eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
27.2هزار عکس
5.8هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem زیارت نیابتی @Shahid_nazarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواب همسر شهیدمدافع حرم در دیدم که یک نامه به من دادند نوشته بود:آقای امین کریمی به عنوان محافظ درهای حرم منصوب شد. 🖊امضای حضرت زینب(س) پایین نامه @shahidNazarzadeh
0⃣2⃣9⃣ 🌷 💠 مروری کوتاه بر زندگی 🍃پس از اخذ مدرک دیپلم و در سال 1379در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی مشغول شد. سال 1381 عقد و سال 1382 زندگی مشترکشان را شروع کردند، در آغازِ خدمت عضو تیم بود اما از سال 1383 به سپاه ملحق شد تا در تیم‌های اشخاص انجام وظیفه کند. 🍂از همان اوایل آغاز درگیری ها در تلاش فراوانی برای سفر به سوریه داشت اما هر بار سپاه انصار با درخواست وی می‌کردند تا این که اولین بار در اسفندماه سال 1393 برای یک ماموریت کوتاه سه روزه عازم شامات شد 🍃وقتی می‌خواست برود، به مادرش گفت: مادرم تو 5 فرزند داری نمی خواهی را بدهی و یکی را در راه دفاع از اسلام و اهل بیت فدا کنی؟مگر همیشه نمی گفتی فرزندانم فدای اهل‌بیت! امروز همان روز است؛ 🍂تو باید با که در رفتن من به سوریه می دهی، به اهل بیت لبیک بگویی و در حمایت خود را از ثابت کنی، در این صورت است که در قیامت نیستی و نخواهی گفت پنج فرزند پسر داشتم و از اسلام دفاع نکردم و در مقابل حضرت زهرا(سلام الله علیها) سرت را پایین نمی‌اندازی ما را خودت اینچنین کرده‌ای.بعد از شنیدن صحبتهایش مادر با رضایت او را به خدا سپرد 🍃اشتیاق شهید باقری برای بازگشت به سوریه پس از اولین اعزامش شده بود و به تعبیر دایی محترمشان، حاج عبدالله مانند شده بود و با دیدن اوضاع سوریه نمی‌توانست اینجا طاقت بیاورد. 🍂اعزام دوباره حاج عبدالله شش ماه طول کشید و در طول این مدت ایشان به هر می زد تا سریعتر به جبهه برگردد تا بالاخره در مهر ماه سال 1394 دومین او رقم خورد و در یازدهمین روز پاییز دوباره راهی شد و تنها 20 روز پس از دومین اعزام در آخرین روز مهر سال 1394 مصادف با همراه با  که از همرزمانش در سپاه انصار المهدی بود، در حومه شرقی شهر حلب به درجه رفیع رسید. 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
3⃣0⃣2⃣1⃣ 🌷 💠نگهبان حرم ♥️ 🔰میخواست بره ، گفت: راستی زهرا احتمالاً گوشیم اونجا آنتن نمیده📴 داد زدم: تو واقعاً‌ 15 روز میخوای بری و موبایلتم آنتن نمیده؟؟ گفت: آره؛ اما باهات تماس میگیرم. نگران نباش. 🔰دلم شور میزد💓 گفتم: انگار یه جای کار میلنگه امین. بگو کجا میخوای بری؟؟ گفت: اگه من الآن حرفی بزنم خب نمیذاری برم که. دلم ریخت. گفتم: نکنه میخوای بری سوریه⁉️ گفت: ناراحت نشیا…آره میرم . 🔰بی‌هوش شدم، شاید بیش از نیم ساعت⌚️ امین با آب قند بالا سرم بود. به هوش که اومدم تا کلمه یادم اومد، دوباره حالم بد شد. گفتم: امین، واااقعا، داری میر ی ی ی…؟😢 بدون من؟ 🔰گفت: زهرا… بیا و با رضایت از زیر ردم کن. حس التماس داشتم. گفتم: امین تو میدونی که من چقدر بهت وابسته‌م💞 تو میدونی که بنده به نفست. گفت: آره میدونم. گفتم: پس چرا واسه رفتن اصرار میکنی…❓ صداش آرومتر شده بود… 🔸 هستم شدیدا دوستت دارم 🔹دلبریهایت♥️بماندبعد فتح 🔰زهرا جان، ما چطور ادعا کنیم مسلمون و ؟ مگه ما ادعای شیعه‌ بودن نداریم؟ شیعه که نمی‌شناسه❌ اگه ما نریم و اونا بیان اینجا، کی از مملکتمون🇮🇷 دفاع می‌کنه؟ 🔰دو شب قبل اینکه حرفی از سوریه بزنه دیده بودم که نگرانیمو😥 نسبت به مأموریتش دو چندان کرده بود، خواب دیدم یه صدایی که چهره‌ ش یادم نیست یه نامه‌💌 واسم آورد که توش دقیقاً نوشته شده بود: جناب آقای ، فرزند الیاس کریمی، به عنوان درهای حرم حضرت زینب (س) منصوب شده است✅ پایینشم امضا شده بود… راوی: همسر شهید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh