eitaa logo
🌷شهید نظرزاده 🌷
4.4هزار دنبال‌کننده
28.7هزار عکس
6.9هزار ویدیو
207 فایل
شرایط و حرف های ناگفته ما 👇 حتما خوانده شود همچنین جهت تبادل @harfhayeenagofte ارتباط با خادم 👤 ⇙ @M_M226 خادم تبادلات @MA_Chemistry
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از دوستان اگر تمایل دارن به عنوان ادمین تبادلات در کانال شهید نظر زاده فعالیت کنند لطفا اعلام آمادگی کنند حتی اگر تابحال کار نکرده باشند . @Pouryaabedy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
﷽❣ ❣﷽ سخت است درک معنی بودنِ با شما! تمامی ایاممان بدون شما می‌گذرد؛ رمضان بدون شما! ... عیدها بدون شما! ... عزاداری‌ها بدون شما! ... و این بار عید غدیری دیگر بدون شما!! بیا و لذت بودن با خودت در کنار خودت در روزگاران خودت را به ما بچشان ... 💔 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
معامله‌ے‌پرسودے‌است... شهادت‌رامیگویم فانی میدهے⇦باقی میگیرے😍 میدهے⇦جان میگیرے میدهے⇦جانان میگیرے😍 چھ‌لذتےدارد 🍓✨ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰 | برخورد امام با خرید !!! 🔶 زهرا مصطفوی، فرزند ره تعریف می‌کند: روزي در نوفل لوشاتو به دليل دو كيلو پرتقال خريدم و چون هوا خنك بود، فكر كردم تا سه چهار روز پرتقال خواهيم داشت. 🔸 امام با ديدن پرتقال ها فرمود: اين همه ميوه براي چيست! اين كار خود را توجيه كنيد. عرض كردم پرتقال ارزان بود، برای چند روز اين قدر خريدم. 🔷 فرمود: دو گناه مرتكب شده ايد، يك گناه براي اينكه ما نياز به اين همه پرتقال نداشتيم و ديگر اينكه شايد امروز در نوفل لوشاتو كسانی باشند كه تا به حال، به دليل گران بودن پرتقال نتوانسته‌اند آن را تهيه كنند و شايد با ارزان شدن آن می‌توانستند بخرند، درحالی كه شما اين مقدار ميوه را براي چند روز خريده‌ايد، ببريد مقداری از آن را پس بدهيد. 🔹 گفتم: آخر اينجا حساب ها با كامپيوتر صورت می‌گيرد و برگرداندن آن مشكل است. فرمودند: بايد راهی برايش يافت. پس پرتقال‌ها را پوست بگيريد و آنها را پرپر كرده نگاه داريد، شب هنگام كه مردم براي نماز می آيند، آن را به چادر بياوريد و بينشان توزيع كنيد تا همه بخورند؛ شايد از اين رهگذر خداوند از سر تقصير شما بگذرد. 📚 منبع: کتاب سنگ محک اثر سیدمحمدحسین به نقل از کتاب پابه‌پای آفتاب ص 312 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
⬛️🕯 إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ 🕯 ⬛️ 🕯 🕯 🕯 🏴 ضایعه 🕯درگذشت عالم مجاهد و فقیه عالی‌قدر حضرت آیت‌الله فاطمی نیا را به پیشگاه امام عصر (عج) و بیت معظم له تسلیت عرض نموده و برای روح ان عالم‌بزرگ‌ علو درجات مسئلت داریم🕯🙏 🌑شادی روح آیت الله فاطمی نیا قرائت فاتحه مع الصلوت🕯 . به نیایت از علما،شهدا،مومنین وآیت الله فاطمی نیا🕯 . 🕯السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🕯 و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🕯 و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🕯 و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‏شهدا رفاقت های قشنگی داشتند.... 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خاطره ای جذاب حسین کاجی از حاج قاسم سلیمانی؛ وقتی اسطوره مقاومت مانند زنان هق هق ‌می‌کرد 🔹حاج قاسم ، مهدی زین‌الدین را اسطوره اخلاق می‌دانست 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
📜بخشی ازوصیت نامه شهید مدافع حرم شهید حمید محمدرضایی: 🍃وصیت من به برادران و فرماندهان و همکاران عزیزم این است که شما را به خدا قسم می‌دهم که در شناخت وظیفه‌تان قصور و در انجام آن کهولت نکنید و در ایثار و گذشت دریغ نکنید و حق را فدای مصلحت نکنید که حق باقی است و مصلحت زود بگذرد. 🍃و از زبان من به برادران بفرمایید به شمایی که لحظه به لحظه عمرتان در سند اعمالتان ضبط می‌گردد و به شما قسم می‌دهم که دست از بعضی از افکارتان را بردارید و زیاد خود را فهمیده ندانید و رفتار با برادرانتان خویش شایسته باشد و کاری کنید که خداوند راضی باشد نه هیچ کس دیگر... . 🍃در پایان از شما همکاران درخواست دارم که از قصور بنده و خطاهای بنده بگذرند و مرا حلال کنند به خاطر خداوند مرا حلال کنید که خداوند بخشاینده مهربان است. ✨خدایا تو آن کسی هستی که عطا کردنت از محرم کردنت بیشتر است. 🌷هدیه به روح مطهرش صلوات🌷 🌹 🕊 🦋شهادت: ۱۳۹۴/۲/۲۴،تدمر،سوریه 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
🔰 | 💠شهید حسین ادبیان ۲۰ مرداد ۱۳۳۰ در روستای مرادحاصل از توابع شهرستان کرمانشاه به دنیا آمد. تبعید شدن به مریوان و پاوه از نتایج مبارزات «حسین ادبیان» در زمان طاغوت بود. در کرمانشاه «کومله» و «دموکرات» برایش چوبه اعدام آماده کرده بودند. با درجه سرهنگ دومی در لشکر ۸۱ زرهی ارتش و در تیپ دوم، فرماندهی گردان ۱۶۶ را به عهده داشت و مدت ۱۲ ماه در جبهه‌ها حضور داشت. در فاصله زمانی ۲۰ فروردین تا پنج اردیبهشت سال ۵۹ در سمت فرمانده گروه رزمی بهمن با کمال شجاعت تمامی ماموریت‌های رزمی را انجام داده.به علت انجام رشادت در کردستان و رشادت‌های منطقه غرب به یک درجه ارشدیت مفتخر شد. سرانجام دوم اردیبهشت ۱۳۶۰ در منطقه سرپل ذهاب و در محل بازی دراز در حوالی ارتفاع ۱۱۵۰ به شهادت رسید. 🌷شهید حسین ادیبان🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
در جهاد فی‌سبیل‌الله که باشی خوابش هم می‌ چسبد ! حتی اگر در این وضعیت باشی ... 🦋 🌿 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
‍ سلام دوستان مهمون امروزمون داداش جواد هست🥰✋ *اولین شهید مجلس*🕊️ *شهید جواد تیموری*🌹 تاریخ تولد: ۱۷ / ۵ / ۱۳۷۰ تاریخ شهادت: ۱۷ / ۳ / ۱۳۹۶ محل تولد: تهران محل شهادت: تهران *🌹برادرش← جواد گاهی می‌گفت: «بالاخره من یک روز برای دفاع از حرم، می‌روم سوریه»🌙 و بعد هم کمی مکث می‌کرد و می‌گفت: «نگرانم مادر نتواند رفتن من را تحمل کند.»🥀جواد پاسدار محافظ مجلس بود،💫 از سال ۹۰ وارد سپاه حفاظت انصار شده بود🌙مردی بی ادعا، مداح بود برای اهل بیت مداحی میکرد🎤« صبح 17 خرداد سال 96 بود که اولین حمله داعش به خاک ایران اتفاق افتاد.»💥جواد در حین بازرسی مردمی بود که وارد مجلس می‌شوند🌙در همان حین تروریست‌ها وارد شده و از پشت به مردم تیراندازی می‌کنند،💥این تروریست‌های تکفیری از همان دار و دسته یزیدند❌ از پشت به جمعیت تیراندازی کردند،🥀همان لحظه کسی را که بازرسی می‌شده می‌زنند💥و بعد هم جواد و خیلی از دوستانش را می‌زنند.🥀 برادر من چون بر اثر جراحت به زمین می‌افتد،🥀بالای سرش رفته و برای تیر خلاصی به سرش هم شلیک می‌کنند.🥀« ۲۸ خرداد ماه یعنی چند روز بعد از این حادثه بود که سپاه با حمله موشکی🚀به مواضع داعش در دیرالزور سوریه انتقام حمله عوامل داعش در خاک ایران را گرفت..»💫 برادر بزرگمان (شهید رضا) در عملیات مرصاد توسط منافقان شهید شده بود،🕊️برادر کوچکمان هم (جواد) توسط منافقان در شهر تهران و در مجلس شورای اسلامی💫 در دفاع از امنیت کشور و مردم شهر شهید شد.*🕊️🕋 *شهید جواد تیموری* *شادی روحش صلوات* 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت رگبار گلوله‌های داعش را به‌ وضوح میشنیدیم. دیگر حیدر هم ڪمتر تماس میگرفت ڪه درگیر آموزشھای نظامی برای مبارزه بود و من تنھا با رؤیای شڪستن محاصره و دیدار دوباره‌اش دلخوش بودم. تا اولین افطار ماه رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم ڪنم دیدم دیگر آب‌ زیادی در دبه ڪنار آشپزخانه نمانده‌است. تأسیسات آب آمرلی در سلیمان‌بیڪ بود و از روزی ڪه داعش این منطقه را اشغال ڪرد، درلوله‌ها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یڪ لیوان آب باقی مانده بود ڪه دلم نیامد برای چای استفاده ڪنم. شرایط سخت محاصره و جیره‌بندی آب و غذا، شیر حلیه را ڪم ڪرده و برای سیر ڪردن یوسف مجبور بود شیرخشڪ درست ڪند. باید برای افطار به نان و شیره توت میڪردیم و را برای طفل شیرخواره خانه نگه میداشتم ڪه‌ ڪتری را سر جایش گذاشتم و ساڪت از آشپزخانه بیرون آمدم. اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریه‌های یوسف را ساڪت ڪنیم و از فردا ڪه دیگر شیر حلیه خشڪ میشد، باید چه میڪردیم؟ زن عمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند ڪه ساڪت سر به زیر انداخت. عمو قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود ڪه امشب برای چیدن سفره افطار معطل مانده‌ایم و دیدم اشڪ از چشمانش روی صفحه قرآن چڪید. در گرمای۴۰ درجه تابستان، زینب از ضعف روزه‌داری و تشنگی دراز ڪشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد ڪه چند روزی میشد با انفجار دڪلھای برق، از ڪولر و پنڪه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بی‌خبر میماندم. یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش ڪند ڪه خودش هم به گریه افتاد.خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشی‌ها میجنگید و احتمالا دلشوره عباس طاقتش را تمام ڪرده بود. زن عمو اشاره ڪرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش ڪند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید ڪه حلیه سر جایش ڪوبیده شد. زن عمو نیم‌خیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید ڪه فریاد عمو میخڪوبش ڪرد : _نرو پشت پنجره! دارن با خمپاره میزنن! ڪلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین ڪوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشه‌های در و پنجره در هم شڪست. من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید ڪه خرده‌های‌شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود. زن عمو سر جایش خشڪش زده بود و حلیه را دیدم ڪه روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میڪرد نمیتوانست از پنجره دورشان ڪند. حلیه از ترس میلرزید، یوسف یڪ نفس جیغ میڪشید و تا خواستم به ڪمڪشان بروم.... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
💞☘بِسْمـِ اللّهِ القاصِمـ الجَبّارین☘💞 🇮🇷رمــــــــان شهدایی و 🇮🇶 💣قسمت و تا خواستم به ڪمڪشان بروم غرش انفجاربعدی، پرده گوشم را پاره ڪرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجره‌های بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر ڪرد. در تاریڪی لحظات نزدیڪ اذان مغرب، چشمانم جز خاڪ و خاڪستر چیزی نمیدید وتنها گریه‌های وحشت‌زده یوسف را میشنیدم. هر دو دستم را کف زمین عصا ڪردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میڪشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاڪ در تاریڪی اتاقی ڪه چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم ڪه نجوای نگران عمو را شنیدم : _حالتون خوبه؟ به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی ڪابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا ڪردم و همین ڪه نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند. پیش از آنکه نور را سمت زن عمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه ڪرد : _من خوبم، ببین حلیه چطوره! ضجه‌های یوسف و سڪوت محض حلیه در این تاریڪی همه را جان به لب ڪرده بود؛ میترسیدم امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیڪردم نور را سمتش بگیرم. عمو پشت سر هم صدایش میڪرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم ڪه خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بی‌خبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم رادر هم ڪوبید و شیشه جیغم در گلو شڪست. در فضای تاریڪ و خاڪی اتاق و با نور اندڪ موبایل، بلاخره حلیه را دیدم ڪه با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود. دیگر گریه‌های یوسف هم بیرمق شده وبه نظرم نفسش بند آمده بود ڪه موبایل از دستم افتاد و وحشت‌زده به سمت‌شان دویدم. زن عمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین ڪه سر و شانه حلیه را از زمین بلند ڪردم زن عمو یوسف را از زیر بدنش بیرون ڪشید. چشمان حلیه بسته و نفس‌های یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه ڪنم. زن عمو میان گریه حضرت زهرا﴿س﴾ را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تڪان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود ڪه نفس من برنمیگشت. زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانه‌های حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میڪردم تا چشمانش را باز ڪند. صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد : _نترس! یه مشت آب بزن به صورتش به حال میاد. ولی آبی در خانه نبود ڪه همین حرف عمو روضه شد و ناله زن عمو را به "یاحسین" بلند ڪرد. در میان سرسام مسلسل‌ها و طوفان توپخانه‌ای ڪه بیامان شهر را میڪوبید، آوای اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزه‌مان را با و افطار ڪردیم. نمیدانم چقدر طول ڪشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی.... ادامه دارد.... 💣نویسنده؛ فاطمه ولی نژاد ☘ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سـلام_آقـا_جان♥️✋🏻 ایــاڪ نـعبـد و ایــاڪ نـستـعـین یـعنـے سـلـآم مـسجـد مـولآے آخـریـن اےجـمڪران‌بـگوڪجـاست‌آخـریـن‌امــید ایـن الشـموس الطـالعه ایـن مــه جـبـین:) ‌‌‌ 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
جبهه! گــردان! و خاکـــریز! است... ما با هم شده ایم تا همدیگر را ... 🌷 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
طرح به مناسبت سالروز وفات آیت الله بهجت🍂🖤 🌹🍃🌹🍃 @shahidNazarzadeh
▪️إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ▪️ 📌به مناسبت سالروز وفات 🕯حضرت آیت_الله_بهجت 🕯تاریخ تولد : ٢ شهریور ۱٢٩۵ 🏴تاریخ وفات : ٢٧ اردیبهشت ۱٣٨٨ 🕯مزار : حرم حضرت معصومه (س) 🏴━⊱🕯⊰━🏴 دنیا جای عجیبی ست، سرزمین دگرگونی و جابجایی ها، جایی که در آن چشمانی می‌بینند و چشمانی خرما. چشمان خدایی به دنیا 🏴━⊱🕯⊰━🏴 و دلبستگی هایش کاری ندارند. چشمان دنیایی اما غرق در زرق و برق. 🏴━⊱🕯⊰━🏴 گذرگاه است؛ همه می‌خواهند به هر قیمتی زندگی کنند واندک اند کسانی که ..... زندگی می کنند تا قیمت پیدا کنند می آیند تا بیاموزند به ما مشق_عشق را. 🏴━⊱🕯⊰━🏴 جاذبه زمین را یارای جذب کردنشان نیست چرا که دلهایشان جز در 💨آسمان آرام نمی گیرد. می آیند و میشوند عارفِ عاشق، نامشان میشود بهجت💥 و راهشان مسیر رسیدن به معبود میشوند آیت خدا بر روی زمین از بادیه سرمستانند و جایشان اینجا نیست. 🏴━⊱🕯⊰━🏴 👌می آیند و می‌شوند حقیقت هستی اشرف_مخلوقات، دلشان اما قرار ندارد مقصد اینجا نیست و دل این را میداند پس در غروبی بار می‌بندند و پرواز می‌کند سمت قرارگاه دلهای بی قرار. ما میمانیم و دنیایی که دیگر رنگه......ــ خاتم_العرفا را به خود نمیبیند. 🏴━⊱🕯⊰━🏴 هدیه به پیشگاه ائمة المعصومین علیه السلام، علما....آیت الله العظما بهجت فومنی با_ذکر_زیبای_صلــــــــــوات🕯 . 🍀@shahidNazarzadeh🍀