🔹 #محمدرضا_شفیعی ماجرای اسارت و شهادت🌷 شهید نوجوانی که بعد از 16 سال با بدنی سالم👌 به وطن بازگشت🕊 را به نگارش درآورد
🔸محمد رضا شفیعی در 14 سالگی به #جبهههای نبرد رفته و در عملیاتهای بسیاری شرکت میکند که چندین بار نیز مجروح💔 میشود اما سرانجام در #عملیات «کربلای 4» و پس از مجروح شدن ، اسیر میشود که 11 روز پس از #اسارت به دلیل عفونت شدید در ناحیه شکم به درجه شهادت🌷 نائل میشود
🔹جسد⚰ شهید محمد رضا شفیعی پس از #شهادت آنچنان تازه و معطر میماند که صدام به سربازان خود دستور میدهد که #جنازه این شهید را در برابر آفتاب☀️ قرار دهند تا بپوسد و وقتی این کار نیز به سرانجام نرسید دستور میدهد که بر روی پیکر این شهید #اسید بپاشند😔 که با این کار نیز آسیبی به بدن شهید نمیرسد❌ و جسد تازه و #معطر این شهید بعد از گذشت 16 سال به وطن برمي گردد
💠غریب شلمچه
#شهید_محمدرضا_شفیعی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸زندگی پر از خاطره هست از مهربانی هایش💖، کمکهایش در مزرعه، #احترام به پدر و مادر ... اما یه #خاطره که در این فرصت بدرد جمع بخوره رو واسه تون میگم:
🔹وقتی دیپلمش رو گرفت گفت: می خوام وارد #سپاه بشم و این موضوع رو با من در میون گذاشت، مدارکش📑 رو آماده کرد، صبـ☀️ـح که با هم واسه #مصاحبه داشتیم می رفتیم، رو کرد بهم گفت: وقتی واسه مصاحبه و تحویل مدارک📜 می رم، شما جلو نیا🚷
🔸چون همکارهای #پاسدارتون شما رو می شناسن، امکان داره ملاحظه منو کنن یا #پارتی بازی کنن، اگه قراره جذب سپاه بشم♥️ دلم می خواد اگه خودم شایستگیش رو دارم جذب بشم👌 وگرنه همون بهتر جذب نشم😊
#شهید_محمدتقی_سالخورده
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
0⃣0⃣2⃣1⃣ #خاطرات_شهدا 🌷
💠اولین شب آخرین حرف
🔰اولین بار بود که بعد از #عقد رفتم منزل پدر آقا مرتضی. اون روز بعد از ظهر #آقامرتضی سر کار نرفته بود و اتاقش را مرتب کرده بود👌 وقتی منو به #اتاقش دعوت کرد کلی ذوق کردم😍
🔰تمام اتاق را با عکس های #شهدا تزیین کرده بود. درست از کنار درب اتاق🚪 یکی یکی عکس📸 شهدا را روی دیوار به شکل زیبایی #طراحی کرده بود. یکی را با #سربند های رنگی که با پونس های رنگی زیبا بالای عکس به موازات هم زده بود👌 و عکس یک #شهید را با چفیه که وسطش برش خورده بود و مثل پرده با روبان دو طرف عکس سنجاق🖇 کرده بود.
🔰خلاصه عکس هر شهیدی🌷 را خیلی زیبا آراسته بود. درست یادمه دو عکس شهیدی👥 که اول دیوار اتاق نصب کرده بود #شهیدان کاوه✓ و برونسی✓ بود. تنها دیواری که کمد داشت را عکس نزده بود❌ وقتی وارد اتاق شدم یکی یکی شهدا را کامل برای من #معرفی کرد.
🔰به عکس هر شهید🕊 که میرسید پرده ی زیبایی💖 که برای او درست کرده بود را کنار میزد و #بیوگرافی کاملی از اون شهید را برای من تعریف میکرد. وقتی حرف های او درباره هر #شهید تمام میشد من میگفتم چه مقدار از اطلاعاتی را که آقا مرتضی داده را قبلا نمیدونستم✅
🔰یک کمد هم کنار اتاق ایشون بود. داخل ویترین کلی نوار کاست📼 قرار داشت که همه #مداحی و یا کاست های افتخاری بود. داخل کمد هم کتاب های زیادی📚 از شهدا و وسایل شخصی ایشون بود.
🔰دو جفت مرغ عشق🕊🕊 هم که هر کدام #سه_تخم گذاشته بودن بر روی دو طرف اتاق به شکل موازی نصب بود. درب هر قفس را باز کرد و تخم های قشنگ شون را نشانم داد😍 رنگ مرغ عشق ها خیلی #جذاب بود آبی و زرد و سبز.
🔰اون شب #مادر آقا مرتضی با خنده از کارهای اون روز ایشون تعریف میکردن: روشویی منزل پدر #آقامرتضی ترکی⚡️ خورده بوده و اون روز آقامرتضی یک روشویی گلدار🌸 جدید نصب کرده بود که مامان ایشون میگفتن اگر میدونستم مرتضی را #داماد کنم روشویی را عوض میکنه زود تر دامادش میکردم😉
🔰بعد از #شهادت به خودم گفتم حرف آخر را همان شب اول👌 ایشون به من گفت ولی من متوجه نشدم😔 آخه اون روز ها که خبری از جنگ نبود. چند وقت پیش مجلسی دعوت بودیم و من و همسران #شهیدکاوه و برونسی🌷 با هم بودیم. یاد اون شب اول افتادم که مرتضی #الگوی خودش را این دو شهید بزرگوار میدونست و من الان همنشین همسران این دو شهید بودم♥️
#شهید_مرتضی_عطایی ❤️
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جشن پتو #شهید_مرتضی_عطایی🌷
در خوابگاهی در سوریه
🎥فیلمبرداری از #شهید_رضا_سنجرانی🌷
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
#لذت_آغوش_خدا 114
#ملاقات_با_خدا 4
#استاد_پناهیان 🔻
◽️یعنی چی که ما میخوایم آخرت خودمون رو آباد کنیم؟❓
🎗این هدفِ عالی چیه؟؟
اجازه بدید از شما سوال کنم!
آقا شما هدفِ عالی خودت رو برای زندگی بگو!
🌷 نه عزیزم "کسی نمیتونه هدفِ عالی زندگیش رو انتخاب کنه،
👈 بلکه هدفِ عالی انسان قبل از تولدش انتخاب شده" ✅✔️
-- یعنی چی از قبل انتخاب شده؟!
⭕️ ببین مثل اینه که به یه قاشق بگید شما هدفتون چیه از اینکه ساخته شدید؟!
🔹میگه به هیکلِ من نگاه کن خودت میفهمی!😊
💢 به چنگال میگی شما دیگه هدفت چیه اومدی کنار سفره؟ 🍽
🔹میگه به قیافه من نگاه کن! با من که نمیشه سوپ خورد! 🍲☺️
باید از اون قاشق های بزرگتر استفاده کنی!
👆همه اینا رو از سازندش میپرسن .از قیافه اون شیء متوجه میشن!
💎✅ ما انسان ها هم همینطور هستیم. ما "سازنده" داریم ...👌
🚫 نکنه فکر کردید شما خودتون اومدید و خودتون رو خلق کردید؟!⁉️
💞 نه عزیزم شما ""خالق"" دارید
🔷 خب حالا به جای اینکه از شما بپرسیم که هدفتون چیه ، از سازندتون میپرسیم که هدفش از خلقت شما چی بوده...
* چطوره؟😊
🚨 اگرچه ممکنه به خیلیا وقتی میگیم آقا هدفِ خلقتِ شما از قبل انتخاب شده ، ناراحت بشن! امّا خب نباید ناراحت بشن
بچه که نیستی؟ داریم با هم صحبت میکنیم!
حله؟؟
آفرین ☺️
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سیره_شـهـدا🌷
💠اخلاص
⚜دلش نمی خواست ڪارهایش جلوی دید باشد🚫 مدتی را ڪه در #جبهه بود، اجازه نداد حتی یڪ عڪس📸 یا فیلم از او تهیه شود❌
⚜آخرین بار ڪه به #مرخصی آمده بود، قبل از رفتن همه ی عڪس هایش را از بین برد💥 تا پس از #شهادت چیزی از او باقی نماند😔
⚜همین طور هم شد و برای شهادتش🌷 حتی یڪ عڪس هم در خانه نداشتیم. همیشه #پنهان کار بود، حتی زخمی💔 شدنش را هم از دیگران پنهان می کرد.
#شهید_مجید_زین_الدین
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣﷽❣
#رمان
#مثل_هیچکس ♥️
#قسمت_شصت_وپنجم 5⃣6⃣
🍁بالاخره بعد از تحمل هفت سال رنج زندگی در غربت به #ایران برگشتیم. یوسف تازه باید به مدرسه می رفت و یاسین👶🏻 هم یک ساله بود. پس از بازگشتمان پدرم یکی از خانه هایش را در اختیارمان قرار داد. با آنکه خانه ی بزرگی نبود اما #فاطمه مقید بود که اولین روز هرماه مراسم #روضه ی کوچکی در همان خانه ی نقلی برپا کنیم.
🌿دوره هایی که بچه های دانشگاه داشتند همچنان ادامه داشت. هرطور که بود سعی می کردم خودم را به جمع شان برسانم👥 و در بحث هایشان شرکت کنم. چند ماه بعد امیلی زنگ زد و به فاطمه گفت که فکرهایش را کرده و #مسلمان شده😍 فردای آن روز فاطمه یک دیگ بزرگ آش پخت🍲 و بین همسایه ها پخش کرد.
🍂بعدها برایم تعریف کرد که برای مسلمان شدن امیلی نذر کرده بود و حالا که این اتفاق افتاده بود باید نذرش را اینگونه ادا می کرد. می گفت:
_از روز اول آشنایی با امیلی توی نگاهش معصومیت غریبی رو میدیدم که مطمئن بودم اگه بهش بها داده بشه شکوفاش میکنه.
🌿از داشتن فاطمه به خودم می بالیدم♥️ هر روز کنارش بزرگ و بزرگتر می شدم. همیشه نگاهش به دور دست بود. در تمام سال های زندگی مشترکمان💞با همه ی وجودم احساس می کردم که چقدر زبانم قاصر است از #شکر آن خدایی که عشقش♥️ را از دستان دختری بنام #فاطمه در زندگی ام جاری ساخت
🍂دختر دلنشین قصه ام
زن رویایی زندگی ام
#عشق وفادار و جاودانه ام
#فاطمه_ی_من♥️😍
همان کسی بود که
👈 #مثل_هیچکس نبود
✍ نویسنده: فائزه ریاضی
#ادامه_دارد...
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
4_5972047661677674929.mp3
6.34M
🎧با حال خوب گوش کنید ...
🍁من از گناه خسته ام 😔
🌼دنبال #شهادتم ولی عرضه ندارم 😭
🎤 سید رضا #نریمانی
#التماس_دعای_شهادت
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
مداحی آنلاین - چشم آخربین - حجت الاسلام عالی.mp3
2.15M
🎧چشم آخربین
#سخنرانی بسیار شنیدنی👌
🎤حجت الاسلام #عالی
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸ساعت ۴ صبح⏰ بود که مجبور شد بزنه به خط، #پاتک خورده بودیم و داشت خط میشکست⚡️ تا دوباره اون بخش حماه بیفته دست دشمن، فوری جمع و جور کرد، داشت میرفت بیرون از مقر، یهو برگشت، انگشتر💍 و ساعت و کارد و هرچی که #ارزشمند بود رو در آورد و گذاشت رو میز، بعدم پلاکشو درآورد گذاشت کنار همونا، گفتم چکار میکنی سیدمجتبی⁉️
🔹گفت: اگر #برنگشتم، نامردا از من چیزی غنیمت نگرفته باشن برن باهاش کیف و حال کنن، اینو گفت و خندید😄 و رفت. تاحالا سابقه نداشت موقع رفتن این کارو بکنه، دلم شور افتاد😥 گفتم: داره میره که #برنگرده، صداش کردم باهاش دوباره خداحافظی کردم و رفت.
🔸وقتی گروهانش شکست خورد و خبر عقب نشینی و #تلفات بالا رو آوردن و خبر رسید که #سیدمجتبی غیبش زده اما قطعا شهید شده🌷 چون نیرو نداشته و یه تنه👤 واستاده، ترسیدم و گفتم، حتما پیکرشو بردن، وقتی حدود #سه_روز بعد پیکرش لابلای شهدای زینبیون و فاطمیون و سوری و... تو بخش #مفقودین از روی اتیکت (برچسب بازوبند) "لبیک یا مهدی" دستش شناسایی شد، یاد اون کارش افتادم😔
#شهید_حسین_معزغلامی
راوی: همرزم شهید
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هسته های خفته تروریست های داعش در استان #سویدا، #سوریه
💢 روز گذشته در انفجار بمب💥 کنار جاده ای، در مسیر یک مینی بوس🚌 حامل سربازان سوری، سه سرباز #سوری زخمی شدند.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
صفحہ ۱۰۰ استاد پرهیزگار .MP3
945.1K
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم
✨سوره مبارکه نساء✨
#قرائت_صفحه_صد
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#خاطره🌸🍃
شیوه خاصی برای درس خواندن📖 داشت که تحت هیچ شرایطی آن را #تغییر نمیداد❌ برایش فرقی نمیکرد سه روز یا سه ساعت به #امتحان مانده باشد کتاب📚 را میخواند بعد #خلاصه نویسی میکرد
همان خلاصه نویسی ها📝 را مطالعه میکرد. درتبادل اطلاعات درسی خلاصه نویسی هایش را در اختیار دیگران👥 قرار میداد به این شیوه مطالعه علاقه داشت💖 برای درس خواندن حرص نمیخورد و با #آرامش رفتار میکرد.
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
📣چهارمین سالگرد شهادت شهید مدافع حرم #محمدرضا_دهقان_امیری
📅پنجشنبه ۲۳ آبان
⏱ساعت ۱۳ الی ۱۶
🗺 تهران #چیذر، امامزاده علی اکبر ع
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔸توی محوطه پادگان قدم میزد و هر از گاهی آشغالهای افتاده روی زمین رو جمع می کردکه یه دفعه وایساد، مثل اینکه چیزی پیدا کرده بود، رفتم نزدیکتر دیدم یه حلب خرماست که روش رو خاک و سنگ گرفته بنظر میومد یکمی ازش خورده بودند و انداخته بودنش اونجا،
🔹عصبانیت آقا مهدی رو اولین بار بود که میدیدم، با همون حالت غضب گفت: بگردید ببینید کی اینو اینجا انداخته؟ یه چاقو هم بهم بدید، چاقو رو دادیم و نشست روی اون رو ذره ذره برداشت، گفتم: آقا مهدی این حلبی حتماً خیلی وقته که اینجاست نمیشه خوردش،
🔸یه نگاه عاقل اندر سفیه به من کرد و گفت: میدونی پول این از کجا اومده؟ میدونی پول چند نفر جمع شده تا شده یه حلب خرما؟ میدونی اینو با پول اون پیرزنی خریدند که اگر ۲۰ تومن به جبهه کمک کنه مجبوره شب رو با شکم گرسنه زمین بگذاره؟! شما نخورش خودم میبرم تا تهش رو میخورم.
#شهید_مهدی_باکری
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
❣ #سلام_امام_زمانم ❣
صحبت روی #تورا هردم شنیدن تابکی؟
دردلم نقش جمال تو♥️کشیدن تابکی؟
ای #چراغ_زندگی روشن نما قلب مرا
بی تو💕در تاریکی دنیا نشستن #تابکی
تو #کریمی و منم یک طایر بی آشیان
روی بام این وآن دائم پریدن🕊تابکی؟
راویان گویندروی گونِهات خالی بود😔
یک نظر خال سیاهت را #ندیدن تابکی؟
#اَللّهُـمَّ_عَجـِّل_لِوَلیِّکَ_الفَـرَج🌸🍃
🍃🌹🍃🌹
@ShahidNazarzadeh