eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷شهید نظرزاده 🌷
#ارادت_ویژه ارادت خاصی به #شهید_کاظمی داشتند همیشه می گفتن من همه #زندگیم رو مدیون این شهید هستم یک
4⃣1⃣4⃣ 🌷 به روایت یکی از همرزمان شهید حججی 🔰یکی از محسن که او را از دیگران متمایز می‌کرد👌، مقید بودنش بود؛ این قضیه بارها به من شد. به طور مثال گاهی اوقات مجبور بودیم در خانه‌ها‌ی🏚 مردم بمانیم یا از آن‌ها به عنوان سنگر استفاده کنیم. هنگام نماز📿 که می‌شد از ساختمان بیرون می‌رفت یا در حیاط به اقامه نمازش می‌پرداخت تا مبادا نمازش داشته باشد. 🔰در بحث و رعایت شرعیات نیز بسیار انسان مقیدی بود، موقعی که از برگشتیم، محسن به من گفت: «این بار که شهید🌷 نشدم حتما مشکلی در کار من بوده است😔.» حالا که شده می‌فهمم که مشکلش رضایت پدر و مادرش بوده است 🔰 من با نیروهای بسیاری بودم⚡️ اما محسن جدای از همه، شخصیت ناشناخته‌ای داشت که اگر بخواهیم به درست شخصیت این بزرگوار بپردازیم شاید سال‌ها زمان⏱ لازم باشد. 🔰آخرین باری که ما به ایران برگشتیم 6 نفر از دوستان‌مان شهید شدند🕊؛ با اینکه نحوه شهادتشان را دیده بود اما بازهم دوست داشت شهید🌷 شود. تمام این‌ها فقط یک دلیل می‌تواند داشته باشد، ،✓عشق به مذهب، ✓عشق به مقدسات و ✓عشق نسبت به (س)؛ این‌هاست که محسن را به هدایت می‌کرد. 🔰انسان‌هایی که قوی داشته باشند و صاحب پشتوانه اعتقادی خوبی باشند👌، هیچ گاه در برابر دشمنان خم به ابرو نمی‌آورند📛، این استقامت شهید با اینکه و در حال اسیر شدن بود فقط به خاطر ایمان به راهی بوده که در آن وارد شده و اکثر ما نیز این خصلت را دارا هستند✔️. 🔰محسن خیلی علاقه‌مند به (س) و الحسین (ع) بود و برای سوریه رفتن نیز سر از پا نمی‌شناخت. شخصی مانند محسن، تربیت یافته دلسوز و ثمره شیر پاکی است که در کودکی👶 پی وجودش با آن رشد یافته است. 🔰این‌گونه می‌شود که این ایرانی🇮🇷 دنیا را تکان داد و یک‌بار دیگر صحنه‌ را برای همگان تداعی کرد. محسن با این رشادت خود سبب شد، جنبه‌های کربلا و عاشورا برای ما زنده شود. 🔰شهادت محسن تاثیر بی‌نظیری👌 بر مردم جامعه گذاشت، بعد از آقا محسن جوانان ما باید درس ایستادگی مقاومت و پایداری را بیاموزند📝. محسن یک بزرگی را در جامعه گفت. این ایستادگی و غرور ملی بعد از محسن که شاهد آن هستیم، به خاطر ♨️ارزش والای کار او است. 🔰امیدوارم هر کس در هر عرصه‌ای که فعالیت می‌کند، وار کار کند و رضایت خداوند را ملاک اصلی کارهای خودش قرار دهد، کاری که استادِ انجام دادنش بود😊. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
🌷 #طنز_جبهه 4⃣9⃣ 💠 یه دور تسبيحی📿😅 🔹نشسته بوديم دور هم كنار آتش🔥 و درددل می‌كرديم. هر كی #تسبيح د
🌷 5⃣9⃣ 💠صبحانه خطری 🔸با حسین تازه آشنا شده بودم و از خصوصیات او اطلاعی نداشتم. بعد از مدتی دوستی ما گل کرد و برای با کلاس مرا به خود در پدافند فاو دعوت کرد. 🔹لباسم را مرتب کرده و با یااللهی وارد شدم. چشمم که به سنگر درهم و برهم او افتاد، جا خوردم؛ گونی های سنگر سوراخ سوراخ بودند و خاکی از آن ها به داخل ریخته شده بود و تراورزهای سقف پر از تیرهای کلاش. 🔸به روی خود نیاوردم و جایی برای نشستنم پیدا کردم. در گوشه ای دیگر، او که تازه از شبانه آمده بود هم به خوش فرو رفته بود. بین ماندن و در رفتن مردد شده بودم. خدایا این چه سنگر ویرانی است که اینها برای خود درست کرده اند. 🔹حسین در حالی که با سروصدا به دنبال چیزی در ظروف می گشت، خوش آمدی به من گفت و عصبانی به سراغ همسنگر خود که ظاهراً آنروز نوبت بود رفت تا برای آماده کردن صبحانه او را بیدار کند. 🔸بعد از چند بار تکان دادن، صدای خواب آلودی بلند شد و گفت:" من تا صبح بیدار بودم و اصلاً نخوابیدم. بعداً می خورم". 🔹حسین هم که نمی خواست تنهایی از مهمانش کند به سراغ کلاش خود رفت و در جلو چشمان و نگران من چند تیر به گونی های بالای سر او زد و با صدای بلندتری گفت:"می گم بلند شو کتری رو برا صبونه آب کن. مگه تو امروز شهردار نیستی؟" 🔸از ترس در حال بودم که دیدم همسنگریش هم کم نیاورد و در همان حال دراز کش، با چشمان نیمه باز کلاش خود را رو به سقف گرفت و خشاب را کرد. بوی فضای سنگر را پر کرد و ..... 🔹در حالی که در گوشه ای گرفته بودم، با صدای لرزان و نگران رو به هر دو آنها کردم و گفتم :" بخدا من صبحانه نمی خوام، عجب تن به تنی راه انداخته اید!!". با عجله خود را به بیرون سنگر انداختم و در حال بودم که حسین بسیار آرام و صدایم کرد و گفت:" ببین، این جریان بین خودمان بماند" و برای اطمینان دستش را به سمت من دراز کرد تا قولش را محکم کرده باشد. در حال فرار بودم که گفت، باز هم تشریف بیاورید، میشم 😂👋 رضا بهزادی،گردان کربلا 😁 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#همسر_شهید_صدرزاده: وقتی دوستان دانشگاهی بهش #زنگ میزدن که فقط یه مدت سوریه نرو فقط #یک.ترم از درست
✍همسر شهید : هنوز حرفهایی که در جلسه #خواستگاری مطرح کردم یادم هست صحبت هامون #خیلی طول نکشید👌کوتاه بود و در همون فرصت کوتاه چند باری روی یک نکته #تاکید داشت می گفت : من یه #همسنگر می خوام❤️✌️ بعد از چند سال بهش گفتم: الان که زمان #جنگ نیست؛ پس دلیل اون همه تاکید بر همسنگر بودن چی بود؟ گفت: جنگ ما جنگ نظامی نیست؛ جنگ #فرهنگیه دوست دارم #همسرم پا به پای من مشغول #کار_فرهنگی باشه ... #شهید_مصطفی_صدرزاده🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#عاشقانه_شهدا🌷 💞 به حمید گفتم: چی شده امروز بدون #عجله صبحونه میخوری ؟ [ حمید چون #تعقیبات نماز صبح
🔻 🔰همسرم ام بود. آبان ۹۱ کردیم و ۱ ماه بعد‌ همزمان با عید غدیر خم عروسی🎊 برگزار شد. واقعی اونه که چیزی رو بپسندی که محبوبت💞 رو راضی میکنه. از علاقه و شوقش برای رفتن به و 🌷 آگاه بودم و بهمین دلیل برای رفتنش رضایت داشتم. 🔰اونشب تاصبح خوابم نمیبرد❌ وبه که خوابیده بود، نگاه میکردم تاببینم نفس میکشه. ساعت۴🕰صبحانه آماده کردم و وقت رفتن توکوچه به پشت سرش نگاه کرد. چهره خندانش رو فراموش نمیکنم😔 موقع خداحافظی گفت: دلم رو لرزوندی💓 اما رو نمیتونی بلرزونی❌ 🔰بعد از شبی که در بود،ازش خواستم برای لرزوندن دلش منو ببخشه و کنه. صبحی که میرفتن، گفتم: کاش شکمش درد بگیره، پاش درد بگیره نره🚷 دوباره ته دلم میگفتم: ، بخدا راضی نیستم دردبکشه💔 🔰دست زدم دیدم خیلی بود. وقتی دستاش سرد بودمیگفت: فرزانه با دستات گرمش کن😢 تو معراج تو اون ۱۵ دقیقه نمیدونستم چی بگم. فقط بغلش میکردم💞 میگفتم: ❤️ 🔰همه لحظات میکنم. خاکُ می بوسیدم ومیریختم روش. میگفتم همسر منو‌ ببوس. گفتم: تو چقداز من خوشبخت تری که میتونی تاقیامت منو درآغوش بگیری😭 🔰کفشاشومیپوشم👞 حس میکنم پاهام به پاهاش میخوره. همیشه وقتی ماموریت گل🌹 میخرید، بهش گفتم عزیزم از این به بعد باید برات گل بیارم. پیام خوشیِ اما زجر آوره برای اونایی که میمونن😔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
و یارانت در آغوشت💞 کشیدند آنها که می‌گفتند: نیامد ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
و یارانت در آغوشت💞 کشیدند آنها که می‌گفتند: نیامد ‎‎‌‌‎‎🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh