eitaa logo
شهید محمدرضا تورجی زاده
2.1هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
83 فایل
بِه سنـگر مجازے شَهید🕊 #مُحَمَّدرضا_تورجے_زادھ🕊 خُوش آمَدید 💚شهـید💚دعوتت کرده دست دوستے دراز ڪرده‌ بـہ سویتــــ همراهے با شهـید سخت نیستـ یا علے ڪہ بگویـے  خودش دستتـــ را میگیرد تبادل_مذهبی_شهدایی👈 @Mahrastegar مدیــریت کـانال👇 @Hamid_barzkar
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ یک هفته مثل برق و باد گذشت. والان جلوی آینه نشستم و دارم روسری مو لبنانی میبندم😊 یه تونیک سفید ساده پوشیدم با روسری ساتن سفید که توش گل های قرمز قشنگیه😍 استرس شیرینی توی دلمه و باعث نمیشه که خوشحالی این وصال ذره ای ازبین بره☺️ مامان اومد توی اتاقم و روی تخت نشست. مامان: هزار الله و اکبر چقدر بزرگ شدی مادر با لبخند بوسیدمش و گفتم : ممنونتونم مامان که همیشه کنارگ بودید☺️ علی  وارد اتاق شد😃 علی: مادر دختر خوب خلوت کردناااا😉 _آره تا چشمت کور شه 😅 علی: اه اه بزار شوهرت بدیم از دستت راحت شیم دختره چیز😂 _چیز خانومته 😡 علی: هوووی خودتی😡 مامان: تورو قرآن دعوا هاتونو بزارید برا بعد الان مهمونا میان ها😵 روی تخت نشستم و نگاهم به ساعت دیواری اتاقه... ساعت ۸ رو نشون میده.... یعنی کجان... نکنه نیان... نکنه چیزی شده...😥 صدای در خونه باعث شد سریع پرده پنجره رو کنار بزنم😳 مامان اینا به استقبالشون رفتن اول حاج خانوم بعد حاج آقا اومدن تو یاد اون شب لعنتی افتادم....😢 نه امشب اون شب نیست... محمدجواده من سومین نفریه که وارد شد😊 کت آبی اسپرت و شلوار کتون سفید پاش و پیراهن صورتی ملایم پوشیده بود😍 چقدر خوشگل شده بود😍 از حیاط گذشتن و اومدن داخل منم رفتم بیرون. _سلام.🙂 حاج آقا: سلام دخترم 😊 حاج خانوم: سلام😕 محمدجواد: سلام...😌🙈 حاج خانوم اوقاتش تلخ بود ولی سعی داشت بروز نده و من اینو میفهمیدم... حاج آقا با یه لبخند دلگرم کننده نگاهم میکرد...😊 ولی محمدجواد خیلی مظطرب و نگران بود...😓 این منوهم نگران کرد....😥 نشستن و فاطمه شروع به پذیرایی کرد😒 یکم که گذشت حاج آقا رفت سر اصل مطلب و منم به گفته مامانم چای آوردم😊 حاج آقا: خب آقامحسن اگه اجازه بدید بچه ها برن تا باهم حرفاشونو بزنن😄 بابا: اختیار دارید فائزه جان آقامحمدجواد رو راهنمایی کن _چشم😶 نویسنده { } ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @ShahidToorajii ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯