🌷شهید نظرزاده 🌷
💠معرفی کتاب2⃣1⃣ 📗 یادت باشد. 🌷☘🌷☘ 🔰محتوا: 📖 روایتی کاملاً عاشقانه از چهار سال زندگی شهید مدافع حرم
#پیشنهاد_مطالعه_کتاب👆
یادت باشد عبارت رمزی #علاقه شهید به همسرش...
با خط به خط این خاطرات زندگی کردم، با اشکهای خواهرم فرزانه جان اشک ریختم😞 و با خنده هایش خنده...
امیدوارم این کتاب در بین زوج های جامعه ام دست به دست شود تا زندگی شان رنگ معرفت و صمیمیت بگیرد..
اصلا بعضی کتابها جور دیگری حال دلت را تغییر میدهد مثل همین #یادت_باشد
روایتی از زندگی عاشقانه
#شهید_حمید_سیاهکالی🌷
@shahidNazarzadeh
#حــــــــرف_دلــــ❤️
♦️گاهی #خادمی_شهدا سخت میشود...
♦️گاهی نوشتن✍ از شهدا #بی_نهایت سخت میشود...
♦️گاهی سخت میشود درک کردن اینکه همسر شهید گفت :غذای مورد علاقه آقاسید تا سه روز دست نزده روی گاز ماند.
#همسر_شهید_سیدمحمدحسین_میردوستی
♦️گاهی به خود لرزیدیم مخصوصا آن جا که برادر شهید گفت: لحظه تولد زینب حضور حاج محمد را زیبا درک میکردیم #برادر_شهید_محمد_بلباسی
♦️گاهی تمام وجودمان لبریز از عشق میشود آنجا که همسر شهید از #یادت_باشد،
#یادم_هست گفت
#همسرشهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
♦️گاهی گریه کردیم آنجا که #همسر_شهید_مدافع_امنیت_پویا_اشکانی با آن سن کمش از چهل دو روز امیدش برای برگشت همسرش از کما گفت
♦️گاهی آرزو کردیم ای کاش جای محمدحسین بودیم آنجا که #پدر_شهید_فاطمیه_محمدحسین_حدادیان از وداع با روضه مصور علی اکبر خود گفت.
♦️گاهی به عشقی الهی غبطه خوردیم آنجا که #همسر_شهید_مدافع_وطن_کمیل_صفری_تبار از یاعلی ،یا امیرالمومنین خودش و کمیلش گفت
♦️گاهی خادم بودن سخت میشود
چرا که تا چند روز هی میپرسی چگونه تحمل کردید #خانواده_شهدا
بیاید وفادار #خون_شهید باشیم
ارواح طیبه شهدا #صلوات
#التماس_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠معرفی کتاب2⃣1⃣ 📗 یادت باشد. 🌷☘🌷☘ 🔰محتوا: 📖 روایتی کاملاً عاشقانه از چهار سال زندگی شهید مدافع حرم
نکاتی که #رهبر_انقلاب اخیرا درباره کتاب #یادت_باشد فرمودند
این کتاب شرح زندگی عاشقانه شهید مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی میباشد که بسیار جذاب از زبان همسر شهید به نگارش درآمده است.
وبسایت ثبت سفارش و تحویل پستی↙️
yadat-bashad.ir
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#پیشنهاد_مطالعه_کتاب👆 یادت باشد عبارت رمزی #علاقه شهید به همسرش... با خط به خط این خاطرات زندگی کرد
5⃣9⃣5⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠برشی از کتاب #یادت_باشد شرح زندگی عاشقانه #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
🔹پدرم گفت:
چون تعداد #داوطلب ها خيلي زياده ولي ظرفيت ها محدود، براي همين قرعه كشي ميكنن كه هر سري يه تعدادي اعزام بشن،
دوره اول حميد اسمش در قرعه كشي در نيامد و ١٦ مهر اولين دوره به #سوريه اعزام شدند؛
🔸حميد ميگفت پادگان يك
حالت غمي به خودش گرفته است،
خيلي #بيتاب شده بود،
#نماز_شب خواندن هايش فرق كرده بود
چشم هاي #خيسش گواه همه چيز بود
دلش نميخواست بماند، #ميل_رفتن_داشت....
🔹پدرم بعد از #شوخي هاي هميشگي پدري و دختري به من گفت:
امروز ليست اسامي سری دوم اعزامي به سوريه را پيش ما آوردند، من #اسم_حميد_را_خط_زدم!
يك جوري بهش اطلاع بده كه
#ناراحت نشه؛
🔸وقتي حميد ماجرا را شنيد
خيلي ناراحت شد،
گفت #دايي نبايد اين كار رو ميكرد،
من خيلي دوست دارم برم سوريه....
🔹آن شب #خواب به چشم حميد نيامد
ميدانستم اين سري بماند #دق ميكند...
كلي با پدر و مادرم صحبت كردم
از پدرم خواستم اسم حميد را
به ليست #اعزام برگرداند،
پدرم گفت:
دخترم اين خط اين نشون، حميد بره
#شهيد ميشه، مطمئن باش!
✍راوی: همسر شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌷
#شهید_پاییزی_حرم
#شادی_روحش_صلوات
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
9⃣0⃣6⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
برشی از کتاب #یادت_باشد شرح زندگی عاشقانه #شهید_حمید_سیاهکالی🌷
🍃🌹دوم آبان عيد #غدير سال ٩٢
روز برگزاري جشن #عروسي ما بود،
با حميد نيت كرديم براي اينكه در مراسم
جشن عروسيمان هيچ گناهي نباشد،
#سه_روز_روزه_بگيريم....
🍃🌹مهم ترين كارمان #اجاره كردن
يك خانه مناسب بود
حميد نظرش اين بود كه
يك #خانه_بزرگ اجاره كنيم،
اولين خانه اي كه رفتيم حدود ١٢٠ متر بود، خيلي بزرگ و دلباز با نورگير عالي
و قيمتي كه با پس انداز حميد جور بود.
🍃🌹تقريبا هر دوتايي خانه را #پسنديده بوديم،
هنوز سوار موتور نشده بوديم كه يكي از رفقاي حميد تماس گرفت، صحبتشان كه تمام شد حميد به #فكر فرو رفته بود،
🍃🌹وقتي پرس و جو كردم گفت:
خانوم ميخوام يه چيزي بگم چون بايد تو در جريان باشي، اگر #راضي بودي اونوقت انجام بديم، يكي از رفيقام الان زنگ زد
🍃🌹مثل اينكه براي #رهن خونه به مشكل خورده، پول لازم داشت، اگه تو راضي باشي ما نصف پس اندازمون رو به دوستم #قرض بديم، با نصف بقيش يه خونه #كوچكتر رهن كنيم!!!
🍃🌹ميدانستم با پولي كه ميماند خانه چندان خوبي نميتوانستيم اجاره كنيم
از آنجا كه واقعا اين چيزها برايم مهم نبود قبول كردم...
با پولي كه مانده بود يك خانه #نقلي و دلنشين در پايين شهر اجاره كرديم....
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#پیشنهاد_مطالعه_کتاب👆 یادت باشد عبارت رمزی #علاقه شهید به همسرش... با خط به خط این خاطرات زندگی کرد
🍃🌹🍃🌹🍃🌹
امروز سالگرد #شهادت مردیه که :
تو اخلاق
تو عشق به همسر
تو معرفت
تو کار
تو ورزش
و...
همیشه #بهترین بود
شهیدی که به قول خودش، هدف همیشه باید #قرب_الهی باشه.
شهیدی که وقتی داشتم #کتاب زندگی نامه ش رو میخوندم، واقعا احساس #حقارت بهم دست میداد..
کجای کاریم واقعا..
من واقعا نمیدونم از کدوم ویژگی #اخلاقی شهید براتون بگم..
تنها چیزی که میتونم بگم اینه که حتما حتما کتاب #یادت_باشد رو مطالعه کنید..
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم🌷
#سالروز_شهادت
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
اینکه برای #زحماتی ک همسرتون میکشه ازش #تشکر میکنید خیلی خوبه...اما تشکر فقط #زبانی نباشه گاهی به پا
0⃣2⃣8⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
#عاشقانه_شهدا
✍همسرشهید:
🔰داشتم با #حمید صحبت میکردم که از صدام فهمید حال خوشی ندارم🤒نمیخواستم اون وقت شب نگرانش کنم ⚡️ولی انقدر اصرار کرد که گفتم:"دل پیچه ی شدیدی دارم_نگران نشو_نبات داغ میخورم خوب میشم"از خداحافظی مون یه ربع⌚️ نگذشته بود که حمید اومد دنبالم و گفت حاضر شو بریم #بیمارستان.
🔰گفتم چیزخاصی نیست #حمیدجان نگران نشو⭕️اما راضی نشد.تشخیص اولیه این بود که #آپاندیس عود کرده،وقتی دکتر جواب سونوگرافی رو دید گفت چیز خاصی نیست❌ اما بهتره خانوم #تحت_مراقبت باشن
🔰از کنار تخت من 🛌تکون نمیخورد
خوابم برد که نیمه شب🌒 با صدای گریه حمید😭 بیدار شدم. #دستم رو گرفته بود و اشک میریخت😢گفتم چرا گریه میکنی چیز خاصی نیست.گفت میترسم برات #اتفاقی_بیفته
🔰تمام این مدتی که خواب بودی داشتم به این فکر میکردم اگه قراره روزی #بین_ما جدایی💕 اتفاق بیفته. اول من باید برم والّا #طاقت نمیارم😔. آن شب تا صبح کنار تخت من پلک روی هم نگذاشت و #نماز و #مفاتیح میخوند..
#یادت_باشد
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌺🍃🌺 💟پیله کرده بود برای #سال_تحویل کنار حرم حضرت معصومه (س) باشیم ... دستش را محکم گرفته بودم، نم
برشی از کتاب #یادت_باشد:
🌷کناره سفره #عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو #میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟
🌷به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با #تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم،
🌷حمید #خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم #نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه #طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه
🌷بعد از خواندن #خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه!
🌷حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده #دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق #صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر #سلامتی آقای من!
🔺 کتاب سراسر عاشقانه #یادت_باشد رو حتما مطالعه بفرمایید.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم🌺
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
✍همسر شهید : هنوز حرفهایی که در جلسه #خواستگاری مطرح کردم یادم هست صحبت هامون #خیلی طول نکشید👌کوتا
🌸🌸📚📖📚🌸🌸
برشی از کتاب #اسم_تو_مصطفاست
❣می گفتی : 《تو بچه ی شمالِ بارون دیده کجا سمیه خانم و منِ بچه ی جنوبِ آفتاب دیده کجا؟
❣قلیه ماهی و خورشت بامیه و ماهی هَشوُ و فلافل کجا، میرزاقاسمی و فسنجون ترش و کاله کباب و ماهی شکم پر کجا؟
❣ولی قدرتِ خدا رو ببین! تو با چه #لذتی قلیه ماهی و ماهی هشو می خوری و من میرزاقاسمی و فسنجون ترش! این نشونه ی این نیست که #روحِ ما به قواره یِ جسمِ همدیگه س ؟ نشونه ی این نیست که از روزِ اول نافِ ما رو به نام هم بریدن؟ 》
آخرین کتابِ سالِ ۹۷ 📖♥️
به شیرینی و دلنشینیِ کتابِ #یادت_باشد
#شهید_مصطفی_صدرزاده🌷
#شهید_مدافع_حرم
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠 #عاشقانه_شهدا ❤️ ⚜دوران #نامزدی باید برای حضور در یک دوره سه ماهه پزشک یاری به مشهد می رفت. ⚜فر
🔸سر بستن ساک💼 وسایلش کلی بحث کردیم،خواستم وسایلش را داخل #چمدان تک نفره👤 چرخ دار بچینم، کلی لباس و وسیله شخصی ردیف کردم، همین که داخل چمدان چیدم #حمید آمد و دانه دانه برداشت قایم کرد و یا پشت مبل ها🛋 می انداخت
🔹برایش #بیسکوییت خریده بودم، بیسکوییت🍪 آن مدلی #دوست نداشت شوخی و جدی گفت: «چه خبره این همه لباس و وسایل و خوراکی⁉️ به خدا فردا همکارای من یدونه لباس انداختن داخل یه نایلون🛍 اومدن،اون وقت من باید با #چمدان و عینک دودی😎 برم بهم بخندن، من با چمدان نمیرم! وسایلمو داخل #ساک بچین»
🔸فقط یک ساک داشت، آن هم برای باشگاه کاراته اش بود، گفتم: ساک به این کوچکی، چطور این همه وسایلو جا کنم⁉️ بالاخره من را مجاب کرد که #بیخیال چمدان شوم، با این که ساک خیلی جمع و جور بود #همه_وسایل را چیدم👌 الا همان #بیسکوییت ها، بین همه وسایلی که گذاشته بودم فقط از قرآن جیبی📖 خوشش آمد، قرآن کوچکی که همراه با معنی بود، گفت: این #قرآن به همه وسایلی که چیدی می ارزه😍
🔹شماره تماس📞 #خودم، پدر و مادرش و پدرم را داخل یک کاغذ نوشتم📝 بین وسایل گذاشتم که اگر نیاز شد خودش یا #همکارانش با ما در ارتباط باشند. برایش #مسواک جدید قرمز رنگ گذاشتم، می خواست مسواک سبز رنگ قبلی را داخل سطل آشغال🗑 بیندازد، از دستش گرفتم و گفتم: بذار #یادگاری بمونه، من را نگاه کرد و لبخند زد☺️ انگار یک چیزهایی هم به #دل_حمید و هم به دل من💗 برات شده بود.
#یادت_باشد
#به_روایت_همسر_شهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🍃🌸🍃🌸🍃 🔰من از همسایه های🏘 این شهید بزرگوار بودم...یک #مشکلی داشتم نیت کردم برای شهید و #صلوات فرستاد
🔻برشی از کتاب
#یادت_باشد:
❣از خانم ها فقط من بودم که از اول تا آخر بالای سرش ایستادم، دلم میخواست تا لحظه آخر چشمم به صورت و چشم های حمید باشد، طاقتِ #دوریِ حمید را نداشتم، چهره اش را که می دیدم فکر میکردم هنوز هست، خاک ها را #بوسیدم و رویِ پیکرِ حمید ریختم، گفتم: تا ابد به جای من با حمید باشید ...
❣تمام شد! خاک ها را ریختند! دیدارِ ما ماند برای قیامت! همین که خاک را ریختند، صدای الله اکبر #اذان ظهر بلند شد، این بار هم #بله را زمانِ اذان دادم ... بله به #جهادِ همسرم، بله به امتحانِ خدا، یادِ حرفِ حمید افتادم که میگفت: حتما #حکمتیه من دوبار شناسنامه ام رو جا گذاشتم تا تو دقیقا موقع اذان بله رو بدی ...
#شهید_حمید_سیاهکلی_مرادی
#شهید_مدافع_حرم🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🔸کتاب #یادت_باشه رو خانمم قبل محرم میخوند، میگفت خیلی قشنگه😍 #اربعین امسال برای اولین بار رفتیم کربل
📚برشی از کتاب #یادت_باشد
📖بین این ده روز استراحت مطلقی که دکتر برای #حمید نوشته بود، تولد حضرت زهرا(س)🎉 و #روز_زن بود. به خاطر شرایط جسمی حمید، اصلا به فکر هدیه🎁 گرفتن از جانب او نبودم.
📖سپاه برای #خانمها برنامه گرفته بود. به اصرار حمید در این جشن🎊 شرکت کردم. اول صبح رفتم تا زود برگردم. در طول #جشن تمام هوش و حواسم در خانه، پیش حمید♥️ مانده بود.
📖وقتی برگشتم دود از کله ام بلند شد🤯 حمید با همان حال رفته بود بیرون و برای من دسته گل💐 و #هدیه روز زن خریده بود. قشنگترین هدیه روز زنی بود که گرفتم😍 نه به خاطر ارزش مادی، به این خاطر که #غافلگیر شدم.
📖اصلا فکر نمی کردم حمید با آن شرایط جسمی و #درد کمر از پله ها پایین برود و برایم در شلوغی بازار👥 هدیه تهیه کند و این شکلی من را #سورپرایز کند.
📖همان روز به من گفت: "کمرم خیلی درد می کرد. نتونستم برای #مادر خودم و مادر تو چیزی بخرم. خودت زحمتش رو بکش🙏"
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
•به نام او
•که جایگاهش
•قلب من♥️ است
#عشقی متعال
حسی وصف ناپذیر
دل هایی در هم آمیخته 💞
دو دوست، دو همراه👥 دو همسفر و دو #همسر
همسرانی که روح شــــان در هم تنیده شده برای پرواز🕊 دل از هم می ستانند و #دلدار هم میشوند و سرانجام دل هاشان را به دلدار حقیقی دل های عالمیان می سپارند💖 از برای #جاودانگی_عشقشان
⇜مرد ما عمار همت است
⇜و زن، سمیه فطرت
↵اینجا، هم دوشی و هم جوشی و هم خروشی جاریست👌
↵اینجا، لبریز از لطافت ابریشم کلام #خداست.
↵اینجا، قرار خزان🍂 پا بر جاست.
↵اینجا، مقربان #عرش_خدا از میان سادگی ها به پا می خیزند.
↵اینجا، سرزمین آشفته دلانی است که آخرین دوستت دارم♥️ هایشان موسوم گشته به #یادت_باشد.
✍ به قلم: #زهرا_مهدیار
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#سالروز_ولادت🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🕊✨🕊✨🕊 ♦️•طــرح جدید به #مـناسبت بازگشت پیکر شهدای #خانطومان 🥀 : #شهیدان 🌹#شهید_علی_عابدینی 🌱#شهید_
🥀 و #یوسف_ها_به_کنعان_بازگشتن
کاش برگردی....💔
چشمت روشن ننه رقیه بعد از #پنج سال فراق و دلتنگی...آغوشت را باز کن که فرزندت در راه است #فاطمه ی عزیزم دیدی! جواب اشک هایت را؟ بابا در راه است...
🌿بابا آمد....
بابا سر بلند آمد....
بابا این این بار بر بال ملائک به دیدارت آمد#میخواهی قیمت این لحظه های بی پدری فاطمه را برایت بگویم⁉️
قیمت ! از بی #خوابی های شبانه و دلتنگی گرفته تا با قاب عکس پدری بزرگ شدن....
🥀میفهمی که!
۵سال دوری، مگر نه اینکه #دختران بابایی اند!و اما باز هم فاطمه ی دیگری چشم انتظار است.... فاطمه ای که سهمش از داشتن پدر یک سنگ مزار یاد بود و یک قاب عکس🖼 است...قاب عکسی که روی آن مروارید چشم های نازش نقاشی #دلتنگی میکشند و روز و شب🌙 نام پدر را زمزمه میکنند....💔
🌿راستی #آقا زکریا مگر با #آقا الیاس نبودی؟پس رفیقت کجاست!
ما که آلوده گناهیم ،شما به رفیقت بگو #دلتنگی نآراممان کرده و دلمان شکسته و همچون برگ🍂 های پاییزی فرو میریزد.....
🥀اشک هایمان #صبوری نمیکنند و مثل پیله پروانه 🦋خانه 🏘خرابمان کرده اند....بگو بیاید که دیگر مارا طاقتی نیست....بگو بخاطر فاطمه اش بیاید....
#فقط_بخاطر_فاطمه
#مدافع_حرم
#شهید_ذکریا_شیری
#شهید_الیاس_چگینی
#یادت_باشد
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh
♡بسم الله الرحمن الرحیم♡
🍃باور کن از تو نوشتن برای من #دشوار است، باور کن این روزها اینجا کسی عجیب چشم #انتظار توست؛ چشم انتظار همان چشم هایِ #همت گونه ی تو! کسی زیر آسمانِ خدا هر شب تورا آرزو میکند و در رویاهایش محتاج ثانیه ای از صدای تو است.
🍃برادر جان! جان یاری نمیکند، وگرنه فریاد میزدم تا نامت را به جهانی بشناسانم. از #عاشقانه هایت میگفتم، با اشک هایم مزارت را پاک میکردم و با لبخند زمزمه میکردم: #یادت_باشد*
🍃قدم هایم یاری نمیکند وگرنه آنقدر می دویدم تا نهایت خود را به تو می رساندم. به پاهایت می افتادم و از تو #طلب برادری کردن در حق این خود #گناهکارم را داشتم...
🍃تو؛ شهیدِ #پاییزیِ این کشوری! تمامِ عاشقانه هایت هم در پاییز رقم خورد! از کربلا رفتنت تا #ازدواج و نهایت قبولی ات نزد سه ساله ی ارباب. اصلا خیالِ من این است که پاییز زیبایی اش را از وجودِ تو گرفته و من نیز عاقبتم به دست تو در پاییز ختم به #حسین(س)شد...
🍃ما کجا و روضه ی #ارباب کجا، ما کجا و اشک بهر غریبیِ حسین(ع)کجا! اصلا ما کجا و چادر خاکیِ مادرِ #پهلوشکسته کجا...
🍃 #حمیدِ_همت* ! اگر نبودی چه کسی خوش طعمیِ چایِ روضه ها را به ما می چشاند و چه کسی تا بی نهایت به پایِ روسیاهی های ما میماند تا عاقبت بخیرمان کند؟!
🍃 آری، ما هیچ نبودیم و این تو بودی که صدایمان زدی... از طرف همه ی ما :"یادت باشد"
✨بمانی برایمان برادرترین؛ سالروز #شهادتت_مبارک، آرامِ جان❤️
پ.ن : یادت باشد رمزی است بین شهید و همسرش به معنای دوستت دارم♡
پ.ن : شهید حمید سیاهکالی مرادی به دلیل زیبایی چشم هایشان به حمید همت معروف بودند
✍نویسنده : #اسماء_همت
🌷به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
📅تاریخ تولد : ۴ اردیبهشت ۱۳۶۸
📅تاریخ شهادت : ۴ آذر ۱۳۹۴
📅تاریخ انتشار : ۳ آذر ۱۴۰۰
🥀مزار شهید : گلزار شهدای قزوین
🕊محل شهادت : سوریه
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی
#یادت_باشد
دوم آبان، عید غدیر سال نود و دو، روز برگزاری جشن عروسی ما بود.😍
با حمید نیت کردیم برای اینکه در مراسم عروسیمان هیچ گناهی نباشد، سه روز روزه بگیریم.☺️
شبی که کارت دعوت عروسی را می نوشتیم، حمید یک لیست بلند بالا از رفقایش را دست گرفته بود و دوست داشت همه را دعوت کند.
رفیق زیاد داشت؛🌱
چه رفقای هم کار، چه رفقای هم هیئتی، چه رفقای باشگاه، همسایه ها، فامیل.
خلاصه با خیلی ها رفت و آمد داشت.🍃
با همه قاتی می شد، ولی رفیق باز نبود.🖐🏻
این طوری نبود که این رفاقت ها بخواهد از با هم بودن هایمان کم کند. وقتی لیست تعداد رفقایش را دیدم،
به شوخی گفتم :
انقدر رفیق داری می ترسم شب عروسی مشغول این ها بشی منو فراموش کنی..😂
معرفى_كتاب 1
📕برشی از کتاب #یادت_باشد:
🔆 کناره سفره عقد نشستیم عاقد پرسید: عروس خانم مهریه رو میبخشند که صیغه موقت رو فسخ کنیم؟
🍁 به حمید نگاه کردم، گفتم : نه من نمیبخشم! نگاه همه با تعجب به من برگشت، ماتشان برده بود، پدرم پرسید: دخترم مهریه رو میگیری؟ رک و راست گفتم : بله میگیرم،
🍁 حمید خندید و گفت: چشم مهریه رو میدم، همين الان هم حاضرم نقدا پرداخت کنم. عاقد لبخندی زد و گفت: پس مهریه طلب عروس خانوم، حتماً باید آقا داماد این مهریه رو پرداخت کنه
🍁 بعد از خواندن خطبه عقد دائم به رستوران رفتیم، تا غذا حاضر بشود، حمید پانزده هزار تومان شمرد، به دستم داد و گفت: این هم مهریه شما خانوم! پول را گرفتم و گفتم : اجازه بده بشمارم ببینم کم نباشه!
🍁 حمید خندید و گفت: هزار تومان هم بیشتر گیر شما اومده، پول را نشمرده دور_سر حمید چرخاندم و داخل صندوق صدقاتی که آنجا بود انداختم و گفتم : نذر سلامتی آقای من!
📕کتاب سراسر عاشقانه #یادت_باشد رو حتما مطالعه بفرمایید.
♥️ ⃟ ⃟ 🥀شهید مدافع حرم
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
#شادی روح شهدا صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh