eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا رسول الله💚 سامی یوسف🎤 میلاد با سعادت خوشبوترین گل هستی🌹 بر شما مبارکــــــــَ🎉🌹 #هفته_وحدت #وحدت #صلوات بر محمد و آل محمد 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #میلاد_امام_جعفر_صادق (ع) 💐صادق آل پیمبری 💐نور چشم و جان حیدری 🎤 #محمدرضاطاهری 👏 #سرود 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ زیبای سامی یوسف به مناسبت میلاد پیامبر ❤️💝🌸 👈تقدیم به شما همراهان عزیز مبارک❤️❤️🌺🌺🌺🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ ♥️ 7⃣6⃣ 🍂وقتی در را باز کردم. دیدم مادربزرگ و پدربزرگم، زندایی و بچه هایش، همه به خانه ی ما آمده اند. مادر بزرگم فقط گریه می کرد😭 و خودش را می زد، پدربزرگم یک گوشه نشسته بود و دستش را روی سرش گذاشته بود. هم در گوشه ای از سالن قرآن📖 می خواند. زندایی، زینب و بچه هایش را به اتاق برده بود و سعی می کرد مشغولشان کند. 🌿فهمیدم از پدرم خبری آمده. وارد آشپزخانه شدم، یاسین مشغول آب قند درست کردن برای بود. گفتم: _ دایی کجاست؟ از خبری آوردن⁉️ + تا در خونه رو بستی و رفتی زنگ زدن گفتن یه پیکر از اومده که قابل شناسایی نیست. اما احتمالا مال باباست. دایی رفته ببینه چه خبر شده😔 🍂مادرم به آشپزخانه آمد. لیوان آب قند را از دست گرفت. همانطور که به سرعت قند ها را با قاشق هم می زد، گفت: _ مامان جان میبینی حال مادربزرگت بده یکم زودتر درستش کن دیگه. از آشپزخانه خارج شد و کنار مادربزرگم رفت. سعی کرد به زور کمی آب قند🍹 به او بدهد. 🌿در همین لحظه در خانه🏡 را زدند. به سرعت در را باز کردم. با چشم هایی که کاسه ی خون شده بود، وارد شد. همین که مادرم چشم های دایی را دید فهمید که بالاخره . بدون اینکه چیزی بگوید جمع را ترک کرد. به اتاقش رفت🚪 و مشغول نماز خواندن شد. تا چند ساعت هم از اتاقش بیرون نیامد. هربار که خواستم به اتاقش بروم دایی جلوی مرا گرفت و گفت تنهایش بگذارم😔 🍂بعد از رفتن پدربزرگ و مادربزرگم، دایی محمد به اتاق مادرم رفت و من هم پشت سرش. نگران بودم. او که تا آن لحظه همیشه مقاوم و بود و اشک هایش را از همه پنهان می کرد با دیدن برادرش او را در آغوش گرفت💞 و هق هق کنان گریه سر داد😭😭😭 دایی محمد هم دیگر نتوانست خودش را کنترل کند و با گریه گفت: _«همیشه عجول بود، میخواست زود برسه... آخرشم از من جلو زد... دیدی رفیق نیمه راه شد... »😭 🌿باهم اشک میریختند و روضه می خواندند. وقتی از در اتاق بیرون آمد و فهمید چه خبر شده از حال رفت. روز سختی بود. آن شب از نیمه گذشت اما نمیتوانستم ثانیه ای پلکهایم را روی هم بگذارم. رفتم به زینب سر بزنم. وقتی در اتاقش را باز کردم دیدم مادرم بالای سر او خوابش برده😴 پتو آوردم و روی دوشش انداختم. 🍂چشمم به کاغذ📜 کنار دستش افتاد. فهمیدم هنگام نوشتن✍ به خواب رفته. کاغذ را برداشتم و خواندم: ✍« به نام خدای زینب (سلام الله علیها) معشوق آسمانی ام♥️ شنیده ام که بر سر روی ماهت بلا آمده! همان روی ماهی که تمام دلگرمی💖 زندگی ام بود. همان روی ماهی که تمام روزهای غربتم بود. محمد می گفت نیستی، اما اشتباه می کرد. 🌿مگر می شود تو بیایی و عطر نرگس🌸 در کوچه ها نپیچد؟ مگر می شود تو بیایی و قلب به طپش نیفتد؟ مگر می شود تو بیایی و زمین و زمان رنگ عشق نگیرد⁉️ تو از اولش هم نبودی. همان شبی که از برای ازدواجمان اجازه خواستم، همان شبی که بعد از یک سال به خوابم آمد و چادر عروس سرم کرد، همان شب فهمیدم که تو از تبار آسمانی💫 تو پر گشودی🕊 حق داشتی، زمین برایت بود. 🍂اما خودت بیا و بگو. چگونه باور کنم پیمان ات را با من شکستی؟ چگونه تاب بیاورم حکایت سوزان این جدایی💕 را؟ چگونه بی تو را رخت عروسی بپوشانم؟ خدایا، خوب میدانم غفلت از من بود که همیشه عقب افتادم، اما چگونه بر داغ این جدایی ها مرهم بگذارم؟ ، پاره ی وجودم♥️حالا که از آسمان صدایم را می شنوی بگو حال خوب است؟ بپرس دلش برای دخترکش تنگ نشده😭 🌿اصلا بگو تو که یک شب تحمل بی خبری از مرا نداشتی، حالا دلتنگم💔 نیستی؟! میدانی، سرنوشت تو را با و سرنوشت مرا با نوشته اند. تو به من رسیدی، من از تو جا ماندم. تو به بابایم رسیدی، من از بابایم جا ماندم😞 اگرچه با رفتنت خاکستر قلب سوخته ام بر باد رفت، اگرچه روی ماهت ازهم پاشیده شد، اما خدا را شکر که را به غنیمت نبردند. خدا را شکر که دختر تبدارت نیست. خدا را شکر پسرانت در نیستند😭 🍂لا جرم اگر "لا یوم کیومک یا اباعبدالله" نبود، زودتر از این ها از پا در می آمدم😭 ✍ نویسنده: فائزه ریاضی . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔عکس #رفیق_شهیدم 😔 🎧🎧 #شــور 🎤🎤 #سید_رضا_نریمانی به یاد #شهدای_مدافع_حرم🕊🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
#شب سردے ست و هوا منتظر باران🌧 است وقت #خواب است و دلمـ♥️ پیش تو سرگردان است #شب_بخیر اے نفست شرح پریشانی من مـاه پیشانے🌝 مـن #دلبـر بارانے مـن 😍 #شهید_احمد_مشلب #شبتون_شهدایی 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ #سلام_امام_زمانم❣ 🔹صوت زیبای #تو آرامشِ جانَست بیا 🔸وَجه پُرنور تو💫از دیده نهانَست بیا 🔹دل عُشاق بِسوزد💔 زغمِ دوریِ تو 🔸قَدعالم ز #فراقِ_تو کمان است بیا😔 #اللهـم_عجل_لولیک_الفـرج 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 @ShahidNazarzadeh
🦋 انعکاس صدای پای نهالی🌱 نوپیدا راز سبز پیچک؛ آواز پرندگانی🕊 بر فراز صنوبرهاست 🦋زندگی تعبیر گرم یک رویا💭 که شعله🔥 میکشد از آن سوی ها و چنان روشن که در 😍 پیدا ست... 🌺 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#محمد_پیامبر_وحدت 🌹 🎧خوش اخلاق 👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام #منظوری_امامزاده 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔸به دلیل ارادت♥️ زیادی که به حضرت (ص) داشتند اسم پسرمان را انتخاب کردند 🔹و به نقل از همرزمانش👥 در لحظه جان دادن، با ذکر دعوت حق را لبیک گفتند... ✍راوی: همسر شهید 🌷 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🍃🌸🍃🌸 🎀شمس و قمر🌝 در زمین حشر نتابد 🎊نور نتابد مگر #جمال_محمد 🎀شاید اگر آفتاب☀️ و ماه نتابند 🎊پیش دو ابروی چون #هلال_محمد 🎀چشم مراتا به خواب دیدجمالش😍 🎊خواب نمی‌گیرد از #خیال محمد 🎀سعدی اگر عاشقی کنی♥️ و جوانی 🎊عشق #محمد بس است و آل محمد ولادت پیامبر رحمت و صادق آل محمد(ص) بر همگان مبارک باد. 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
#یا_رسـول_اللـــہ💖 🍃🌺محمّد رحمة لِلعالَمین است 🌺🍃محمّد رسول آسمانی بر زمین است 🎤 حامد زمانی ولادت باسعادت پیامبر گرامے اسلام #حضرت_محمد_ص و همچنین فرزند پاک ایشان امام #جعفر_صادق_ع خدمت تک تک شیعیان مبارکباد.🎉 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 #میلاد_امام_جعفر_صادق (ع) 💐توسل میکنن ملائکه عالمین 💐به جعفر بن محمد بن علی بن الحسین 🎤 با نوای حاج #محمود_کریمی 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
📚‌برشی از کتاب #یادت_باشد 📖بین این ده روز استراحت مطلقی که دکتر برای #حمید نوشته بود، تولد حضرت زهرا(س)🎉 و #روز_زن بود. به خاطر شرایط جسمی حمید، اصلا به فکر هدیه🎁 گرفتن از جانب او نبودم. ‌ 📖سپاه برای #خانمها برنامه گرفته بود. به اصرار حمید در این جشن🎊 شرکت کردم. اول صبح رفتم تا زود برگردم. در طول #جشن تمام هوش و حواسم در خانه، پیش حمید♥️ مانده بود. ‌ 📖وقتی برگشتم دود از کله ام بلند شد🤯 حمید با همان حال رفته بود بیرون و برای من دسته گل💐 و #هدیه روز زن خریده بود. قشنگترین هدیه روز زنی بود که گرفتم😍 نه به خاطر ارزش مادی، به این خاطر که #غافلگیر شدم. 📖اصلا فکر نمی کردم حمید با آن شرایط جسمی و #درد کمر از پله ها پایین برود و برایم در شلوغی بازار👥 هدیه تهیه کند و این شکلی من را #سورپرایز کند. ‌ 📖همان روز به من گفت: "کمرم خیلی درد می کرد. نتونستم برای #مادر خودم و مادر تو چیزی بخرم. خودت زحمتش رو بکش🙏" ‌ #شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
#صفحه۱۰۴
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻طرح تلاوت روزانه قرآن کریم ✨سوره مبارکه نساء✨ #قرائت_صفحه_صد_وچهارم 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
🔅گفتم: ببینم توی دنیـ🌎ــا چه #آرزویی داری؟ قدری فکر کرد و گفت: #هیچی...❗️ 🔅گفتم: یعنی چی⁉️ مثلاً دلت نمی‌خواد یک کاره‌ای بشی، ادامه #تحصیل بدی یا از این حرفها دیگه...؟ 🔅گفت: یک آرزو دارم☝️ از #خدا خواستم تا سنم کمه و گناهم از این بیشتر نشده🚫 #شهید_بشم🕊 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh
یه بار بهش گفتم: روح‌الله به نظرت چیکار کنم که #ارادم زیاد بشه⁉️ مکثی کرد و گفت: این لباسای خوشگل👔 رو دربیار، یه لباس پارچه‌ای #ارزون و گشاد بپوش، متوجه بشی #هیچی_نیستی❌ و باید همه چی رو بسازی، درست میشه😊 🔺این راهکاری بود که #خودش بهش عمل کرده بود👌 به نقل از: یکی از دوستان شهید #شهید_روح_الله_قربانی #شهید_مدافع_حرم 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰شهید مدافع حرمی که بعد از شهادت #گریه_کرد... 🔸هر سه نفر بالای سر #آقامرتضی بودیم. شروع به حرف زدن کردم. گفتم سلام آقا مرتضی♥️ دل مان خیلی برایت تنگ شده. نفیسه هم گفت: #باباجان می گویند شهدا زنده اند🌷 اگر هستی به ما یک نشانه بده. 🔹نفیسه سر به زیر دارد و مادر تصویر #همسرش را در گوشی تلفنش📱 نشانمان می‌دهد و می‌گوید: حرف #نفیسه که تمام شد دیدیم از گوشه چشم چپ آقا مرتضی یک قطره اشک😢 سرازیر شد و بخشی از پارچه کفن خیس شد. 🔸به #درد_دل‌ هایمان ادامه دادیم که دیدم از گوشه چشم دیگرش هم قطره اشک دیگری سرازیر شد😔 راوی: همسر شهید🌷 #شهید_مرتضی_عطایی 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
2⃣0⃣2⃣1⃣ 🌷 💠سوغاتی 🔰خیلی خوش سلیقه‌ بود👌 هر چیزی را که به نظرش میامد میگرفت و هزینه💰 و مقدار برای ایشون مهم نبود. 🔰همیشه به ایشون میگفتم: بابا میخوای خیلی بگیری دو یا سه تکه ولی فایده نداشت❌ یک سفر که برای اباعبدالله رفته بودن کربلا، برای من کت چرم🧥 خریده بودن و وقتی به بقیه ی همسفران نشان داده بودن همه ی برای خانم هاشون یکی یک کت از همان ها گرفته بودن☺️ 🔰یک روز قبل از اینکه بیان تلفن زد☎️ و گفت: خانم یک چیز از شما میپرسم فقط جواب منو بده. از بین این رنگ هایی که میگم کدام یک را دوست داری. "سبز . قهوه ای . آبی یا زرد". گفتم زرد چه طور⁉️ 🔰گفت: از یک چیزی را برای شما خریدم و یکی از همسفران چیزی برای خانمش نخریده🙁 و حالا که از مرز رد شدیم چسبیده تو که گرفتی یکیش را بده به من و من تو رودرواسی گیر کردم مجبورم یکی از این کت ها را بدم به ایشون. 🔰با وجود اینکه من گفتم رنگ را بده به ایشون ولی گفت: آخه همه ی رنگ هاش خیلی قشنگه😍 و دوست داشتم از تمام رنگ ها و مدل ها داشته باشی👌 چهار مدل در و از هر مدلی یک رنگش را انتخاب کردم. 🔰باز هم فکرت💭 را بکن و خبرش را بده. خلاصه همان را داده بودن به اون آقا. وقتی از سفر برگشتن🚌 دیدم چه کت های قشنگی. گفتم: خوب یکی کافی بود. گفت: دلم میخواست از همه ی رنگ ها و مدل هاش داشته باشی♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥فرمانده‌ای که سرانجام گره از کارش باز شد... 💢برشی از مستند #فقط_زیبایی، روایتی از #شهید_مرتضی_عطایی (ابوعلی) 🍃🌹🍃🌹 @shahidNazarzadeh