eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.6هزار عکس
6.8هزار ویدیو
206 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♻️ ألسَّلٰامُ عَلَیکَ یٰا عَلی اِبنِ موسَی أَلرّضٰآ نگاه مـهربانت خانه‌ی این قـلب بیتاب است پــناهم گر نمی‌دادی دلــم بی آشـیان می‌شد 🔹امام رضا علیه‌السلام: هر که در مجلسی بنشیند که در آن یاد ما (اهل بیت) زنده می شود، قلبش، در روزی که قلب ها می میرند، نمی میرد. 📚وسائل الشیعه، ج ۴۴ ، ص ۲۷۸ ┄┅┅┅┅┄❅💠❅┄┅┅┅┅┄ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان خورشید تابه کی به پس ابرها نهان عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان سلام امام زمانم ✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‌•• هرصبح⛅️ زنده‌مےشوم✨ ازخنده‌هاۍدوست🙂🌱 لبخنددوسٺ .. ناب‌تریݩ‌شڪل‌گفتگۆست✌️🏼 🌙 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محال است بزند و حال دلم عوض نشود ! خنده اش انگار فرق دارد...! نه با دهان،که از عمق می خندد ! با تما وجود و از ته قلبش ! از عمق چشمانی که پر از مهربانیست و از ته قلبی که در آن خانه کرده! ‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
طرح مخصوص به مناسبت سالروز شهادت شهید حجت الله رحیمی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
4.jpg
12M
فایل با کیفیت طرح مخصوص و به مناسبت سالروز شهادت شهید حجت الله رحیمی🌺 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ 🌱این روزها بی قرار است برای . برای قطعه ای از بهشت به نام . با کوله بار سنگین غفلت بروی، سرت را بگذاری روی خاکش و دلت را بتکانی، پیمان های شکسته را وصله ی بزنی و باز هم ضامنت شوند😞 🍃دل را به پرچم یا حسین(ع) و یا اباصالح المهدی(عج) گره بزنی. مداح، روضه ی علی اکبر و ارباب را بر دل های مرده بخواند و راوی از بازی رزمنده ها با خدا در میدان جنگ بگوید و چشم ها، قصه ی ندامت را ببارند😭 🍃امروز قصه عشق بازی ست که از معبر سخت شهادت عبور کرد. حجت الله رحیمی، عکس شهدا درگوشه گوشه ی اتاقش جا خوش کرد و مقدمه راهش شد. 🍃به دنبال عشق بود در بیابان های شلمچه. خادم، مداح و عاشق شد. شهادت را در سرزمین شقایق های خونین گرفت. آنقدر گفت تا در لباس خادم الشهدا به رسم حضرت مادر، با و صورت کبود شهید شد😓 🍃شهید همتِ نسلِ جدید، راهش را پیدا کرد و رفت. حال ما مانده ایم و دلهای ملتهب از ، پاهای خسته از رفتن های اشتباه و گاه صدایی شبیه به اینکه از پشیمان شده اند، به گوش می رسد‌.گویی خون های شهدا را نمی بینند.کاش شهدا را بخوانند.‌ شاید بیدار شوند‌‌ و بدانند با این انقلاب و خون ها چه می کنند و در ظاهر بی خبرند از اتفاق های مملکتی که مسئولش هستند. ♡♡ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۲۴ اسفند ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۱۸ اسفند ۱۳۹۰. خرمشهر 📅تاریخ انتشار : ۱۹ اسفند ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : باغملک 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش حجت هست🥰✋ *خادم الشهدایـے که به شهدا پیوستــــ*🕊️ *شهید حجت الله رحیمی*🌹 تاریخ تولد: ۲۴ / ۱۲ / ۱۳۶۸ تاریخ شهادت: ۱۸ / ۱۲ / ۱۳۹۰ محل تولد: باغملک خوزستان محل شهادت: خرمشهر *🌹اتاقش همچون يک سنگر پر از عكس‌ رزمندگان ۸ سال دفاع مقدس بود💫 هر سال كه به راهيان نور ميرفت وصيتنامه‌ای مينوشت📄و در انتهای آن محل شهادت را خالی می‌گذاشت🌷حجت چند سالی میشد كه خادم الشهدا شده بود🍃او عاشق شهدا و از همه بيشتر عاشق شهيد همت بود🌙دوستدارانش او را به شهيد همت نسل سوم لقب داده‌اند💫عاشق حضرت زهرا(س) بود🍃یک روز او مشغول هدایت اتوبوس کاروان راهیان نور بود🚎 پاهاش گیر میکنه و جلوی یکی از اتوبوس ها به زمین میخوره🥀راننده هم که تازه به حرکت افتاده بوده اونو نمیبینه🍂 و لاستیکهای اتوبوس با اون همه وزن از روی پهلو و بدنش رد میشه🥀با فریاد مَردم، راننده فکر میکنه روی کسی هست🍂 برای همین اشتباهاً دنده عقب میگیره🥀و دوباره به روی پیکر شهید حجت میاد🥀و همینطور ایست میکنه🚎 راننده میاد پایین وقتی این صحنه رو میبینه شوکه میشه🥀و به سرعت سوار اتوبوس میشه🚎 و اتوبوس رو از روی پیکرش برمیداره🥀18 اسفند سال 90 بود💫 ۶ روز قبل از تولدش🎊 با پهلوی شکسته و صورتی کبود🥀همانند مادرش حضرت زهرا(س)🥀به شهادت رسید*🕊️🕋 *مداح، کربلایی* *شهید حجت الله رحیمی* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️قسمت پانزده❤️ . از این همه اطمینان حرصم گرفته بود. + به همین سادگی؟ یا من بمیرم یا شما؟؟ _ به همین سادگی، آنقدر میروم و می آیم تا آقا جون را راضی کنم، حالا بلند شو یک عکس از خودت برایم بیاور😍 + عکس؟ عکس برای چی؟ من عکس ندارم. _ می خواهم به پدر و مادرم نشان بدهم. + من می گویم پدرم نمی گذارد، شما می گویید برو عکس بیاور؟؟ اصلا خودم هم مخالفم. میخواستم تلافی کنم. گفت: _ من آنقدر می روم و می آیم تا تو را هم راضی کنم. بلند شو یک عکس بیاور.... عکس نداشتم. عکس یکی از کارت هایم را کندم و گذاشتم کف دستش ❤️ بامــــاهمـــراه باشــید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️قسمت شانزده❤️ . توی مخالف زیاد بود. مخالف های دلسوزی که دیگر زورشان نمی رسید جلوی این وصلت را بگیرند. دایی منوچهر، که همان اول مهمانی با مامان حرفش شده بود و زده بود بیرون... از چهره ی مادر ایوب هم می شد فهمید چندان راضی نیست. توی تبریز، طبق رسمشان برای ایوب دختر نشان کرده بودند. کار ایوب یک جور سنت شکنی بود. داشت دختر غریبه می گرفت، آن هم از تهران. ایوب کنار مادرش نشسته بود و به ترکی می گفت: _ ناسلامتی بله برون من است آ...اخم هایت را باز کن. دایی حسین از جایش بلند شد. همه ساکت شدند.رفت را از روی تاقچه برداشت و بلند گفت: -الان همه هستیم؛ هم شما خانواده داماد، هم ما خانواده عروس، من قبلا هم گفتم راضی به این وصلت نیستم چون شرایط پسر شما را می دانم. اصلا زندگی با سخت است، ما هم شما را نمی شناسیم، از طرفی می ترسیم دخترمان توی زندگی عذاب بکشد، ای هم ندارد که بگوییم پشتوانه درست و حسابی مالی دارد. دایی قرآن را گرفت جلوی خودش و گفت: - برای آرامش خودمان یک راه می ماند، این که قرآن را شاهد بگیریم. بعد رو کرد به من و ایوب - بلند شوید بچه ها، بیایید دستتان را روی قرآن بگذارید. من و ایوب بلند شدیم و دست هایمان را کنار هم روی قرآن گذاشتیم. دایی گفت: - قسم بخورید ک هیچ شیله پیله ای توی زندگیتان نباشد، به مال و ناموس هم خیانت نکنید، هوای هم را داشته باشید... قسم خوردیم. قرآن دوباره بین ما حکم شد. 🌹 . بامــــاهمـــراه باشــید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
❤️قسمت هفده❤️ . فردای بله برون ک خانواده ایوب برگشتند تبریز، ایوب هر روز خانه ما بود. هفته تا وقت داشتیم و باید خرید هایمان را می کردیم. یک دست لباس خریدیم و ساعت و . ایوب شش تا برایم انتخاب کرده بود. آنقدر اصرار کردم که به دو تا راضی شد. تا ظهر از جمع شش نفره مان فقط من و ایوب ماندیم. پرسید: _ گرسنه نیستی؟؟ سرم را تکان دادم. گفت: _ من هم خیلی گرسنه ام. به چلو کبابی توی خیابان اشاره کرد. دو پرس، چلوکباب گرفت با مخلفات. گفت: بفرما بسم الله گفت و خودش شروع کرد. سرش را پایین انداخته بود، انگار توی خانه اش باشد. چنگال را فرو کردم توی گوجه، گلویم گرفته بود، حس، می کردم صد تا چشم نگاهم می کند. از این سخت تر، روبرویم اولین مرد نامحرمی، نشسته بود که باهاش هم سفره می شدم؛ مردی ک توی بی تکلفی کسی به پایش نمی رسید. آب گوجه در آمده بود، اما هنوز نمی توانستم غذا بخورم. ایوب پرسید _ نمیخوری؟؟ توی ظرفش چیزی نمانده بود. سرم را انداختم بالا _ مگر گرسنه نبودی؟؟ + آره ولی نمیتونم. ظرفم را برداشت "حیف است حاج خانم،پولش را دادیم. از حرفش خوشم نیامد. او که چند ساعت پیش سر خریدن النگو با من چانه می زد، حالا چرا حرفی می زد که بوی خساست می داد. 😕 . . #داستان_مذهبی بامــــاهمـــراه باشــید 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
○•🌹 💚سلام امام زمانم💚 هر صبح، به شوق عهد دوباره با شما چشمم را باز میکنم🌿 ، هر روز که می‌گذرد، عاشقانه تر از قبل چشم به راهتان باشم...🧡 ✨السَّلاَمُ عليكَ يا وَعْدَ اللهِ الَّذِى ضَمِنَهُ✨ الّلهُمَّ‌عَجِّلْ‌لِوَلِیِّکَ‌الْفَرَج 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🌺🌼🌸 اے صبــــح ڪہ نہ تمام عمرمان بہ خیــر مے شود اگر سایہ اے از بر اعمالمان افتد🌺🍃 🤚 🍃 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
°طرح جمعه های انتظار 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🍃من به یاد دل و دل یاد تورا میگیرد دل اگر یاد عزیزش نکند میمیرد ... 🍃آری، تو همان عزیزی هستی که سالهاست غیبتت دنیا را به نشانده ... 🍃همان عزیزی که میان عهد نامه هایمان را به بزرگی اش قسم میدهیم تا سلام مارا به تو برساند تا حتی اگر چشم هایمان لایق دیدن پر عظمتت نبود وجودمان را دوباره زنده کند و دست مارا به دستتان برساند ... 🍃گویا اخرین فرزند (س) خود به تنهایی میتواند نمایانگر اهل بیتش باشد ... عطر محمدی ... غیرت علوی ... مناجات فاطمی ... بخشندگی حسن(ع)و غربت (ع) 🍃حال میان تمام هایمان میشود دستمان را بگیرید و مارا به خود وصل کنید؟! میشود وجود نالایق مارا با نگاه مهربانتان پاک کنید ؟! 🍃اخر اقا جان ما چشم امیدمان به شماست، چشم دوخته ایم به هایتان. همان هایی که دل میبرد از هر و دلدارش شمایید. بیایید و به این انتظار پایان بدهید. ؛ العجل اقای من العجل💚 ✍نویسنده : 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا