~🕊
رفیق!
به هیچڪس وابسته نشو
الّا حسین(ع)
بهترینها تا ورودیِ قبر هستن باهات
اما حسین(ع)...!
الے الابد...
#شهید_هادی_باغبانی♥️🕊
.
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
تا خـــدا هست،
هیچ لحظہ اے آنقدر
سخت نمي شود
ڪہ نشود تحملش ڪرد!🌟
شدني ها را انجام بده
و تمام نشدني هایت را
بہ خدا بسپار🌟
#التماس_دعای فرج🌺
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
🔻امیرالمومنین علیه السلام:
🔻معاشِرَ الناسِ (المُسلمينَ)، اِتَّقُوا اللّهَ ، فَكَم مِن مُؤَمِّلٍ ما لا يَبلُغُهُ، و بانٍ ما لا يَسكُنُهُ، و جامعٍ ما سَوفَ يَترُكُهُ.
🔹اى مردم (مسلمانان)! از خدا بترسيد؛ زيرا بسا كسى كه آرزويى دارد و به آن نمىرسد و بنايى مىسازد و در آن سكونت نمىكند و مالى گرد مىآورد و بزودى آن را رها مىكند [مى رود] .
📚نهج البلاغة: الحكمة ۳۴۴.
♨️اولین جوشش مبارزه بعد از کربلا
✍رهبر معظم انقلاب: اربعین در حادثهی کربلا یک شروع بود؛ یک آغاز بود... خاصیت محیط اختناق این است که مردم فرصت و جرئتِ این را پیدا نمیکنند که حقایقی را که فهمیدهاند، در عملِ خودشان نشان بدهند... خیلیها از زبان زینب کبری (سلاماللهعلیها) یا امام سجّاد (علیه الصّلاة و السّلام) یا از دیدن وضع اسرا، خیلی چیزها را فهمیدند، ولی کی جرئت میکرد، کی توانائی این را داشت که در مقابل آن دستگاه ظلم و استکبار و استبداد و اختناق، آنچه را که فهمیده است، بروز دهد؟ مثل یک عقدهای در گلوی مؤمنین باقی بود. این عقده روز اربعین اولین نِشتر را خورد؛ اولین جوشش در روز اربعین در کربلا اتفاق افتاد.
۱۳۸۷/۱۱/۲۸
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
~🕊
#روایت_عشق^'💜'^
⚘به عبدالرضا گفتم: تو که تازه عقد کردی کجا میخوای بری؟ عبدالرضا ساکش را بست و گفت: گریه نکن مادر راه رفتنی رو باید رفت. گفتی زن بگیر، گفتم چشم و گرفتم. حالا تو باید به قولی که دادی عمل کنی، خودت گفتی: اول زن بگیر بعد برو #جبهه. زبانم بند آمده بود و چیزی نگفتم. کفشهایش را پوشید و ساکش را برداشت و از زیر قرآن ردش کردم و گفتم: زود برگرد پسرم.
⚘نگاهم کرد و بعد پرید توی بغلم و گفت: غصه نخور زود برمیگردم، درست هجده روز دیگه. هجده روز بعد عبدالرضا را آوردند. او را روی تخت غسالخانه دیدم. چشمهایش بسته بود خون از وسط پیشانی تا شقیقهاش کشیده شده بود و خون از پشت سرش روی سنگ سفید غسالخانه جاری بود. به برادرش علی وصیت کرده بود که بعد از شهادتش لباس سپاه را تنش کنند.💔
✍🏻به روایت مادر
#شهید_عبدالرضا_مجیدی♥️🕊
📚 کتاب "آواز گندمها"
.
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#سلام_امام_زمان_مهربان
سلامتی و ظهور تو را آرزو میکنم
🤲دعای سلامتی امام زمان (عج)
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا
🌼خدایا، ولىّ ات حضرت حجّه بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى
تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام صلوات
#سلام_امام_زمان_مهربان
سلامتی و ظهور تو را آرزو میکنم
🤲دعای سلامتی امام زمان (عج)
💐بسم الله الرحمن الرحیم💐
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَ فی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِدا وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَک َطَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلا
🌼خدایا، ولىّ ات حضرت حجّه بن الحسن که درودهاى تو بر او و بر پدرانش باد در این لحظه و در تمام لحظات سرپرست و نگاهدار و راهبر و یارى گر و راهنما و دیدبان باش، تا او را به صورتى که خوشایند اوست ساکن زمین گردانیده،و مدّت زمان طولانى در آن بهرهمند سازى
تعجیل در فرج امام زمان علیه السلام صلوات
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
•••|🖤|•••
شمایۍڪه مۍگویید جنگیدن درڪشوردیگر ڪاراشتباهۍاست، امام حسـین علیه السلام درمدینه زندگۍمۍڪرد ولۍدر کـربلا عـراق شهـیدشد
🕊|⇔ #شهید_حجت_اصغری
شادی ـــــــــ روحشون
☑️صلـــــــــــوات☑️🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
∘ اززمانتشييعجنازهسعیدتاڪنون
∘ بيشتراز۷۰۰نفربهمنزلمانآمدهاند
∘ وَبـــدهےهايشانراتسويهڪردهاند.
∘ ازاينهمهبدهےتعجبكردم
∘ وَبايڪےازدوستانشدرپادگان
∘ تمــــاسگرفتمتابپرسمدرمقابلِ
∘ اينهمهطــــلبآياسعيدبهڪسے
∘ مقروضنبودهكهجوابشانمنفےبود.
∘ گفتنــــدهرڪسےدرپادگــــان
∘ غصهاےداشت،باسعيددردِدلمےكرد
∘ وَاگرڪسےنيزتودارےمےڪرد،
∘ سعيدازچهــــرهےاو غصهاشرا
∘ مےفهميدودرصورتنيازمالےنيزدررفعآن
∘ تلاشمےڪــردورفتارےپـــدرانهداشت.
✍🏻به روایت پدر
#شهید_سعید_شبان♥️🕊
شادی روح بلندش صلوات
.🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
سلام دوستان
مهمون امروزمون برادر غلامحسن هست🥰✋
*امضاے شهادتـــ با دستان حضرتـــ ابوالفضل(ع)*🌙
*🌷شهید غلامحسن خالصی*
تاریخ تولد: ۱ / ۸ / ۱۳۴۲
تاریخ شهادت: ۱ / ۸ / ۱۳۶۲
محل تولد: گلستان، بندرگز
محل شهادت: مریوان
*🌷همرزم← غلامحسن نماز میخوند📿دیدم سجدش خیلی طولانی شد تعجب کردم! صداش زدم و هراسان نگاهم میکرد گفت:خواب دیدم💭 گفتم: چه خوابی؟ گفت: دستم توی دستان مبارک حضرت ابوالفضل(ع) بود🌙نوری از آسمان آمد به طرفم💫 از وسط نوری قشنگ، دستی بیرون آمد؛🌙 با صدایی که برازنده آن نور باشد.گفت: دستت رو بده به من💫دستش را گرفتم. عالمی از مهر و شور و نشاط و هیجان خوش، یک جا ریخت توی دلم و داغ شدم💫گفتم: شما کی هستی؟ گفت: من حضرت ابوالفضل العباس(ع) هستم🌙دستم توی دستان مبارک حضرت ابوالفضل(ع) بود که بیدارم کردی.»🥀این ماجرا گذشت. نزدیکای ظهر بود☀️غلامحسن گفت بچه ها من خیلی تشنه هستم🥀میروم توی سنگر آب بخورم💦 گفتیم زودباش، دست روی لب های خشکیده اش گذاشت که: تشنهام. تشنه، آب بخورم میام💦 او داشت وارد سنگر میشد، ناگهان یک خمپاره راست خورد پیش پایش💥فریاد کشیدم، یا ابوالفضل، همراه بچه ها دویدم سمت سنگر، او غرق درخون هنوز دستش به آب نرسیده🥀با لب تشنه🥀در روز تولدش🎊دستش را گذاشت توی دستان حضرت ابوالفضل(ع)🌙و شهید شد*🕊️🕋
*شهید غلامحسن خالصی*
*شادی روحش صلوات*💙
🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh
#هوالعشق
#معجزه_زندگی_من
#نویسنده_رز_سرخ
#قسمت_سی_و_هفتم
.
.
.
حسین شب بخیر گفت رفت
همیشه دوست داره منو مشارکت بده تو اینجور کارا قبلا اصلا قبول نمیکردم تا چیزی میگفت یا مسخره میکردم یا باتندی جواب میدادم ولی تازگیا بدم نمیاد .
چه روزه شلوغی بود امروز همش به یاسر فکر میکنم🙄
بنظرم هر کی زنش بشه خیلی خوشبخت میشه
خوش تیپم بودا
ولی به دل من نشست
اصلا نتونستم خودمو قانع کنم که بهش به چشم همسر نگاه کنم
از اون ورم نمیشه روش هیچ عیبی بزارم😂😂
خوابم نمیبره اصلا یکی از کتابایی که زینب بهم داده رو برمیدارم شروع میکنم به خوندن
روی جلدش عکس استاد مطهریه
موضوعش حجابه
به نظرم جذاب نمیاد ولی بهتر از فکروخیاله مقدشمو میخونم و چند صفحه اولش رو قلمه قویو سبک نوشتنش جذبم میکنه کلماتش نیاز بهتفکر زیادی داره☹️☹️
باید وقتی که حوصله داشتم بخونمش
میبندم کتابو میزارم کنار
اووه اوه فردا یه سر به حسن و خونوادش بزنم از وقتی مامانش عمل کرده خبری ندارم ازشون.
.
.
.
صبح با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم
ساعت 9 نیم بود
گوشی رو خاموش کردم خواستم دوباره بخوابم یادم افتاد کلی کار دارم
بیخیال خواب شدم یه آبی به دستو صورتم زدم رفتم پایین
.
.
_سلام مامانِ گلم صبح بخیر
مامان_سلام عزیزم صبحت بخیر
بیا بشین صبحانه بخوریم
_چشممم بابا و حسین رفتن سرکار
مامان_آره میگما حلما زهرا خانوم زنگ زد چی بگم بهش
_زنگ نمیزنه😂
مامان_وا تو از کجا میدونی دیشب که معلوم بود کلی ازت خوششون اومده
_پسرشون خوشش نیومدازم خب😐
_راستی مامان امروز میخوام یه سر برم خونه حسن اینا
_اره حالا به زینب زنگ میزنم اگه وقت داشت بااون میریم
مامان_باشه مادر
صبحونم که تموم شد میزو جمع کردم
گوشیمو برداشتم شماره زینبو گرفتم
بعد چندتا بوق جواب داد
حلما_سلام زینب بانوو خوبیی
زینب_سلامم قربونت برم تو خوبی
حلما_اوهوم امروز چیکاره ای
زینب_تا بعد از ظهر کار خاصی ندارم
شب هیت داریم☺️
حلما_عهه مگه محرم شروع شده
زینب_اره عزیزم امشب اول محرمه
حلما_خدا قبول کنه منم میام کمکتون 😍😍
زینب_چه عالی😘❤️
حلما_میگم تا غروب که کاری نداری میای بریم خونه حسن اینا به مامانش یه سر بزنیم منم یه چند تا نمونه سوال ببرم برای حسن نزدیک امتحاناشه
زینب_اره حتما منم نرفتم دیدن مامانش
فقط زودبریم که برگشتیم به کارابرسیم
حلما_باشه پس 11آماده باش میبینمت😘😘
زینب_باشه عزیزم فعلا❤️
.
.
.
_مامااااان
مامان_جانم
_میدونستی امشب اول محرمه
زینب اینا هیت دارن
مامان_اره خواستم بگم بهت شب هم میریم اونجا
حلما_خب من زوتر میرم بهشون کمک کنم اشکالی نداره؟
حسین هم فکر کنم اونجا باشه
مامان_نه چه اشکالی خیلی هم خوبه
باچادر میری؟
_اووم نه سختمه چادر سرکنم😐😐
حالا روزای بعد چادر برمیدارم
.
.🌹🍃🌹🍃
@shahidNazarzadeh