🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 4⃣9⃣ 💠 یه دور تسبيحی📿😅 🔹نشسته بوديم دور هم كنار آتش🔥 و درددل میكرديم. هر كی #تسبيح د
🌷 #طنز_جبهه 5⃣9⃣
💠صبحانه خطری
🔸با حسین تازه آشنا شده بودم و از خصوصیات او اطلاعی نداشتم. بعد از مدتی دوستی ما گل کرد و برای #صبحانه_ای با کلاس مرا به #سنگر خود در پدافند فاو دعوت کرد.
🔹لباسم را مرتب کرده و با یااللهی وارد #سنگر شدم. چشمم که به سنگر درهم و برهم او افتاد، #حسابی جا خوردم؛ گونی های سنگر سوراخ سوراخ بودند و خاکی از آن ها به داخل ریخته شده بود و تراورزهای سقف پر از #مرمی تیرهای کلاش.
🔸به روی خود نیاوردم و جایی برای نشستنم پیدا کردم. در گوشه ای دیگر، #همسنگر او که تازه از #پست شبانه آمده بود هم به #خوابی خوش فرو رفته بود. بین ماندن و در رفتن مردد شده بودم. خدایا این چه سنگر ویرانی است که اینها برای خود درست کرده اند.
🔹حسین در حالی که با سروصدا به دنبال چیزی در #صندوق ظروف می گشت، خوش آمدی به من گفت و عصبانی به سراغ همسنگر خود که ظاهراً آنروز نوبت #شهرداریش بود رفت تا برای آماده کردن صبحانه او را بیدار کند.
🔸بعد از چند بار تکان دادن، صدای خواب آلودی بلند شد و گفت:" من تا صبح بیدار بودم و اصلاً نخوابیدم. بعداً #صبحانه می خورم".
🔹حسین هم که نمی خواست تنهایی از مهمانش #پذیرایی کند به سراغ کلاش خود رفت و در جلو چشمان #متعجب و نگران من چند تیر به گونی های بالای سر او زد و با صدای بلندتری گفت:"می گم بلند شو کتری رو برا صبونه آب کن. مگه تو امروز شهردار نیستی؟"
🔸از ترس در حال #سکته بودم که دیدم همسنگریش هم کم نیاورد و در همان حال دراز کش، با چشمان نیمه باز کلاش خود را رو به سقف گرفت و خشاب را #خالی کرد. بوی #باروت فضای سنگر را پر کرد و .....
🔹در حالی که در گوشه ای #پناه گرفته بودم، با صدای لرزان و نگران رو به هر دو آنها کردم و گفتم :" بخدا من صبحانه نمی خوام، عجب #جنگ تن به تنی راه انداخته اید!!". با عجله خود را به بیرون سنگر انداختم و در حال #فرار بودم که حسین بسیار آرام و #خونسرد صدایم کرد و گفت:" ببین، این جریان بین خودمان بماند" و برای اطمینان دستش را به سمت من دراز کرد تا قولش را محکم کرده باشد.
در حال فرار بودم که گفت، باز هم تشریف بیاورید، #خوشحال میشم 😂👋
رضا بهزادی،گردان کربلا
#لبخند_بزن_بسیجی😁
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
بابا بيا ببين كه چه #دختري شدم يكدم مرا ببين چقدر #حسيني شدم حلما خانم دردانه ي #شهید_میثم_نجفی که
#خوابی⁉️
دلم می خواد آروم خوابیده باشی
✘بی ترس✘بی دلهره✘بی دلتنگی
دلم می خواد وقتی خوابی😴 فقط نگاهت کنم
⚡️ولی اینبار جور دیگری خوابیدی
#مطمئنم آرامی
#بخواب_آرام_جانم
#شهید_میثم_نجفی🌷
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
4⃣1⃣1⃣ به یاد #شهید_عبدالمهدی_کاظمی🕊❤️🕊 شادی روحش #صلوات 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
1⃣2⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠شهیدی که خواب #شهادتش را #آیت_الله_بهجت_ره تعبیر نمود.
🔹دوست داشتم #مرد زندگی ام مومن و استاد اخلاق من باشد☺️. آنقدر همسرم💞 از لحاظ ایمان و اخلاق در درجه بالا باشد که بتواند من را رشد دهد🌱 واقعا هم #عبدالمهدی درمدت زندگی برای من مثل استاد اخلاق بود.
🔸امروز که می بینم عبدالمهدی در کنارم نیست💕 گویی از #بهشت بیرون آمده باشم. من هرچه دارم را مدیون و مرهون #شهیدم🌷 می دانم.
🔹عبدالمهدی یک بار #خوابی دیده بود. بعد ازآن رفت پیش یکی از علمای اصفهان و خواب را تعریف کرد.آن عالم گفته بود برای تعبیرش باید بروی قم با #آیت_الله_بهجت دیدار کنی.
🔸همسرم به محضرآیت الله بهجت شرفیاب می شود👥 تا خوابش رابه ایشان بگوید.آقاهم دست روی زانوی #عبدالمهدی گذاشته و می گوید جوان #شغل شما چیست⁉️همسرم گفته بود #طلبه هستم.
🔹ایشان فرموده بودند:باید به #سپاه ملحق بشوی و لباس سبز مقدس سپاه رابپوشی. آیت الله بهجت درادامه پرسیده بودنداسم شما چیست❓گفته بود: #فرهاد. ایشان فرموده بودند #حتما اسمت را عوض کن.
🔸اسمتان را یا عبدالصالح یا #عبداالمهدی بگذارید. آیت الله بهجت فرموده بودند:شما در تاج گذاری #امام_زمان(عج) به شهادت🌷 خواهید رسید. شما یکی از #سربازان_امام_زمان_عج هستید وهنگام ظهور امام زمان (عج) باایشان رجوع می کنید👥.
🔹وقتی عبدالمهدی از قم برگشت خیلی سریع اقدام به #تعویض اسمش کرد.باهم رفتیم #گلستان_شهدا🌷 و سر مزار شهید جلال افشار گفت: میخواهم یک مسئله ای رابا شما درمیان بگذارم که تازنده ام برای کسی باز گو نکنید❌ بین خودم،خودت💞 و #خدا بماند.
🔸عبدالمهدی می گفت:شما درجوانی من را از دست می دهید💕.من #شهید می شوم🕊.
گفتم:باچه #سندی این حرف را می زنید.
گفت:من خواب دیدم ورفتم پیش آیت الله بهجت وباقی ماجرا رابرایم تعریف کرد. من خودم رااین گونه #دلداری می دادم که ان شاءالله #امام_زمان_عج ظهور می کند✅.
🔹ایشان در رکاب امام زمان(عج)خواهند بود. امروز که جنگی نیست🚫 که #شهادتی باشد.
این حرف هارا باخودمرور می کردم💬 تااین که #عبدالمهدی_کاظمی بالباس سبز سپاه به جمع #مدافعان_حرم پیوست🕊🌷.
✍راوی همسر
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
همسر شهید سیاهکالی: دانشگاه بودم 4 اردیبهشت بود و #تولد آقا حمید.شب قبلش #افسرنگهبان بود و منزل نبو
5⃣6⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از #کتاب_یادت_باشد
🔸گاهی مزارش که میروم اتفاقهای عجیبی میافتد که #زنده_بودنش را حس میکنم، یک شب🌙 نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:《#خانومم خیلی دلم برات تنگ شده💔 پاشو بیا مزار》
🔹معمولا #عصرها سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار🌷 شدم از نزدیکترین مغازه به #مزارش چندشاخه گل نرگس🌸 و یک جعبه خرما خریدم، میدانستم این شکلی راضیتر است👌
🔸همیشه روی رعایت #حق_همسایگی تاکید داشت، سر مزار که میرم سعی میکنم از نزدیکترین مغازه به مزارش که #همسایه_گلزار شهداست🌷 خرید کنم.
🔹همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم #دختری آمد و با گریه😭 من را بغل کرد، هق هق گریههایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که #آرام_شد
🔸گفت: عکس #شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم که من شنیدم شماها برای پول💰 رفتید، حق نیستید❌ باهات یه #قراری میزارم
🔹 فردا #صبح میام سره مزارت، اگه همسرت💞 را دیدم میفهمم که اشتباه کردم📛 #تو اگه به حق باشی از خودت به من یه نشون میدی، برایش #خوابی را که دیده بودم تعریف کردم
🔹گفتم: من معمولاً غروبها میام اینجا، ولی دیشب #خودحمید خواست که من اول صبح بیام سرمزارش🌷، از آن به بعد با اون خانوم دوست شدم☺️، خیلی رویه زندگیاش عوض شد، تازه فهمیدم که دست #حمید برای نشان دادن راه خیلی باز👌
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 💟پیله کرده بود برای #سال_تحویل کنار حرم حضرت معصومه (س) باشیم ... دستش را محکم گرفته بودم، نم
3⃣2⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
📚برشی از #کتاب_یادت_باشد
🔸گاهی مزارش که میروم اتفاقهای عجیبی میافتد که #زنده_بودنش را حس میکنم، یک شب🌙 نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:《#خانومم خیلی دلم برات تنگ شده💔 پاشو بیا مزار》
🔹معمولا #عصرها سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار🌷 شدم از نزدیکترین مغازه به #مزارش چندشاخه گل نرگس🌸 و یک جعبه خرما خریدم، میدانستم این شکلی راضیتر است👌
🔸همیشه روی رعایت #حق_همسایگی تاکید داشت، سر مزار که میرم سعی میکنم از نزدیکترین مغازه به مزارش که #همسایه_گلزار شهداست🌷 خرید کنم.
🔹همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم #دختری آمد و با گریه😭 من را بغل کرد، هق هق گریههایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که #آرام_شد
🔸گفت: عکس #شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم که من شنیدم شماها برای پول💰 رفتید، حق نیستید❌ باهات یه #قراری میزارم
🔹 فردا #صبح میام سره مزارت، اگه همسرت💞 را دیدم میفهمم که اشتباه کردم📛 #تو اگه به حق باشی از خودت به من یه نشون میدی، برایش #خوابی را که دیده بودم تعریف کردم
🔹گفتم: من معمولاً غروبها میام اینجا، ولی دیشب #خودحمید خواست که من اول صبح بیام سرمزارش🌷، از آن به بعد با اون خانوم دوست شدم☺️، خیلی رویه زندگیاش عوض شد، تازه فهمیدم که دست #حمید برای نشان دادن راه خیلی بازه👌
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔹روز #شهادت حضرت معصومه (س) خدام، پرچم حرم🚩 را به منزل #شهید اوردند وخانواده شهیدزاهدپور🌷 میزبان #خا
9⃣8⃣1⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠یکی ازدوستان اومیگوید:
🔰حاج اسماعیل #عاشق شهید و شهادت🌷 بود و هرجا #یادواره شهدا برگزار میشد باذوق وشوق😍 درآن مراسم شرکت میکرد و معتقد بود هرچه که درآن مراسم میل میشود تبرک✨ است و #شفا…
🔰او دراین ماههای آخر بسیار بی تاب بود و دائما به #سپاه رفت وآمد داشت وپیگیر اعزام🚌 به #سوریه بود. به اوگفتم: اگر به سوریه بروی و #شهید شوی بچه ها، ارمیا چه میشود⁉️ تو که از وابستگی #ارمیا به خودت با خبری!
🔰حاج #اسماعیل درجواب گفت: آرزوی ما انسانها تمامی ندارد❌ نگران #فرزندانم هستم اما انها را به خدا و #حضرت_زینب (سلام الله علیها) میسپارم💗
#علی_زاهدپور "فرزندبزرگ شهید" تعریف میکند از #خوابی که شب قبل ازعملیات کربلا دیده بود میگفت:👇
🔰خواب دیدم پدرم و چند نفر از همرزمانش👥 در #محاصره قرارگرفتند ونیروهای بی دین و وحشی #داعش به آنها حمله💥 میکنند وپدرم #شهید میشود.
🔰فردای آن روزحاج اسماعیل با #خانواده تماس☎️ میگیرد تابچه ها از راه دور به بی بی #زینب (سلام الله علیها) سلام بدهند و او نیز با آنها خداحافظی👋 کرد. علی خوابش را تعریف میکند و از پدر میخواهد که به این #عملیات نرود🚷
🔰اسماعیل میخندد😄ومیگوید نگران نباش #پسرم من هیچیم نمیشه وجام خیلی خوبه👌 علی هم پدر رابه #حضرت_زینب (سلام الله علیها)میسپارد.
#شهید_اسماعیل_زاهدپور
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#امام_زمان_عج_و_رزمندگان
🔰در عملیات نصر 7 #مفقود شد. بعضی ها می گفتن دیدیم که او مجروح💔 شده بود. بعضی ها می گفتند که جلوتر از بقیه #شهید شد. ولی هیچ چیز مشخص نبود❌ نه شهادت، نه اسارت، فقط همین را گفتند که #جاویدالاثر شده است. و این هجران سیزده سال طول کشید.
🔰این رزمنده با اخلاص💖 در جوار حرم #نایب_امام_زمان(عج)، جناب احمد بن اسحاق، در شهرستان سرپل ذهاب به خاک سپرده شد⚰ اما آنچه در این میان تکان دهنده بود #خوابی است که امام جمعه ی سرپل ذهاب می بیند.
🔰او درخواب می بیند که: #امام_زمان (عج) کنار مرقد احمد بن اسحاق در حال آب و جاروی یک قبر🌷 است. و می بیند که مقام معظم #رهبری جلو می روند و می خواهند که جارو را از دست آقا بگیرند. امام زمان (عج) می گویند نه✘ این یکی را خودم جارو می زنم، امشب #مهمان عزیزی دارم.
🔰امام جمعه منتظر می مانند تا ببینند این مهمان که برای #مولای_ما عزیز است چه کسی است⁉️ و بعد خبر تشییع پیکر #شهید را می شنوند که در همان جا به خاک سپرده می شود. #امام_جمعه وقتی می بیند که این شهید دقیقا در همان مکانی که خواب دیده است دفن می شود، فریاد بر می آورد و با گریه😭 #رویای_صادقانه خود را تعریف می کند.
📚کتاب وصال، صفحه 131 الی 13
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔰میخواهم گریه کنم 🔸واقعاً از صمیم قلبم #راضی نشده بودم❌ فقط به احترام امین و برای اینکه به عشقش♥️
3⃣0⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
💠نگهبان حرم ♥️
🔰میخواست بره #مأموریت، گفت: راستی زهرا احتمالاً گوشیم اونجا آنتن نمیده📴 داد زدم: تو واقعاً 15 روز میخوای بری و موبایلتم آنتن نمیده؟؟ گفت: آره؛ اما #خودم باهات تماس میگیرم. نگران نباش.
🔰دلم شور میزد💓 گفتم: انگار یه جای کار میلنگه امین. #جاااان_زهرا بگو کجا میخوای بری؟؟ گفت: اگه من الآن حرفی بزنم خب نمیذاری برم که. دلم ریخت. گفتم: نکنه میخوای بری سوریه⁉️ گفت: ناراحت نشیا…آره میرم #سوریه.
🔰بیهوش شدم، شاید بیش از نیم ساعت⌚️ امین با آب قند بالا سرم بود. به هوش که اومدم تا کلمه #سوریه یادم اومد، دوباره حالم بد شد. گفتم: امین، واااقعا، داری میر ی ی ی…؟😢 بدون #رضایت من؟
🔰گفت: زهرا… بیا و با رضایت از زیر #قرآن ردم کن. حس التماس داشتم. گفتم: امین تو میدونی که من چقدر بهت وابستهم💞 تو میدونی که #نفسم بنده به نفست. گفت: آره میدونم. گفتم: پس چرا واسه رفتن اصرار میکنی…❓
صداش آرومتر شده بود…
🔸 #عاشقت هستم شدیدا دوستت دارم
🔹دلبریهایت♥️بماندبعد فتح #سوریه
🔰زهرا جان، ما چطور ادعا کنیم مسلمون و #شیعهایم؟ مگه ما ادعای شیعه بودن نداریم؟ شیعه که #حدومرز نمیشناسه❌ اگه ما نریم و اونا بیان اینجا، کی از مملکتمون🇮🇷 دفاع میکنه؟
🔰دو شب قبل اینکه حرفی از سوریه بزنه #خوابی دیده بودم که نگرانیمو😥 نسبت به مأموریتش دو چندان کرده بود، خواب دیدم یه صدایی که چهره ش یادم نیست یه نامه💌 واسم آورد که توش دقیقاً نوشته شده بود: جناب آقای #امین_کریمی، فرزند الیاس کریمی، به عنوان #محافظ درهای حرم حضرت زینب (س) منصوب شده است✅ پایینشم امضا شده بود…
راوی: همسر شهید
#شهید_امین_کریمی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
★وجدان که بیدار باشه
آدم راحت سرشو میذاره #می_خوابه ...
حتی اگر توپ و گلوله💥 بخواد از خواب بپروندش ...
#خـوابی چنین میانه ی میدانم آرزوست
#شهید_احسان_فتحی
#شبتون_شهدایی🌙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊✨🕊✨🕊 ♦️•طــرح جدید به #مـناسبت بازگشت پیکر شهدای #خانطومان 🥀 : #شهیدان 🌹#شهید_علی_عابدینی 🌱#شهید_
🥀 و #یوسف_ها_به_کنعان_بازگشتن
کاش برگردی....💔
چشمت روشن ننه رقیه بعد از #پنج سال فراق و دلتنگی...آغوشت را باز کن که فرزندت در راه است #فاطمه ی عزیزم دیدی! جواب اشک هایت را؟ بابا در راه است...
🌿بابا آمد....
بابا سر بلند آمد....
بابا این این بار بر بال ملائک به دیدارت آمد#میخواهی قیمت این لحظه های بی پدری فاطمه را برایت بگویم⁉️
قیمت ! از بی #خوابی های شبانه و دلتنگی گرفته تا با قاب عکس پدری بزرگ شدن....
🥀میفهمی که!
۵سال دوری، مگر نه اینکه #دختران بابایی اند!و اما باز هم فاطمه ی دیگری چشم انتظار است.... فاطمه ای که سهمش از داشتن پدر یک سنگ مزار یاد بود و یک قاب عکس🖼 است...قاب عکسی که روی آن مروارید چشم های نازش نقاشی #دلتنگی میکشند و روز و شب🌙 نام پدر را زمزمه میکنند....💔
🌿راستی #آقا زکریا مگر با #آقا الیاس نبودی؟پس رفیقت کجاست!
ما که آلوده گناهیم ،شما به رفیقت بگو #دلتنگی نآراممان کرده و دلمان شکسته و همچون برگ🍂 های پاییزی فرو میریزد.....
🥀اشک هایمان #صبوری نمیکنند و مثل پیله پروانه 🦋خانه 🏘خرابمان کرده اند....بگو بیاید که دیگر مارا طاقتی نیست....بگو بخاطر فاطمه اش بیاید....
#فقط_بخاطر_فاطمه
#مدافع_حرم
#شهید_ذکریا_شیری
#شهید_الیاس_چگینی
#یادت_باشد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
از ابتدای تشکیل جبهه مقاومت اسلامی، استان #کرمانشاه ۱۵ شهید تقدیم کرده است. شهید ستار عباسی یکی از این ۱۵ نفر است که ۲۵ آبان ماه ۱۳۹۴ در حلب سوریه خلعت شهادت🌷 پوشید.
مینا عباسی همسر شهید که دخترعموی او نیز هست، از #خوابی میگوید که همسرش پیش از غائله تروریستهای تفکیری میبیند و مطمئن میشود در سوریه به شهادت خواهد رسید.
شهید عباسی ابتدا به عراق و سپس به مشهدش در #سوریه اعزام میشود. بیابانهای حلب، کربلای ستار بودند که خاکش تشنه خون❣ او بود.
#شهید_ستار_عباسی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh