببين كه چه #دختري شدم
يكدم مرا ببين چقدر #حسيني شدم
حلما خانم دردانه ي
#شهید_میثم_نجفی که 17 روز بعد از شهادت #پدرش به دنیا آمد.
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
چقدر احساس حقارت میکنم در برابر #شکوه_ایمان تو گاهی خداوند نمود "انسان کامل" را در برخی از بندگانش
5⃣9⃣4⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰از پیروزی انقلاب✌️ یک ماه گذشت. چهره و قامت #ابراهیم بسیار جذابتر شده بود. هر روز در حالی که کت و شلوار 👖زیبایی میپوشید به محل کار میآمد. محل کار او در شمال #تهران بود.
🔰یک روز متوجه شدم خیلی گرفته و ناراحت است😞! کمتر حرف میزد، تو حال #خودش بود. به سراغش رفتم و با تعجب گفتم: داش ابرام چیزی شده⁉️ گفت:: نه، چیز مهمی نیست، ⚡️اما مشخص بود که #مشکلی پیش آمده.
🔰گفتم: اگه چیزی هست بگو، شاید بتونم #کمکت کنم.کمی سکوت کرد: به آرامی گفت: «چند روزه که #دختری بی حجاب، توی این محله به من گیر داده😧! گفته تا تو رو به دست نیارم #ولت_نمیکنم!»
🔰رفتم تو فکر💭، بعد یکدفعه خندیدم😄😄! ابراهیم با تعجب سرش را بلند کرد😳 و پرسید: #خنده داره؟ گفتم: داش ابرام ترسیدم فکر کردم چی شده؟!
🔰بعد نگاهی به قد و بالای ابراهیم کردم و گفتم: با این #تیپ و قیافه که تو داری، این اتفاق خیلی عجیب نیست❗️ گفت:: یعنی چی؟ یعنی به #خاطرتیپ و قیافه ام این حرف رو زده⁉️ لبخندی زدم و گفتم: شک نکن✅!
🔰روز بعد #ابراهیم را دیدم خنده ام گرفت😄. با #موهای تراشیده آمده بود محل کار، بدون کت و شلوار🚫! فردای آن روز با #پیراهن بلند به محل کار آمد! با چهرهای ژولیده تر😞، حتی با #شلوار_کردی و دمپایی آمده بود.
🔰ابراهیم این کار را مدتی ادامه داد. بالاخره از آن #وسوسه_شیطانی رها شد👌.
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
💌خدایا نامه ام رو به دست #امام_حسین برسون
❣سلام امام حسین مهربون
✍من #دختری کوچک هستم. پدرم #جانبازموجی است. الان که دارم برای شما نامه می نویسم📝 #پدرم خوابیده آرومه آرومه😌.
✍وقتایی که #خوابه میام کنارش👥 وباهاش حرف می زنم. امام حسین شنیدم #رقیه ی کوچولوت🌸 به آسمون ها رفته می خوام بهتون بگم، من حاضرم #دخترشما بشم.
✍به جاش حال #بابام رو خوب کنید😢 ازشما خواهش می کنم می دونم که #خیلی_مهربونید امام حسین(ع).
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همسر شهید سیاهکالی: دانشگاه بودم 4 اردیبهشت بود و #تولد آقا حمید.شب قبلش #افسرنگهبان بود و منزل نبو
5⃣6⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از #کتاب_یادت_باشد
🔸گاهی مزارش که میروم اتفاقهای عجیبی میافتد که #زنده_بودنش را حس میکنم، یک شب🌙 نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:《#خانومم خیلی دلم برات تنگ شده💔 پاشو بیا مزار》
🔹معمولا #عصرها سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار🌷 شدم از نزدیکترین مغازه به #مزارش چندشاخه گل نرگس🌸 و یک جعبه خرما خریدم، میدانستم این شکلی راضیتر است👌
🔸همیشه روی رعایت #حق_همسایگی تاکید داشت، سر مزار که میرم سعی میکنم از نزدیکترین مغازه به مزارش که #همسایه_گلزار شهداست🌷 خرید کنم.
🔹همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم #دختری آمد و با گریه😭 من را بغل کرد، هق هق گریههایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که #آرام_شد
🔸گفت: عکس #شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم که من شنیدم شماها برای پول💰 رفتید، حق نیستید❌ باهات یه #قراری میزارم
🔹 فردا #صبح میام سره مزارت، اگه همسرت💞 را دیدم میفهمم که اشتباه کردم📛 #تو اگه به حق باشی از خودت به من یه نشون میدی، برایش #خوابی را که دیده بودم تعریف کردم
🔹گفتم: من معمولاً غروبها میام اینجا، ولی دیشب #خودحمید خواست که من اول صبح بیام سرمزارش🌷، از آن به بعد با اون خانوم دوست شدم☺️، خیلی رویه زندگیاش عوض شد، تازه فهمیدم که دست #حمید برای نشان دادن راه خیلی باز👌
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 💟پیله کرده بود برای #سال_تحویل کنار حرم حضرت معصومه (س) باشیم ... دستش را محکم گرفته بودم، نم
3⃣2⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از #کتاب_یادت_باشد
🔸گاهی مزارش که میروم اتفاقهای عجیبی میافتد که #زنده_بودنش را حس میکنم، یک شب🌙 نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:《#خانومم خیلی دلم برات تنگ شده💔 پاشو بیا مزار》
🔹معمولا #عصرها سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار🌷 شدم از نزدیکترین مغازه به #مزارش چندشاخه گل نرگس🌸 و یک جعبه خرما خریدم، میدانستم این شکلی راضیتر است👌
🔸همیشه روی رعایت #حق_همسایگی تاکید داشت، سر مزار که میرم سعی میکنم از نزدیکترین مغازه به مزارش که #همسایه_گلزار شهداست🌷 خرید کنم.
🔹همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم #دختری آمد و با گریه😭 من را بغل کرد، هق هق گریههایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که #آرام_شد
🔸گفت: عکس #شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم که من شنیدم شماها برای پول💰 رفتید، حق نیستید❌ باهات یه #قراری میزارم
🔹 فردا #صبح میام سره مزارت، اگه همسرت💞 را دیدم میفهمم که اشتباه کردم📛 #تو اگه به حق باشی از خودت به من یه نشون میدی، برایش #خوابی را که دیده بودم تعریف کردم
🔹گفتم: من معمولاً غروبها میام اینجا، ولی دیشب #خودحمید خواست که من اول صبح بیام سرمزارش🌷، از آن به بعد با اون خانوم دوست شدم☺️، خیلی رویه زندگیاش عوض شد، تازه فهمیدم که دست #حمید برای نشان دادن راه خیلی بازه👌
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#شب_بخیـر_بابا😔
💔دلت که هوای #بابا را بکند
✾دیـگر نـه #کـربـلا مـی خواهی
✾نـه عـاشـورا❌
💔فقط چشمانت خرابه #شام میبیند
✾و #دختـری کـه آرام بابا را ناز میکرد
نازدانه شهید: نیایش
#شهید_رضا_دامرودی
#شبتون_شهدایی 🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠همسر بزرگوار شهید عبدالله باقری: ⭐️دختر کوچکم می گوید: بهشت تلفن☎️ ندارد تا من با #بابا حرف بزنم؟
🔹زمانی که #عقد کردیم من پیش دانشگاهی را هنوز تمام نکرده بودم ☺️
عبدالله #صبحها می آمد مرا می برد و ظهرها برم میگرداند🚗
🔸در خانه پدرم #دختری نبودم که هر ساعت هر جا که دلم بخواهد بتوانم بروم🚷 اما #مدرسه رفتن با خودم بود که پس از عقد شهید باقری🌷 همین را هم می گفت بهتر است #تنها نروم
🔹این سخت گیری شدید او را می گذاشتم روی حساب #علاقه اش😍♥️
از این موضوع اصلا ناراحت نبودم
و دوست داشتم #رضایت او را به دست بیاورم.
#شهید_عبدالله_باقری 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
♥️🌸♥️🌸♥️🌸♥️
چشم پاک #دختری
از جملهای تر مانده است
چشمهای پاکش✨ اما
خیره بر #در مانده است
روی دیوار اتاق کوچک #تنهاییاش
عکس بابایش😔 کنار شعر مادر مانده است
نازدانه های شهید🌷
#شهید_جواد_الله_کرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
حلب خانطومان ۲۰ / دی/ ۹۴ - داش مجید یه چیزی بگم ناراحت نمیشی⁉️ + نه داشی #بگو راحت باش! - میگم تو
#خاطرات_شهید 🌸🥀
🍀●پیش از #سال 93 که مجید به کربلا سفر کرد پسر خیلی شری بود. همیشه چاقوی🔪 در جیبش بود. #خالکوبی داشت. اما بعد از #سفر کربلا تغییر کرد.🍂
.
🌱●زمانی آمد و #اصرار کرد می خواهد برود آلمان و کار کند. تصور می کرد اگر بگوید #سوریه ما اجازه نمی دهیم و اگر بگوید آلمان ما مشکلی نداریم. من خیلی #مخالفت کردم و گفتم نباید آلمان برود. مدتی بود شب 🌙ها خیلی دیر می آمد.
🍁 شرایطش به گونه ای بود که حتی تصور می کردیم با #دختری دوست شده و دیر می آید یا با رفقایش جایی می رود. اما بعدها #فهمیدیم که برای آموزشی اعزام به سوریه می رفته است
.
🌿● قبل از شروع #عملیات، نیروها را جمع کردم و گفتم که چگونه عمل کنند. پس از اتمام #سخنانم، متوجه شدم مجید با یکی دیگر از دوستان در حال کندن یک کانال است. بلند گفتم #مجید چند بار گفتم خاکبازی نکن. لباس آستین کوتاه پوشیده بود. گفتم «چرا خالکوبیات #مشخصه.
🍃چند بار گفتم #بپوشون». پاسخ داد «این خالکوبی یا فردا پاک می شود، یا خاک می شود». این #آخرین شوخی مجید بود..
فردای همان روز مجید به #وسیله موشک کورنت به #شهادت🕊 رسید وتمام خالکوبی هایش پاک شد...😔
#شهید_مجید_قربانخانی🌷
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌙★🌙★🌙★🌙
.
♥️چشم پاک #دختری از جمله ای تر ★مانده است
♥️چشم های #پاکش اما
♥️خیره بر در #مانده است😔
★روی دیوار اتاق کوچک #تنهایی اش
♥️عکس 🖼بابایش کنار شعر مادر مانده است
#شبتون_شهدایی🌙
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی ⛅️#افتاب_در_حجاب 0⃣4⃣#قسمت_چهلم 💢تو اگر بیفتى #پرچم_کربلا فرو مى افتد..
📚#رمان_واقعی_مفهومی_بصیرتی
⛅️#افتاب_در_حجاب
1⃣4⃣#قسمت_چهل_ویکم
💢بلند شو #عزیزکم ! هوا دارد تاریک مى شود.✨خانمم شما چرا اینجا نشسته اید؟ دست بچه ها را #بگیرید و به خیمه🏕 ببرید.گریه😭 نکن دخترکم ! #دشمنان شاد مى شوند. صبور باش سفارش پدرت را از یاد مبر!سکینه جان ! زیر بال این دو کودك را بگیر و تا خیمه یاریشان کن.مرد که #گریه نمى کند، جگر گوشه ام ! بلند شو و این دختر بچه ها را سرپرستى کن. مبادا دشمن🐲 اشک تو را ببیند.
🖤عمه جان ! این چه جاى خوابیدن است؟ #چشمهایت را باز کن! بلند شو عزیز دلم!💗آرام آرام دانه ها برچیده مى شوند.... و به یارى #سکینه در خیمه کوچک بازمانده ، کنار هم چیده مى شوند.تاسکینه همین اطراف را وارسى کند تو مى توانى سرى به اعماق بیابان بزنى و از شبح نگران کننده خبر بگیرى....
هرچه نزدیکتر مى شوى، پاهایت سست تر مى شود و #خستگى ات افزونتر.
#دخترى است انگار که چنگ بر زمین زده و در خود مچاله شده است....
💢به لاك پشتى مى ماند که سر و پا و دستش را در خود #جمع کرده باشد.
آنچنان در خود پیچیده است که سر و پایش را نمى توانى از هم بشناسى.
بازش مى گردانى و ناگهان چهره ات و قلبت💕 درهم فشرده مى شود.
#صورت، تماما به #کبودى نشسته و #لبها درست مثل بیابان عطش زده، #چاك_خورده....
🖤نیازى نیست که سرت را بر روى سینه اش بگذارى تا #سکون قلبش را دریابى.
سکون چهره اش نشان مى دهد که فرسنگها از این جهان آشفته ، فاصله گرفته است.... مى فهمى که #وحشت و #تشنگى دست به دست هم داده اند... و این نهال نازك #نورسته را سوزانده اند.
مى خواهى گریه نکنى،باید گریه نکنى. اما این بغضى که راه نفس را بسته است، اگر رها نشود، رهایت نمى کند....
💢در این اطراف، نه از #سپاه تو کسى هست و نازل شگردشمن.فقط_خداهست.
خدایى که آغوش به رویت گشوده است و سینه خود را بستر ابتلاى تو کرده است.پس گریه😢 کن ! #ضجه بزن و از خداى اشکهایت براى ادامه راه مدد بگیر.
بگذار فرشتگان طوافگرت نیز ازاشکهایت
براى ادامه حیات ، مدد بگیرند....
گریه کن !
🖤چشم به تتمه خورشید بدوز و همچنان گریه کن.چه غروب🏜 دلگیرى!
تو هم چشمهایت را ببند خورشید! که #پس_ازحسین ، در دنیا چیزى براى #دیدن وجود ندارد....
#دنیایى که #حضور حسین را در خود بر نمى تابد، دیدنى #نیست.
💢این صداى #گریه از کجاست که با ضجه هاى تو در آمیخته است؟...
مگر نه فرشتگان بى صدا گریه مى کنند؟!
سر بر مى گردانى و #سکینه را مى بینى که در چند قدمى ایستاده است...
و غبار بیابان ، با اشک چشمهایش در آمیخته است و گونه هایش را به گل نشانده است.وقتى او خود ضجه هاى تو را شنیده است... و تو را در حال #شیون و #گریه دیده است،... چگونه مى توانى از او بخواهى که گریه اش را فرو بخورد و اشکهایش را #پنهان کند؟
🖤از جا برمى خیزى،
آغوش به روى #سکینه مى گشایى ،
او را سخت در بغل مى فشرى و مجال مى دهى تا او سینه تو را #مامن گریه هایش کند و #بارطاقت_فرساى اندوهش را بر سینه تو بگذارد.معطل چه هستى خورشید؟ ☀️این #منظره جانسوز چه دیدن دارد که تو از پشت بام افق ، با سماجت سرك کشیده اى... و این دلهاى سوخته را به تماشا ایستاده اى ؟!
غروب کن خورشید!...
#ادامه_دارد...
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
💞♥️💞🎊💞♥️💞
🌸آسمان🌫 را ریسه کشیده اند و #فرشته ها، با #طبق های گل🌷 راهی زمیناند.نورِ ✨چشم #آمنه در خلعت #دامادی چون ماهِ شب 🌙چهارده میدرخشد و #اطرافیان متحیر از این همه زیباییآن سوتر، یگانه عروسِ عبدالله، پشت پرده در انتظار مردِ اَمینش نشسته است...وَه که چه انتظار شیرینی😍
.
🍃بانویی که سراسر متانت و نجابت است.متانتی که او را شهره شهر کرده و #خواهانش را فراوان... اما چه میشود کرد که چشم خدیجه_سلاماللهعلیها_ تنها، #جوانِ_امینِ مکه را میبیند.
.
🌸چه #پیوند مبارکی😍
عقد در آسمانها 🌫بسته میشود...صدای هلهله #عرشیان؛ گوش عالم را پر کرده و اینجا، روی زمین محمد_صلواتاللهعلیه_ از همیشه #خوشحال تر است!چرا که یار و یاورش در راهِ خدا را پیدا کرده⚘
.
🍃زن ؛ پابه #پای مردش، در راه رضایت #معبود از تمامِ #ثروتِ خود میگذرد و خوشنود است از این عهد و پیمانخوشنود است که در راه #اسلام هر چه دارد فدا میکند و خود نیز قطره ای از دریای عاشقان 💓میشود.
.
🌸اما ثمره ازدواجشان؛ $إِنَّا_أَعْطَيْنَاكَ_الْكَوْثَرَ"یقینا
به تو خیر کثیری عطا کردیم"
#دختری از جنسِ نور، که شود #مادرِ عالمین💚خورشیدی ☀️که یازده #ستاره از دامنش در آسمانِ ظلمت بدرخشند🌟
.
🍃چه #پیوند مبارکی🎊
🌸سراسر نور ✨و برکت🍃
نویسنده: #زهرا_قائمی
به مناسبت سالروز🎉 #ازدواج_پیامبر_و_حضرت_خدیجه 🌸
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
🍃🌸
یه جوری از#معلمت و فرمانده ات خوب یاد بگیر و عمل کن😊
که هر جا رفتی بگن:
این #دختری که انقد خوبه👌این شاگرد مکتب قاسم سلیمانیه :)
#حـاج_قـاسـمـ🌹
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌱فرشتگان نگهبان در چهارم تیر ماه سال ۴۴ با گریه نوزاد#دختری به خانه ای در سنندج فرود آمدند. مامور بودند مراقبش باشند. به اذن پروردگار از حوادث روزگار به سلامت نگه اش داشتند. و به اذن پروردگار در زمستان سال ۶۰ زمانی که فقط ۱۶بهار را تجربه کرده بود، کنار رفتند تا تاریخ، سمیه ای دیگر را در کردستان ایران برای جهان اسلام نشان بگذارد.
.
🌱 دختری که در سن ۱۴ سالگی با کفار #حکومت_طاغوت،جنگیده بود ولی فرشته های نگهبان به اذن پروردگار از هجوم تازیانه ها حفظش کرده بودند. ولی در سن شانزده سالگی....
🌱یازده ماه فرشته های نگهبان با اشک دیدند، کفار کومله کردستان، دختر توحید جو و توحید خواه ایران را همچون #سمیه صدر اسلام، شکنجه میکردند تا به رهبر توحیدی اش توهین کند. آذر ماه سال ۶۱ ، کفار خسته شدند و سمیه احدگوی ایران را زنده به گور کردند. فرشته ها از طریق مردم روستا به گوش خانواده ناهید رساندند، دخترشان را با سر و بدن زخمی و موی تراشیده در روستاها چرخاندند ولی ناهید حسرت به دلشان گذاشت و ذره ای از اعتقادش به #انقلاب_اسلامی عقب نرفت...✌️
.
🌱مادر با#افتخار پیکر دخترش را به بهشت زهرای تهران آورد تا دور از چشمان کفار با او زندگی کند😢
.
✍️نویسنده: #نادره_عزیزی_نیک
.
🌺به مناسبت سالروز #تولد
#شهیده_ناهید_فاتحی_کرجو
.
📅تاریخ تولد:۴ تیر ۱۳۴۴
.
📅تاریخ شهادت:۱۵ دی ۱۳۶۱
.
📅تاریخ انتشار : ۳ تیر ۱۴۰۰
.
🥀مزارشهیده:بهشت زهرا
.
#گرافیست_الشهدا #شهیده
#استوری_شهدایی #غریب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃زائر حرم #عمه_سادات شده بود. همان روزها که امنیت در سوریه برقرار بود و خبری از جنگ و تهدید نبود. دلش را دخیل بسته بود به شبکه های #ضریح و از خانم خواسته بود واسطه شود تا خدا دختری به او عطا کند.
🍃خواهر ارباب دست های خالی #زائرش را با حاجت های برآورده شده پر کرده بود و پس از مدتی خداوند #دختری به او هدیه کرد. #خیرالله برحسب ارادت به عمه سادات، نامش را زینب نامید.
🍃قرار بود یک سالگی #زینب را به رسم تشکر از خواهر ارباب به حرمش بروند اما زمزمه تهدیدها در گوش جهان پیچید و حسرت #زیارت سه نفره را قاب کردند و گوشه دلشان گذاشتند.
🍃دلتنگی هایشان را در حرم #امام_رضا تسکین دادند. هربار حاجتی می خواست اما در آخرین زیارتش توفیق #شهادت خواسته بود. امام رضا این بار هم حاجت دلش را داد و شهادت نامه اش امضا شد.
🍃زمزمه ها بیشتر شد و نوکر ارادتمند #ارباب راهی شد و مهر مدافع حرم بر قلبش حک شد. روزها با #دلتنگی گذشت و خانواده روزشماری می کردند برای برگشتنش. به همسرش گفته بود #عملیات مهمی پیش رو دارند، برایشان صدقه کنار بگذارد. بی تابی مونس همسرش شده بود و دست به دعا شده بود.
🍃۱۶۰ کیلومتر پیاده رفته بود عقب تا جایی بتواند عکس هایش را برای دخترش بفرستد و گفته بود زمان کمی تا #پیروزی باقی مانده و به زودی برمیگردد. چشم های زینب درانتظار دیدن قامت پدر به در خشک شد و با شنیدن خبر شهادت مسافرش، حسرت #آغوش پدر به دلش ماند.
🍃قصه دخترها بابایی اند را همه می دانند دلم شکست به یاد #سه_ساله حسین که چشم انتظار پدر بود و با #سر_بریده بابا امیدهایش ناامید شد و آنقدر ناله کرد که جان داد...
🍃آخرین وداع زینب ختم می شود به چهره پدر که با #تابوت پوشیده با پرچم سه رنگ قاب شده بود. زینب این روزها چادرش را محکم تر می گیرد می خواهد حافظ #خون پدرش باشد. چشم های بی تابش را با دیدن عکس های پدر آرام می کند و داغ دلش را با سنگ سرد مزار پدر...
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🌹به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_خیرالله_صمدی
📅تاریخ تولد : ۲۷ مهر ۱۳۴۷
📅تاریخ شهادت : ۲۵ آبان ۱۳۹۶
📅تاریخ انتشار : ۲۵ آبان ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : زنجان، گلزار شهدای بهشت زهرا
🕊محل شهادت : بوکمال سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📸دختر کوچولوی زیبای من...
تمام غم دلت💔 را
فقط باید کنار این #سنگ بازگو کنی
ای کاش کسی به #اشکت نخندد
و نمک به زخم دلت نپاشد❌
ای کاش کسی بفهمد #غم دل کوچک تو را😢
#رستا جان این ابتدای راه عاشقیست
این تازه اول قصه #دلتنگی توست
نازهای دخترانه تو و دستان مهربان پدری ای کاش کسی تو را به زور از تمام وجودت جدا نکند😭
قصه #پدر #دختری همه جا قشنگ است
اما گاهی زیباتر✨
🔹تنها فرزند شهید مدافع امنیت
#شهید_احسان_نصیری بر سر مزار پدر
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🍃زائر حرم #عمه_سادات شده بود. همان روزها که امنیت در سوریه برقرار بود و خبری از جنگ و تهدید نبود. دلش را دخیل بسته بود به شبکه های #ضریح و از خانم خواسته بود واسطه شود تا خدا دختری به او عطا کند.
🍃خواهر ارباب دست های خالی #زائرش را با حاجت های برآورده شده پر کرده بود و پس از مدتی خداوند #دختری به او هدیه کرد. #خیرالله برحسب ارادت به عمه سادات، نامش را زینب نامید.
🍃قرار بود یک سالگی #زینب را به رسم تشکر از خواهر ارباب به حرمش بروند اما زمزمه تهدیدها در گوش جهان پیچید و حسرت #زیارت سه نفره را قاب کردند و گوشه دلشان گذاشتند.
🍃دلتنگی هایشان را در حرم #امام_رضا تسکین دادند. هربار حاجتی می خواست اما در آخرین زیارتش توفیق #شهادت خواسته بود. امام رضا این بار هم حاجت دلش را داد و شهادت نامه اش امضا شد.
🍃زمزمه ها بیشتر شد و نوکر ارادتمند #ارباب راهی شد و مهر مدافع حرم بر قلبش حک شد. روزها با #دلتنگی گذشت و خانواده روزشماری می کردند برای برگشتنش. به همسرش گفته بود #عملیات مهمی پیش رو دارند، برایشان صدقه کنار بگذارد. بی تابی مونس همسرش شده بود و دست به دعا شده بود.
🍃۱۶۰ کیلومتر پیاده رفته بود عقب تا جایی بتواند عکس هایش را برای دخترش بفرستد و گفته بود زمان کمی تا #پیروزی باقی مانده و به زودی برمیگردد. چشم های زینب درانتظار دیدن قامت پدر به در خشک شد و با شنیدن خبر شهادت مسافرش، حسرت #آغوش پدر به دلش ماند.
🍃قصه دخترها بابایی اند را همه می دانند دلم شکست به یاد #سه_ساله حسین که چشم انتظار پدر بود و با #سر_بریده بابا امیدهایش ناامید شد و آنقدر ناله کرد که جان داد...
🍃آخرین وداع زینب ختم می شود به چهره پدر که با #تابوت پوشیده با پرچم سه رنگ قاب شده بود. زینب این روزها چادرش را محکم تر می گیرد می خواهد حافظ #خون پدرش باشد. چشم های بی تابش را با دیدن عکس های پدر آرام می کند و داغ دلش را با سنگ سرد مزار پدر...
✍نویسنده : #طاهره_بنائی_منتظر
🌹به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_خیرالله_صمدی
📅تاریخ تولد : ۲۷ مهر ۱۳۴۷
📅تاریخ شهادت : ۲۵ آبان ۱۳۹۶
🥀مزار شهید : زنجان، گلزار شهدای بهشت زهرا
🕊محل شهادت : بوکمال سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
اگر #دختری «حجابش»را رعایت کند،
و #پسری «غیرتش» را حفظ کند،
و هر #جوانی که «نمازاولوقت» را در حد توان شروع کند؛
اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امامحسین(ع) خواهم کرد و او را دعا میکنم!
🪖شهیدحسینمحرابی🕊
♥️•••|↫ #شهــیدانه
♥️•••|↫ #مکتب_الشهد
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh