eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🔮از بچگی میشناختمش. از همون موقع که بچه تر بودیم. ما #ادعای هیئتی بودن و مذهبی بودن داشتیم و اون بی ادعا بود. 🔮ما ادعای تو خالی داشتیم اما اون توعمل صد بود ما صفر. اون اگه کاری انجام میداد با تمام وجود بهش اعتقاد داشت، اما ما با شک و تردید. 🔮ما مجسمه حرف بودیم اون اسطوره ی عمل ما #حرّاف پر مدعا اون عارف بی ادعا.... اون تو عشق به شهادت راسخِ راسخ اما ما سستِ سست 🔮اون اگه میگفت اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک #محکم و نترس میگفت اما ما با ترس و دلهره اون آسمونی شد و رفت ما حتی به دنیا هم نرسیدیم 🔮اون عند ربهم یرزقون شد و ما خسر الدنیا و الاخره یا حسین ما رو در راه شهدا ثابت قدم بدار و مرگ ما رو در راه خدا قرار بده... #شهید_رسول_پورمراد🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 ❣🌸 🌸❣ 3⃣5⃣ لبخندی رو لبم نشست از این احساسات سرشارش😊  گفت: _ولی دیگه دل غمدیده ام شاد شد😉 لبخندم عمیق تر شد☺️🙈 اونم لبخندی زد و گفت: _آخه تو چرا انقدر خوبی؟!😍 در جواب حرفش فقط سرمو انداختم پایین که گفت: _اگه اجازه بدی رفع زحمت کنم، دوستان منتظرن☺️👈👥 به جایی اشاره کرد تازه متوجه دوستاش و محمد شدم که گوشه ای ایستاده بودن،  بلند شد ایستاد... که یاد 💙انگشترش💙 افتادم و سریع گرفتم جلوش - این دیشب اومده بود تو وسایلام😊 گرفتش و گفت: _چقدر دنبالش گشتم نگاه شیطنت باری بهم انداخت وگفت: _پس این کوچولو تو رو کشونده تا اینجا😍☺️ خندیدم که گفت: _آخ آخ یادم باشه اینو بازم جا بزارم .. معجزه میکنه ها😉 فقط به حرفاش میخندیدم، این لحظات آخر چه قدر سعی داشت خوشحالم کنه - خب معصومه جان حلالم کن، برام زیاد دعا کن، مراقب خودتم باش،یاعلی😊✋ خواست بره که یهو مردد شد و برگشت سمتم، دست انداخت پشت گردنش و پلاکی رو از گردنش دراورد و گرفت جلوم - روش” و ان یکاد” نوشته😊 خیره به 💫پلاک “وان یکاد” 💫تو دستش بودم که ادامه داد: _یه یادگاری از طرفِ من😉 اروم گرفتمش،.. باز اشک بود که سعی داشت خودشو تو جشمام جا کنه😢 لبخندی زد😊 و خداحافظی کرد …و رفت … چه ساده رفت … مگه قرارمون از همون اول رفتنش نبود… پس این همه بیقراری از کجا میومد … به رفتنش نگاه میکردم و فقط زیر لب می گفتم … “برگرد عباس …😢 برگرد …  تو باید برگردی …  باید زنده برگردی …  باید …  من تازه دارم عشق رو تجربه میکنم… اصلا مگه ما چند وقته که کنار همیم … برگرد … “😢🙏 .... 💌نویسنده: بانوگل نرگس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣🌸 🌸❣ 4⃣5⃣ روزها برام به سختی میگذشت،😣 همش مثل یه آدمی که منتظره کسیه چشمم به ساعت بود،👀😥 گاهی وقتا تا چند دقیقه فقط به ساعت زل میزدم،👀🕓 که شاید چند ساعت بگذره و عباس زنگ بزنه ..📞 خیلی کم زنگ میزد، وقتی هم که زنگ میزد خیلی کوتاه حرف میزد و خداحافظی میکرد،😒 انقدر دلتنگ بودم که سمیرا هم از حال و روزم میفهمید دلتنگی رو،😕 همش منو به بهونه های مختلف میبرد این ور اون ور تا حالم بهتر بشه و انقدر تو خودم نباشم، دست خودم نبود، گاهی حس میکردم زندگی ایستاده،😣  گاهی از دلتنگی انقدر خسته میشدم که فقط تنها پناهم 🌷گلزار شهدا🌷 بود و بس… تو اتاقم نشسته بودم و کتابی رو که دوست داشتم ورق میزدم،  اسمش📖 “خدا بود و دیگر هیچ نبود“  بود، دلنوشته های شهید چمران، خیلی کتاب رو دوست داشتم،  حساس ارامش میکردم وقتی می خوندمش، خیلی از عباراتشو حفظ بودم ولی بازم میخوندم و لذت میبردم از خوندنشون،😊 هر از چند گاهی نگاهم از روی نوشته های کتاب سُر می خورد  و به ساعت روی دیوار خیره میشد که شاید چند ساعت بگذره و بتونم صدای عباس رو بشنوم،😢 آه که چقدر سخت بود دوری و … کتاب رو بستم،📙 تمام تمرکزم رو از دست داده بودم،😕 اگه اینجوری پیش میرفت خودمو از بین میبردم، نباید انقدر بی تابی میکردم، بلند شدم که برم پیش مامان،به مهسا قول داده بودم که درمورد دانشگاهش با مامان صحبت کنم…😊👌 نگاهی به مهسا انداختم که خودشو با گوشیش مشغول کرده بود .. بلند شدم رفتم پیش مامان، جلوی تلویزیون نشسته بود و داشت برنج پاک میکرد،😊 کنارش نشستم و کمی درمورد مهسا باهاش صحبت کردم، مامان با چند تا از حرفای منطقی که زدم قانع شد به اینکه مهسا رشته ای رو بخونه که دوست داره،😍😊 بالاخره قبول کرد و من خوشحال از اینکه تونستم برای خواهرم کاری کنم،  بلند شدم تا برم بهش بگم.. از جلوی در اتاق محمد که رد میشدم تصمیم گرفتم به محمد هم یه سری بزنم، چند وقت بود با داداشم نتونسته بودم درست حرف بزنم از بس تو خودم بودم این چند روز،😅 در اتاقشو زدم و رفتم داخل رو تختش نشسته بود و داشت با چند تا برگه ور میرفت، نشستم کنارشو گفتم: _چیکار میکنی برادرِ من؟!!😊 .... 💌نویسنده: بانوگل نرگــــس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧🎧 🎵 شور | دفعه آخری یه جور دیگه بود 🎤🎤 سید رضا 👈تقدیم به صبور 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
می گویند: خوش به حالت! از وقتی که رفتــــه حتی خم به ابرو نیاوردی ..! نمی دانند بعضی کمر خم می کنند، نه ابرو… 🌙 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم ❣ بوے پیراهن #یوسف عطر گلهاے نرگسـ🌸 و سایه اے از باغ #محمدے بر #بهارمان ڪم است مولاجان! تو #شڪوفه_بهارے🌹 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
تمام قصه‌های عاشقانه💞 از #صبح چشمانت😍 شروع میشود به #تو نگاه میکنم طلوعـ☀️ میکنی در من☺️ #شهید_علی_الهادی #سلام_صبحتون_شهدایی🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎧 فایل صوتی 🎤واعظ: 🔖 تقسیم کننده رحمت 🔖 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
#عاشقانہ_شهدا🌷 ❣همسرم💞 شهید ڪمیل خیلے #با_محبت بود☺️ مثل یہ مادرے ڪہ از بچہ اش مراقبت میڪنہ از من مراقبت میڪرد...😇 یادمه تابسـتون بود و هوا #خیلے_گرم بود🌞 خستہ بودم، رفتم پنڪہ رو روشن ڪردم وخوابیدم😴 «من بہ گرما خیلے حساسم»😖 ❣خواب بودم واحساس ڪردم هوا خیلے گرم شدہ و متوجہ شـدم برق رفته☹️ بعد از چند ثانیہ احساس خیلے #خنڪے ڪردم و به زور چشمم رو باز ڪردم تا مطمئن بشم برق اومدہ یا نہ... ❣دیدم ڪمیل بالاے سرم یه ملحفہ رو گرفتہ و مثل پنڪه بالاے سرم مے چرخونہ تا #خنڪ بشم😊 ودوبارہ چشمم بسته شد ازفرط #خستگے...😴 شاید بعد نیم ساعت تا یکساعت⏰خواب بودم و وقتے بیدارشدم دیدم ڪمیل #هنوز دارہ اون ملحفه رو مثل پنڪہ روے سرم مے چرخونه تا خنڪ بشم...😳 ❣پاشدم گفتم ڪمیل توهنوز دارے مےچرخونے!؟ خستہ شدے⁉️😞 گفت: خواب بودے و برق رفت و تو چون به گرما #حساسے میترسیدم از گرماے زیاد از خواب بیدار بشے ودلم نیومد😍 #شهید_کمیل_صفری_تبار🌷 #شهید_مبارزه_با_گروهک_پژاک #شهید_امنیت 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#چادری ها دختران زینب اند😍 بانــ🌸ــو کنیزهایش را #دختـــرم صدا می زند❤️ #من_از_تبار_زینبم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠رهبر انقلاب: ⚜عفت زن مایه احترام و اوست. 💢این مسأله ، محرم و نامحرم، نگاه کردن و نگاه نکردن🚫، همه به خاطر این است که قضیه در این بین سالم بماند. 💢اسلام به مسأله اهمیت میدهد. البته عفاف مرد هم مهم است👌 عفاف مخصوص زنان نیست❌ مردان هم باید عفیف باشند. 💥منتها چون درجامعه، به خاطر قدرت جسمانی💪 می تواند به زن ظلم کند و برخلاف تمایل زن رفتار نماید، روی عفت زن تکیه شده است. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💠 #رهبرانقلاب در دیدار با خانواده‌ی شهید مدافع حرم بابک نوری هریس فرمودند: 💢فرزند شما با این حرکت، با رفتن به این میدان و #شهید شدن و صرف نظر کردن از امتیازات دنیـ🌍ـایی، این عشق اهل بیت و #عشق_شهادت او را منقلب می‌کند💖 و می‌رود به سمت جبهه و به شهادت🌷 می‌رسد.    #شهید_بابک_نوری_هریس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❣از همان روز اول زندگی با همسرش💞 قرار گذاشتند هر قدمی که بر می ‌دارند به نزدیک تر شوند. همین هم شد👌 که از اولین روزِ حُسن های اخلاقی آقا جواد بیشتر از پیش خود را نشان داد ❣این حسن‌ های اخلاقی دست به دست هم تا جایی که دیگر نتوانست در قفس دنیا بماند🚫 و کارش به پرواز کشید🕊 به آسمان ❣جواد محمدی چهارمین شهید مدافع حرم شهر است که ۱۶ خرداد ماه ۹۶ همزمان با ۱۱ ماه مبارک رمضان🌙 به رسید و پیکر مطهرش⚰ بعد از گذشت ۲۵ روز چشم انتظاری، پیدا شد. 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💢سبزقبای مخلص ⚜خيلي تودار و #مظلوم بود. تا لازم نمي‌شد حرفي را نمي‌زد❌ و كاري را انجام نمي‌داد. #مخلص بود و يکرنگ. مثلاً حتي مادرش بعد از دو سال فهميد که به #سپاه رفته و پاسدار شده است. ⚜يك روز لباس سبزي به خانه آورد و به مادرش گفت كه شلوارش👖 را كمي تنگ كند. و مادرش تازه بعد از کلي پرس و جو فهميد #محمدرضا پاسدار شده است! دوست داشت كسي از اين موضوع با خبر نشود🚫 #شهید_محمدرضا_شفیعی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔹بعد از شهادت🌷 شهید روح الله سلطانی، بی قراری ما بیشتر شده بود. چون #محمدتقی در فاصله ی نیم متری شهید روح الله سلطانی بود👥 لحظه ی شهادت ایشون. 🔸محمدتقی که متوجه بی قراری💔 ما شده بود، با حالت #طنز به ما میگفت نگران نباشید، من چیزیم نمیشه، آقا روح الله اگه شهید شد، به خاطر این بود که درشت اندام بود☺️ ... اگه مثل من #لاغر بود، تیر از کنارش👤 رد میشد و بهش نمی خورد. 🔹البته ما میدونستیم که در دلش چه #غوغاییه و چقدر از رفتن دوستش ناراحته😔 و این حرفها رو فقط برای #آروم کردن ما میگه. #شهید_روح_الله_سلطانی #شهید_محمدتقی_سالخورده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ ⚠️ 😔 4⃣2⃣ 😔هیچ کس به من نگفت: که می‌شود برای سلامتی شما صدقه داد و صداقت را ثابت کرد که ما صادقانه و بی ریا، شما را دوست داریم💖 نه برای نانی و نامی که می‌خواهیم نباشد، آن نان و نامی که ما را از شما دور کرده و به جان یکدیگر انداخته است. 👈نمی دانستم که هر روز با صدقه‌ای که می‌دهم و سلامتی شما را با آن نیّت می‌کنم، چه یادی را از شما زنده کرده ام و چه عرض ارادت ناچیزی را به محضر اربابم پیشکش نموده ام. 😢به ما نگفتند که سلامتی شما از سلامتی همه، حتی نزدیکترین کسانم هم مهمتر است و نشانهٔ ایمان است که فرزندان پیامبر را بر هر چه داریم و نداریم مقدم سازیم و من این نشانه را نداشتم. اصلاً کسی نگفت که باید اینگونه باشم، آن هم در آن دوران ظرافت🌷 و لطافت نوجوانی که آمادگی هر ایثاری فراهم است. ✅اما حالا می خواهم تمام وجودم که به صدقه سر شما حیات دارد، صدقه لحظه‌ای از عمر پربرکت شما باشد و تمام وجودم وقف شما گردد.😊 📘کتاب "هیچکس به من نگفت" ✍نویسنده: حسن محمودی ================== 🌤اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفَرَج🌤 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
17 🎧آنچه خواهید شنید👆 ✍ و افتاده ايم در سراشیبی ظهور! آنقدر که، شاید ازنزدیک بودنش،غافلگیر شویم! 💓برای بازی های کودکانه، فرصت نیست، باید زودتر آشتی کنیم..👆 🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
مـا  خانه🏡 به دوشان غم #سیلاب نداریم ... #مردان_بی_ادعا #دفاع_مقدس 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃🌺🍃🌺 💢یه روز دیدم شهید باقری با سر و وضع #خاکی و گلی از در اومدن داخل اتاق😳 گفتم: فرمانده چه خبر کجا بودید که این طور خاکی و گلی شدید ؟ 💢 #لبخند ملیحی زد 🙂و رفت نشست. میدونستم داره از گفتن موضوع خودداری میکنه. چند روزی #تکرار شد تا اینکه ی شب که شیفت بودم گاه و بی گاه خوابم میبرد و چرت میزدم، یک لحظه متوجه شدم #سایه ای از جلوی چشمام رد شد، وسوسه شدم و سایه رو #تعقیب کردم ببینم چکار میکنه😉 💢دنبالش رفتم دیدم ایشون مشغول #نظافت حیاط و سرویسهای بهداشتی هستند خجالت کشیدم 😥و دویدم سمتشون و از ایشون خواستم ادامه کار رو به من بسپرن 💢گفتم: شما #فرماندهی این کارا #وظیفه ماست که نیروی شما هستیم. ایشون جواب دادن کاری که واسه #رضای_خدا باشه جایگاه انسان رو تغییر نمیده 👌 💢من این کارو دوست دارم و انجام میدم چون میدونستم بچه ها نمیذارن انجام بدم قبل از نمازصبح و تو تاریکی انجام میدم.😊 💢از خودم خجالت کشیدم سرمو پایین انداختم و گفتم به خدا قسم شما خیلی بزرگواری.. #شهید_حجت_باقری🌷 #شهید_مدافع_حرم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🌷این‌سان که با هوای #تو در خویش رفته‌ام 🌾گویی #بهار در نَفَس مهربان توست 🌷آخر چگونه قافیه ها را نبارمت⁉️ 🌾وقتی که پای سفره ی #عیدم #ندارمت😔 #بهار_یعنی_عطر_حضورت #شهید_سیدسجاد_خلیلی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh