💐 #امشب مدینه از شعف
🌿اعلان✨ سقائی کند
🌺تا تشنگان #عشق را
🌿سر مست💖 و شیدایی کند
💐گسترده رنگین🌈 سفره ای
🌿زیبا و #رویایی کند
🌺کز #میهمان خویشتن
🌿نیکو👌 پذیرایی کند
ولادت #حضرت_عباس(ع)علمدار کربلا خدمت امام زمان و تمام شیعیان مبارکباد🌼🍃
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_513587902878319187.mp3
6.29M
🎧️ #سرود بسیار زیبا و شنیدنی ❣
🌼شعبان المعظمه
🌸دل ما دخیل پرچمه
🎤 با نوای #سید_مهدی_میرداماد
🎈 میلاد #حضرت_ابالفضل (ع) 🎈
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_359326163803308735.mp3
10.37M
🎊 #اعياد_شعبانيه 🎊
🎤🎤 #سیدرضا_نریمانی
🌺به مناسبت #ولادت_حضرت_ابوالفضل(ع)
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
📜قسمتی از وصیتنامه شهید: 🔰قطعا #شهادت گل رز🌹 زیبایی است که هنگامیکه فکرمان💭 به آن نزدیک میشود آرزوی
💎ما زیر سایه #شما
سر و سامان گرفتیم👌
💎و این طور
بی سر و سامان
#عشق_شما شدیم❣
#شهید_احمد_مشلب
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
در دیداری که خدمت #آقا رسیدیم به ایشان گفتم همه این دلتنگـ💔ـی ها با دیدار شما #محو شد. همه این مصیبت
#شبیهه_شهدا 🌷
🌴می گفت:
#حضرت_آقا یا نماینده ایشان
امر کنند که برو #رفتگر محله باش
نظام به جارو کردن نیاز دارد
#مــن می روم✊
🌴 #مهدی مطیع امر ولایت✌️ بود
و همیشه #وسط میدان معرکه بود ...
#پاسدار_مدافع_حرم
#شهید_مهدی_نوروزی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣ 4⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وچهارم تا نگاهم بهش خوردمات اشکای روی صورتش شدم … با
📚 #رمان
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
5⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وپنجم
_من … من ..😭
باز گریه هاش شدت گرفت،
منم پا به پای حرفای سمیرا اشک میریختم، 😢پس اون چیزی که قرار بود دل سمیرا رو بلرزونه، #شهادت آقا هادی بود ..
که شهادتش نه تنها دل سمیرا که دلِ منو هم بدجور لرزونده بود ..😣
بهم نگاه کرد و گفت:
_معصومه من جواب تنهایی های تو رو هم باید بدم، #جواب_نبودن_عباس کنار تو رو هم باید بدم، تو عباس رو فرستادی #بخاطرما…😢
گریه میکرد و حرف میزد:
_معصومه منو ببخش .. منو ببخش معصومه …😭
بغلش کردم وگفتم:
_آروم باش سمیرا جان، آروم باش آبجی جونم .. آروم باش ..😊
- معصومه باهاش حرف زدم، با شهید هادی حرف زدم دیشب، ازش خواستم کمکم کنه، دستمو بگیره، معصومه تو ام کمکم کن، نذار بازم اشتباه کنم،
نذار…😓😢
فقط اشک میریختم و سعی میکردم دل لرزیده ی سمیرا رو آروم کنم …
✨سمیرا! تو انتخاب شده ای …
تو انتخاب شدی که تغییر کنی …
تو آزاد شده ای …
تو از بند هواهای این دنیا آزاد شدی …
به دست شهید هادی حسینی آزاد شدی …
آزادِ آزاد …
آزادیت مبارک دوست عزیزم …
مبارکت باشه …✨
دلم آروم تر شده بود از دیدن حالت منقلب سمیرا ..😊
چقدر شهید زود معجزه میکرد ..😢
چند روز از شهادت آقا هادی میگذشت …
#ادامه_دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣🌸 #درحوالـےعطــرِیــاس🌸❣
6⃣7⃣ #قسمت_هفتاد_وششم
مشغول شام خوردن بودیم
مهسا سکوت رو شکست وگفت:
_یه چیز بگم مامان؟!!
مامان نگاهی بهش انداخت و گفت:
_ بگو عزیزم😊
نگاهی به من و محمد که مشغول شام خوردن بودیم انداخت و گفت:
_من نمی خوام کارگردانی بخونم فعلا!!
با تعجب نگاهش کردم،😳
اینهمه خودشو میکشت تا بهش برسه حالا که تا رسیدن به خواسته اش فاصله ای نداره .. میخواد نخونه ..😟
چیزی نگفتم و فقط نگاهش کردم مامان گفت:
_نکنه باز به یه رشته ی دیگه علاقه مند شدی، والا گیجم کردی دختر😕
اوندفعه محمد بجاش جواب داد:
_ نه مامان دخترتون ماشالله عاقله و باهوش، خودش داره میفهمه که به چیزه دیگه ای علاقه منده😉
انگار محمد از موضوع با خبر بود،
- خب به چی علاقه مند شدی حالا..البته اگه دو روز دیگه باز نظرت عوض نمیشه
مهسا کمی صداشو صاف کرد و رو به مامان گفت:
_ایندفعه مطمئن باشین که عوض نمیشه، چون هم کامل تحقیق کردم و هم فهمیدم که علاوه بر علاقه بهش نیاز هم دارم!!😇
واقعا داشتم کنجکاو میشدم،
مهسا چه جدی پیگیر شده بود و چقدر براش مهم شده بود که چه درسی رو ادامه بده ..😧
مهسایی که به درس علاقه چندانی نداشت حالا چه با علاقه از درس خوندن حرف میزد
همچنان من و مامان نگاه منتظرانه ای بهش دوخته بودیم، محمد لبخندی به روی مهسا زد، مهسا با لبخندی گفت:
_من میخوام برم حوزه☺️
یه لحظه سرفه ام گرفت، با تعجب
گفتم:
_چی؟؟؟؟ 😳
محمد خندید و گفت:
_مگه چیه، بهش حسودی میکنی که داره میره طلبه بشه😏
با تعجب نگاهم به محمد بود گفتم:
_پس زیر سرِ توئه، رفتی طلبگی خودتو برای مهسا تبلیغ کردی تا جذبش کنی😜😉
همه خندیدن 😁😃😄😀که مهسا
گفت:
_نخیرم اینجوری نبود، اصلش پیشنهاد فاطمه سادات بود، باهاش خیلی حرف زدم و اونم قول داد کمک کنه تا کارای ثبت نامم رو پیش ببرم، محمد فقط نقش یه مشاورِ خوب رو داشت😍👌
لبخندی از ته دل زدم و گفتم:
_پس کارگردانی چی میشه، کی پس فیلم منو میسازه؟؟!!☹️😄
ادامه دارد....
💌نویسنده: بانوگل نرگـــــس
#کپی_بدون_نام_نویسنده_حرام
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5859219910193840231.mp3
8.86M
🔸خبر داری، #رفیق نیمه راهت
❣تنگه دلشـ💔 برای روی ماهت
🔸چی شد قرار و #وعده مون عزیزم
❣تاکی باید توی خودم بریزم😔😔
#کجایی_رفیقم
رفیقم کجایی...😔
📝از زبان
#جانباز مدافع حرم #حبیب_عبداللهی
خطاب به رفیق شهیدش #شهید_محمد_اینانلو🌷
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
badakhlaghi.ali.mp3
2.25M
﷽
📲 #منبر_مجازی
🎙واعظ: #حاج_آقاعالی
🔖 باطن بداخلاقی در خانواده 🔖
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
7891902_603.mp3
3.93M
🎧 #مولودی
❣ عشق خود خدا اومد
❣اربابم #ابوالفضل 😍
🎤🎤با نوای: #حسین_سیب_سرخی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
#پدرجان اگرچه فراق شما برایم سخت و جانگداز است ⚡️اما سرافرازی و افتخاری که شما و #همرزمان شهیدت🌷 برا
سه سال🗓 می گذرد
از #آخرین_عکسی که از #تو گرفتیم📸
از #آخرین دیدار😔
14 فروردین رفتی و در جواب دلتنگیها💔 با #قاطعیت گفتی یک هفته دیگر برمی گردی..
و درست #یک_هفته بعد آسمانی شدی🕊 و برگشتی
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
سه سال🗓 می گذرد از #آخرین_عکسی که از #تو گرفتیم📸 از #آخرین دیدار😔 14 فروردین رفتی و در جواب دلتنگی
8⃣4⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🌹خاطره ای از زبان خواهر شهید سالخورده🌹
🔸هر وقت #محمدتقی به ماموریتی میرفت، همه روز برای سلامتیش دعا میکردم و سوره ی واقعه📖 و آیت الکرسی میخوندم. همه میدونستیم یه روزی محمدتقی #شهید میشه😔
🔹میگفتم خدایا! محمدتقی که شهید🌷 میشه، حقش هم کمتر از #شهادت نیست، اما....💥اما....یه کم بیشتر بالا سر زن و بچش باشه، یه سنی ازش بگذره، مثلاً...مثل #شهید_صیاد_شیرازی بشه🌷
🔸نمیدونم چرا همیشه، وقتی به شهادت محمدتقی فکر میکردم، #ناخودآگاه، شهید صیاد شیرازی به زبونم میومد.
🔹حتی وقتی #محمدتقی جان، شهید شد🕊 روزهای اول، وسط گریه ها و زاری هام😭 همش میگفتم، #خدایا مگه ازت نمی خواستم که محمدتقی به #سن صیاد شیرازی برسه و مثل اون شهید بشه؟!
😔😔
🔸بعد یه مدتی، خواهرم اومد پیشم گفت #آبجی! تو همش برای شهادت محمدتقی اسم کدوم #شهیدو میاوردی⁉️ بلافاصله، بدون هیچ #مکثی گفتم: صیاد شیرازی....
🔹یهو خواهرم #تقویم📆 رو گرفت جلوی صورتم، گفت اینجا رو نگاه کن!!!
یهو خشکم زد.....
چقدرعجیب.....👇
🌷۲۱ فروردین، #سالروز_شهادت سپهبد صیاد شیرازی🌷
🌹🍃🌹🍃
- ۲۱ فروردین شهادت #محمدتقی_جان🌷
- ۲۱ فروردین شهادت #صیاد_شیرازی🌷
#دلنوشته_خواهر📝
#شهید_محمدتقی_سالخورده
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷از درد💔 به فریاد برس اکسیژن...
خسته ست از این #کُنج_قفس
اکسیژن😷
🌷سهمیه جنگ و #جبهه او این است
#سرفه، سرفه...
نفس، نفس😪
#اکسیژن...
🕊به یاد جانبازان سرافراز کشورمان🇮🇷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
پروردگارا! #رفتن در دست توست، من نمیدانم چه موقع خواهم رفت. ولی میدانم که از تو باید #بخواهم مرا در
💠ساده زیستی شهید
🔅از قول همسرش
🔸یادم می آید که در اتاق🚪 کارش روی زمین #مینشست و کارهایش را انجام می داد. احساس کردم شاید #معذّب باشد. پیشقدم شدم و رفتم یک سری صندلی🛋 گرفتم.
🔹با دیدن آنها #بر_خلاف انتظار اولیهام، علی نه تنها شاد نشد❌ بلکه #ناراحت هم شد. میگفت:
«دنیـ🌍ـا آهسته آهسته #آدم را در کام خود فرو میبرد. قدم اول را که برداشتی تا آخر میروی. لذا باید مواظب همان #گام_اول باشی♨️»
📚 منبع/ماهنامه شاهدیاران/شماره ٣٠،٢٩
#شهید_صیاد_شیرازی
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🌷شهید نظرزاده 🌷
💠ساده زیستی شهید 🔅از قول همسرش 🔸یادم می آید که در اتاق🚪 کارش روی زمین #مینشست و کارهایش را انجام
9⃣4⃣0⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
🔰پیکر شهید صیاد⚰ که دفن شد صبح روز بعد از #دفن، خانواده اش نماز📿 صبح را خواندند و رفتند #بهشت_زهرا(س)
🔰وقتی رسیدند جلوی مزار شهید🌷، یک سری #محافظ که نمیشناختند آمدند جلوی جمع را گرفتند😟 از حضور محافظ ها معلوم شد که #آقا آنجا هستند.
🔰گفتند ما #خانواده_شهید صیاد هستیم تا گفتند خانواده شهید🌷 هستیم، گفتند بفرمایید☺️ بعد معلوم شد که آقا #نماز_صبح را آنجا بوده اند.
🔰خانواده #صیاد گفتند شما خیلی زود آمدید! آقا فرمودند: «من دلمـ💔 برای صیادم تنگ شده!» مگر چقدر گذشته بود⁉️ آقا دو روز قبل از #شهادت صیاد را دیده بودند. یک روز هم از دفنش گذشته بود. آقا زودتر از زن و بچه صیاد رفته بودند بالای #سر_مزار او
#شهید_علی_صیاد_شیرازی
#سالروز_شهادت 🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh