eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
26.7هزار عکس
5.5هزار ویدیو
204 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @Ma_chem
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀🌷ـــــهدا ☑️ شهید حاج قاسم سلیمانے : خــــــــــداوندا ! تو را سپاس ڪه در زمانے اجازهٔ ظهور و وجود دادے ڪه امکان درڪ یڪے از برجسته‌ترین اولیائتـــــ را ڪه قرین و قریبـــــ معصومین استــــــــــ، عبد صالحتـــــ خمینے ڪبیر 🥀، را درڪ ڪنم و رڪاب او شوم. 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۴۰ 🎤 استاد 🔸«مهدویت و فهم امام زمان ع»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
دشمن‌خیلۍضعیف‌تروشڪننده‌تراز آنھـٰاست‌ڪہ‌شمـٰافڪرمیڪنید..!ジ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح به مناسبت سالروز تولد شهید نوید صفری 🌻 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
♡به نام او که بی نگاهش، هیچ نباشیم . 🍃دلا طمع مبر از لطف بی نهایت دوست چو لاف عشق زدی سر بباز چابک و چست* . 🍃می دانی؟ سرشار گشته ام از و رجاء. سرشار از به وجود فرصت اثبات ادعا و بیم از وسوسه های وهم آلود بی امان. سر شار از امید به لطف بی نهایت دوست و بیم از غرور و طمع و شایبه ی این، .😞 سرشار از امید به و بیم از گرفتاری. سرشار از امید به شبیه شدن به چون که همچون ، آن دایره دار عشق ابدی و عزیز ، نفس کشید و کوشید و چون او ، سر و جان به پای سخن عاشقی باخت. و بیم از به و .😔 . 🍃می دانی؟ سرشار گشته ام از خوف و رجاء. و همین حیرت است که عاشق را هویدا می کند و یاوه گویان جاهل را، رسوا.😥 . 🍃به راستی، من در کدامین جرگه ام؟ یا عاشق؟ یا دل داده؟ . 🍃تو در کدامین جرگه ای؟ "خود" را بکاو. شو. دل را، از دالان سهمناک و سیاهش، رهایی ده و رنگ عشق را، ارزانی اش دار. رنگ خون را. در سرای ما، منتهای عشق، است!❤ . پ.ن: *جناب حافظ . ✍نویسنده : . به مناسبت سالروز . 📅تاریخ تولد : ۱۶ تیر ۱۳۶۵ . 📅تاریخ شهادت : ۱۸ آبان ۱۳۹۶ .دیرالروز سوریه . 📅تاریخ انتشار : ۱۵ تیر ۱۴۰۰ . 🥀مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۵۳ . 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃 🍃 قسمت پانزدهم 🍃 📿شــب بود کــه با ابراهيم و ســه نفر از رفقا رفتيم مســجد لــرزاده. حاج آقا خيلی نترس بود. حرف‌هائــی روی منبر ميزد که خيلی‌ها جرأت چاووشــی گفتنش را هم نداشتند. 🍃حديث امام موســی کاظم(ع) که می‌فرمايد: "مردی از قم مردم را به حق فرا می‌خواند. گروهی استوار چون پاره‌های آهن، پيرامون او جمع می‌شوند" 🔅 بحار - جلد ۶۰ - صفحه ۲۱۶🔅 خيلی برای مردم عجيب بود. صحبت‌های انقلابی ايشان همين‌طور ادامه داشت... ناگهان از ســمت درب مسجد، سر و صدايی شــنيدم. برگشتم عقب، ديدم نيروهای ساواک با چوب و چماق ريختند جلوی درب مسجد و همه را ميزنند.! جمعيت برای خروج از مسجد هجوم آورد. مأمورها، هر کسی را که رد ميشد با ضربات محکم باتوم می‌زدند. آن‌ها حتی به زن و بچه‌ها هم رحم نمی‌کردند.! ابراهيم خيلی عصبانی شــده بود. دويد به ســمت در، با چند نفر از مأمورها درگير شد. نامردها چند نفری ابراهيم را می‌زدند. توی اين فاصله راه باز شد. خيلی از زن و بچه‌ها از مسجد خارج شدند. ابراهيم با شجاعت با آن‌ها درگير شده بود. يک‌دفعه چند نفر از مأمورها را زد و بعد هم فرار کرد. ما هم به دنبال او از مسجد دور شديم. بعدها فهميديم که در آن شب، حاج آقا را گرفتند. چندين نفر هم شهيد و مجروح شدند. ضرباتی که آن شب به کمر ابراهيم خورده بود، کمردرد شديدی برای او ايجاد کرد که تا پايان عمر همراهش بود. حتی در کشتی گرفتن او تأثير بسياری داشت. با شروع حوادث سال ۱۳۵۷ همه‌ی ذهن و فکر ابراهيم به مسئله انقلاب و امام معطوف بود. پخش نوارها، اعلاميه‌ها و... او خيلی شــجاعانه کار خود را انجام می‌داد. اواسط شهريور ماه، بسياری از بچه‌ها را با خودش به تپه‌های قيطريه برد و در نماز عيد فطر شهيد مفتح شرکت کرد. بعد از نماز اعلام شد که راهپيمائی روز جمعه به سمت ميدان ژاله برگزار خواهد شد. 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و...تو... همان‌اکسیرآرام‌بخش زمینے؛ کھ‌سالهاست،آن‌رابرمدارش،آرام‌نگہ داشته‌اے! ✨ میدانے؛ زمین‌شیفتہ‌نگاه‌توست... که‌هرصبح‌وشام، دورسرت‌مےگردد!🕊 الّلهُـمَّ عَجِلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج🌿☁️ 🌤 🤲 دلم کمی خدا می خواهد 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
پرواز کردن سخت نیست... عاشق که باشی بالت می‌دهند؛ و یادت می‌دهند تا کنی... آن هم عاشقانه... :)♥️ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
-بہ‌بابڪ‌گفتہ‌بودند‌ڪہ‌چطور‌مےخواهے مادرت‌راتنها‌بگذارے‌و‌بروے؟!😟 -بابڪ‌هم‌گفتہ‌بود‌مادر‌همہ‌ما آنجا‌در‌سوریـه‌است:| من‌بروم‌بہ‌سوریہ‌ڪہ‌بـے‌مادرنمےمانم مےروم‌پیش‌مادر‌اصلےمان حضرت‌زینب«سلام‌اللہ‌علیہا»♥🌱 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
گفتندشهید‌گمنامہ پلاک‌هم‌نداشت؛ اصلاهیچ‌نشونه‌ای‌نداشت امیدوار‌بودم‌زیرپیرهنیش‌ اسمش‌رو‌نوشته‌باشه✍🏻 نوشته‌بود↯ “اگربرایِ‌خداست، بگذارگمنام‌بمانم 🥀:)” ️🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎵 🎶 🔴 📌 قسمت ۴۱ 🎤 استاد 🔸«اشکال کار کجاست؟»🔸 🌺 👌 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
°•|🦋|•° نحوه شهید بابک نوری✨ 📍همرزم شهید می‌گوید: موقع ناهار، یک خمپاره‌ای ما بین ما و بابک آمد پایین، فکر می‌کنم صدو پنجاه متر با ما فاصله داشت🌱، یک سی ثانیه بعد خمپاره میاد پایین، وقتی خمپاره دوم پایین آمد دقیقا این سه تا روبروی هم بودن، ✨شهید بابک نوری بود، ✨شهید عارف کاید بود و ✨شهید نظری، که وقتی ماشین تویوتا پارک بود، این خمپاره از زیر ماشین تویوتا وسط سفره این‌ها می‌خورد و خوشا به سعادت و حالشان که 🌹شهید🌹 شدند. ‍‎‌‌‎‎ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
چمران مرد میدان علم و عمل بود. یک نخبه تراز اول علمی که توانست به دلش نه بگوید و به رفاه و امکانات غرب پشت پابزند و بیاید پناه بچه های شیعه‌ی مظلوم لبنانی باشد و برایشان پدری کند و در اوج روحیه جهادی و چریکی،نجوای عارفانه نوشتنِ نیمه شبش ترک نشود و در قله های نبرد و تعقیب و گریز عاشق شود و در منتهای عاشقی و ترنم احساس، فقط بنده‌ی خوب خدا باشد. بگمانم خدا فقط یک چمران در دنیا داشت که آن را نشانمان داد تا بگوید: هم می توان بود هم هم و هم ... پس اگر می‌خواهید کلمه ی محبوب خدا شوید، به چمران نگاه کنید... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
ریشه اصلےهمه اختلافاتـــــ را در عدم بعضےها به ولایتـــــ فقــــیه مےدانم!! 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌹 سلام بر ابراهیم 🌹🍃 🍃 قسمت شانزدهم 🍃 "ايام انقلاب" راوی: امير ربيعی 💠ابراهيم از دوران کودکی، عشق و ارادت خاصی به امام خمينی(ره)داشت. هر چه بزرگتر می‌شــد، اين علاقه نيز بيشتر می‌شد. تا اينکه در سال‌های قبل از انقلاب، به اوج خود رسيد. ســال ۱۳۵۶ بود. هنوز خبری از درگيری‌ها و مسائل انقلاب نبود. صبح جمعه از جلسه‌ای مذهبی در ميدان ژاله (شهدا) به سمت خانه بر می‌گشتيم. از ميدان دور نشــده بوديم که چند نفر از دوستان به ما ملحق شدند. ابراهيم شروع کرد برای ما از امام خمينی(ره) تعريف کردن. بعد هم با صدای بلند فرياد زد: "درود بر خمينی" ما هم به دنبال او ادامه داديم. چند نفر ديگر نيز با ما همراهی کردند. تا نزديک چهارراه شمس شعار داديم و حركت كرديم. دقايقی بعد چندين ماشين پليس به سمت ما آمد. ابراهيم سريع بچه ها را متفرق کرد. در کوچه‌ها پخش شديم. دو هفته گذشت. از همان جلسه صبح جمعه بيرون آمديم. ابراهيم در گوشه‌ی ميدان، جلوی سينما ايستاد. بعد فرياد زد: درود بر خمينی و ما ادامه داديم. جمعيت که از جلسه خارج می‌شد، همراه ما تکرار می‌کرد. صحنه‌ی جالبی ايجاد شده بود. دقايقی بعد، قبل از اين‌که مأمورها برسند، ابراهيم جمعيت را متفرق کرد. بعد با هم سوار تاکسی شديم و به سمت ميدان خراسان حرکت کرديم. دو تا چهار راه جلوتر، يک‌دفعه متوجه شــدم جلوی ماشــين‌ها را می‌گيرند! 🍃مســافران را تک تک بررسی می‌کنند. چندين ماشــين ساواک و حدود ۱۰ نفر مأمور در اطراف خيابان ايســتاده بودند. چهره مأموری که داخل ماشين‌ها را نگاه می‌کرد آشنا بود. او در ميدان همراه مردم بود! به ابراهيم اشاره کردم. متوجه ماجرا شد. قبل از اينکه به تاکسی ما برسند، در را باز کرد و سريع به سمت پياده رو دويد. مأمور، وسط خيابان، يک‌دفعه سرش را بالا گرفت. ابراهيم را ديد و فرياد زد: خودشه خودشه، بگيرش... مأمورهــا دنبال ابراهيم دويدنــد. ابراهيم رفت داخل کوچــه، آن‌ها هم به دنبالش بودند. حواس مأمورها که حســابی پرت شد، کرايه را دادم. از ماشين خارج شدم. به آن سوی خيابان رفتم و راهم را ادامه دادم... ظهر بود که آمدم خانه. از ابراهيم خبری نداشتم. تا شب هم هيچ خبری از ابراهيم نبود. به چند نفر از رفقا هم زنگ زدم. آن‌ها هم خبری نداشتند.! خيلی نگران بودم. ســاعت حدود يازده شب بود. داخل حياط نشسته بودم. يک‌دفعه صدایی از توی کوچه شنيدم. دويــدم دم در، با تعجــب ديدم ابراهيــم با همان چهره و لبخند هميشــگیش، پشت در ايســتاده. من هم پريدم تو بغلش. خيلی خوشحال بودم. نمی‌دانستم خوشحالی‌ام را چطور ابراز کنم. گفتم: داداش ابراهیم چطوری؟ نفس عميقي کشيد و گفت: خدا رو شکر، ميبينی که سالم و سر حال در خدمتيم. گفتم: شام خوردی؟ گفت: نه، مهم نيست. ســريع رفتم توی خانه، سفره نان و مقداری از غذای شام را برايش آوردم. رفتيم داخل ميدان غياثی (شهيد سعيدی) بعد از خوردن چند لقمه گفت: بدن قــوی، همين جاها به درد می‌خوره. خدا كمک كــرد. با اينکه آنها چند نفر بودند اما از دستشون فرار کردم. آن شب، خيلی صحبت کرديم. از انقلاب، از امام و... بعد هم قرار گذاشتيم شب‌ها با هم برويم مسجد لُرزاده پای صحبت حاج آقا چاووشی. 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 ادامه دارد ... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 بند پوتین پسرم | 🎬 برشی از روایتگری امیرسرتیپ دربندی در برنامه با این ستاره ها درپناه مولا علی (ع) 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا