ابراهیم گرفته و ناراحت بود... 💔
رفتم کنارش ازش پرسیدم:چی شده داش ابرام؟مشکلی پیش اومده؟
اول نمی گفت.
اما بعدش به حرف اومد:چند روزه دختری تو این محله به من گیر داده و میگه تا تورو به دست نیارم ولت نمی کنم...!
رفتم تو فکر یدفعه خندیدم!
ابراهیم گفت:خنده داره؟
گفتم:داش ابرام ترسیدم فکر کردم چی شده...با این تیپ و قیافه ای که تو داری این اتفاق عجیب نیست!
گفت:یعنی چی؟!یعنی بخاطر تیپ و قیافه ام این حرفو زده؟
گفتم:شک نکن…!
روز بعد تا ابراهیم رو دیدم خندم گرفت...😂
با موهای تراشیده اومده بود محل کار و بدون کت و شلوار...
فردای اون روز با پیراهن بلند به محل کار اومد و باچهره ای ژولیده تر...
حتی با شلوار کردی و دمپایی آمده بود...😐
ابراهیم مدتی این کار را ادامه داد تا از این وسوسه شیطانی رها شد...🍃
#سلام_برابراهیم ❤️