🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹🏴
*❁﷽❁*
🖤سلام امام زمانم✋🖤
در این روز شهادت آقا 🌹
#امام_حسن_عسکری_علیه_السلام🌹
بر شما سلام و صلوات میفرستم
امیدوارم این سلام و صلوات
مایه تسلّی خاطر و آرامش دل شما باشد.
ان شاءالله🤲
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ الْـفَـرَج🌤
#امام_زمان_علیه_السلام #جمعه
#شهادت_امام_حسن_عسکری
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
🍂دلم گرفته از این جمعه های تكراری
دلم گرفته از این انتظار اجباری
🍂چه قدر ندبه بخوانم! چرا نمی آیی؟
چه دیده ایی كه از این دل شكسته بیزاری!
🍂امان نمی دهدم گریه، درد و دل دارم
به سینه مانده چه ناگفته هایِ بسیاری
🍂مرا فراق و غمت می كشد، تو خواهی دید
كه خورده برگۀ ترحیم من به دیواری...
#جمعه_های_دلتنگی
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
داستان جالب و آموزنده 🌹🌹🌹🌹
سرکلاس استاد از دانشجویان پرسید:🤔
این روزها شهدای زیادی رو پیدا میکنن و میارن ایران...😐🌹
به نظرنتون کارخوبیه؟؟🤔
کیا موافقن؟؟؟ ✅
کیامخالف؟؟؟؟ ❌
اکثر دانشجویان مخالف بودن!!!❌😡
بعضی ها میگفتن: کارناپسندیه....نباید بیارن...😏
بعضی ها میگفتن: ولمون نمیکنن ...گیر دادن به چهار تا استخوووون... ملت دیوونن!!"😤
بعضی ها میگفتن: آدم یاد بدبختیاش میفته!!!😰
تا اینکه استاد درس رو شروع کرد ولی خبری از برگه های امتحان جلسه ی قبل نبود...📄
همه ی سراغ برگه ها رو می گرفتند.🤔
ولی استاد جواب نمیداد...😐
یکی از دانشجویان با عصبانیت گفت:استاد برگه هامون رو چیکار کردی؟؟؟ شما مسئول برگه های ما بودی؟؟؟😡😤
استاد روی تخته ی کلاس نوشت: من مسئول برگه های شما هستم...🤔📝
استاد گفت: من برگه هاتون رو گم کردم و نمیدونم کجا گذاشتم؟🤔⁉️
همه ی دانشجویان شاکی شدن.
استاد گفت: چرا برگه هاتون رو میخواین؟⁉️⁉️
گفتند: چون واسشون زحمت کشیدیم😓
درس خوندیم📚📖🖊
هزینه دادیم 💵💶💷
زمان صرف کردیم...🕒
هر چی که دانشجویان میگفتند استاد روی تخته مینوشت...📝
استاد گفت: برگه های شما رو توی کلاس بغلی گم کردم هرکی میتونه بره پیداشون کنه؟
یکی از دانشجویان رفت و بعداز چند دقیقه با برگه ها برگشت ...📄📄📄
استاد برگه ها رو گرفت و تیکه تیکه کرد.
صدای دانشجویان بلند شد.😱😱😱
استاد گفت: الان دیگه برگه هاتون رو نمیخواین! چون تیکه تیکه شدن!😌
دانشجویان گفتن: استاد برگه ها رو میچسبونیم.
برگه ها رو به دانشجویان داد و گفت:شما از یک برگه کاغذ نتونستید بگذرید و چقدر تلاش کردید تا پیداشون کردید،
پس چطور توقع دارید مادری که بچه اش رو با دستای خودش بزرگ کرد و فرستاد جنگ؛ الان منتظره همین چهارتا استخونش نباشه!!؟؟🤔
بچه اش رو میخواد، حتی اگه خاکستر شده باشه.😔
چند دقیقه همه جا سکوت حاکم شد!
و همه ازحرفی که زده بودن پشیمون شدن!!😔😔😔
تنها کسی که موافق بود ....
فرزند شهیدی بود که سالها منتظر بابایش بود🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
*🌸🍃شادی روح شهدا صلوات🌸🍃
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
11.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
آقا ردای امامت مبارکتان🌷🌷🌷
یکی از وظایفی که در دوران غیبت امام عصر(عج)، بر عهده ما شیعیان است، دعا برای سلامتی و نصرت ایشان است و یکی از مظاهر آن خواندن دعای «الهی عظم البلا» است.😇 دعایی که علاوه بر طلب خیر برای امام و ولی حاضرمان، برای خود ما نیز آثار و پیامدهای مثبتی دارد.😍
پس بخوانیم دعای فرج را که اثر دارد
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
به فکر مثل شهدا مردن نباش! به فکر مثل شهدا زندگی کردن باش🌸🍃
@Shahid_Alamdar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهادت
#دلم_گرفته
آنان که در راه خدا کشته شده اند مپندارید مرده اند
بلکه زنده اند و پیش خدا ارتزاق میکنند
آنان که ازشهادت میترسند میمیرند
شهادت میراث ارباب ماست
قسمت ماست ان شاالله
@Shahid_Alamdar
8.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جون جونم مَهدی
﷽
#الهم_عجل_لولیک_الفرج
@Shahid_Alamdar
📚داستان کوتاه
چوپانی عادت داشت تا در یک مکان معین زیر یک درخت بنشیند و گله گوسفندان را برای چرا در اطراف آنجا نگه دارد. زیر درخت سه قطعه سنگ بود که چوپان همیشه از آنها برای آتش درست کردن استفاده میکرد و برای خود چای آماده میکرد. هر بار که او آتشی میان سنگها میافروخت متوجه میشد که یکی از سنگها مادامی که آتش روشن است سرد است اما دلیل آن را نمیدانست.
چند بار سعی کرد با عوض کردن جای سنگها چیزی دستگیرش شود اما همچنان در هر جایی که سنگ را قرار میداد سرد بود تا اینکه یک روز وسوسه شد تا از راز این سنگ آگاه شود. تیشهای با خود برد و سنگ را به دو نیم کرد. آه از نهادش بر آمد. میان سنگ موجودی بسیار ریز مانند کرم زندگی میکرد. رو به آسمان کرد و خداوند را در حالی که اشک صورتش را پوشانده بود شکر کرد و گفت: «خدایا، ای مهربان، تو که برای کرمی این چنین میاندیشی و به فکر آرامش او هستی پس ببین برای من چه کردهای و من هیچگاه سنگ وجودم را نشکستم تا مهر تو را به خود ببینم.»
کانال عݪــــمدآرآݩ ــعشق🇮🇷
@Shahid_Alamdar
📚داستان کوتاه
زن کشاورزی بیمار شد. کشاورز به سراغ مرد مقدسی رفت و از او خواست برای سلامتی زنش دعا کند. راهب دست به دعا برداشت و از خدا خواست همه ی بیماران را شفا بخشد. ناگهان کشاورز دعای او را قطع کرد و گفت:« صبر کنید. از شما خواستم برای زنم دعا کنید؛ اما شما برای همهی مریض ها دعا می کنید.» راهب گفت:« برای زنت دعا می کنم.» کشاورز گفت:« اما برای همه دعا کردید. با این دعا، ممکن است حال همسایه ام که مریض است، خوب شود و من اصلا از او خوشم نمی آید.» راهب گفت:« تو چیزی از درمان نمی دانی. وقتی برای همه دعا می کنم، دعاهای خودم را با دعاهای هزاران نفر دیگری که همین الان برای بیماران خود دعا می کنند، متحد می کنم. وقتی این دعاها با هم متحد شوند، چنان نیرویی می یابند که تا درگاه خدا می رسند و سود آن نصیب همگان می شود. دعاهای جدا جدا و منفرد، نیروی چندانی ندارند و به جایی نمی رسند.»
#داستانهای_آموزنده
•✾📚 @Dastan 📚✾•