eitaa logo
شہید مدافع حرمـ امیر لطفے🇵🇸
801 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.6هزار ویدیو
58 فایل
کانال رسمی"❤️شهید امیر لطفی❤️" مدافع حرم حضرت زینب سلام الله متولد:1365/7/27 تهران شهادت:1394/9/29 حلب مزار:بهشت زهرا قطعه ۲۶ ردیف ۷۲ شماره ۲۰🕊 کپی مطالب با ذکر صلوات برای ظهور امام زمان "عج" جایز است💚
مشاهده در ایتا
دانلود
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨ 🍃گـفتم: بـذار هـر وقـت بـہـ سـن حـبـیب رسیـدے🕊، الـان براے شہـادت زوده، بمـون و خـدمـت ڪن🌷. جـواب داد: امـا لذتـے کہـ علے اڪبر بـرد هیچـوقـت حـبیب بـن مـظاهـر نبرد.... @Shahid_Amir_Lotfi_313
مدافعان حرم را سربازان تازه نفس امام زمان(عج) می دانند، چه ویژگی های تربیتی برای این شهید وجود داشت که توانست به سربازی حضرت(عج) نایل شود و انتظار واقعی را به نمایش بگذارد؟ من به شخصه چون همسرم را بسیار قبول داشتم، به رفتار و کردار او توجه می کردم؛ او تلاش می کرد، هر آنچه که اسلام گفته است را تمام و کمال اجرا کند. همیشه با هم صحبت می کردیم، در زمینه های مختلف و فکر می کنم این صحبت ها و گفت و گوها حالا به دردم می خورد، حالا که او نیست می توانم از تفکرات و عقاید او برای تربیت فرزندم استفاده کنم و آنها را هم به سمت اجرای کامل فرامین الهی سوق دهم.   در محیط خانه و خانواده چه کردید تا همسرتان با طیب خاطر راهی نبرد با تکفیری ها و ادای دِین خود به امام زمان(عج) شود؟ زمانی که مجرد بودم، دعا کردم همسر شهید بشوم. نمی دانستم محقق می شود! حداقل نمی دانستم به این زودی محقق می شود. در خانواده نظامی بزرگ شده بودم، زمانی که همسرم از من خواستگاری کرد ، چون او هم نظامی بود، خانواده ام دغدغه داشتند که شاید نتوانم سختی های زندگی با یک نظامی را تحمل کنم و کم بیاورم. اما گفتم، من چنین دعایی کرده ام و سختی های زندگی با یک نظامی را دوست دارم. بنابراین برایم سخت نبود و همیشه در تمام مراحل زندگی مان، زمان هایی که نبود و تنها بودم، صبوری می کردم، گاهی 10 روز تا یه هفته ماموریت و شیفت بود یا اینکه دانشگاه داشت و کارهای دیگر، بنابراین خیلی کم پیش می آمد که در خانه باشد و من هم هیچ وقت گله نکردم که چرا اینطور است. هیچ وقت با او و عقایدش مخالفت نکردم و با رفتنش مشکلی نداشتم.   فکر می کنید زنان چگونه می توانند زمینه ساز ظهور باشند؟   هر کس به طریقی می تواند این زمینه سازی را داشته باشد، روش هر کس متفاوت است. ما که همسران شهدا هستیم و جزو خانواده شهدا شده ایم، این رسالت بر عهده مان است که ۱۰۰ درصد در این مسیر قدم برداریم و سعی کنیم دیگران را نیز به این راه بیاوریم. اول از همه از خودمان شروع کنیم؛ چون وقتی رفتار و کردارمان درست باشد دیگران ناخودآگاه الگو می گیرند و به این راه جذب می شوند. فکر می کنم در کل بانوان در این حوزه بسیار تاثیرگذار هستند و مادران و همسران شهدا باید سبک زندگی، رفتاری و تربیتی خود با شهدا را به عنوان الگوی تربیتی برای منتظران ظهور در جامعه نقل کنند. همسر شهید سایت شبستان 📚موضوع مرتبط: 📆مناسبت مرتبط: تاریخ شهادت @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
شرط ازدواجمان ایمان بود و جواد در این شرط رتبه اول بود/ دوست داشتم همسرم پاسدار باشد حرف اول و اخر هر دوی ما این بود که به نحوی برای زندگی قدم برداریم که مسیر رسیدن به خدا را برای طرف مقابل هموار کنیم و در این خصوص اولین شرط ازدواجم ایمان طرف مقابلم بود و آن را در جواد به وضوح مشاهده کردم و با گذشت ۱۰ سال از زندگی مشترکمان هر روز اخلاق پسندیده ای را در وجود آقا جواد می دیدم به گونه ای که نمی توانستم سرنوشتی جز شهادت را برای جواد در نظر بگیرم. یکی از خواسته هایی که فقط خودم می دانستم این بود که همسرم پاسدار باشد و که با آمدن جواد برای خواستگاری محقق شد؛ به درستی جواد پاسدار حریم اسلام و ولایت بود و در پاسداری کم نمی گذاشت. همه روی حرف همسرم حساب باز می کردند و حتی علی رغم اینکه جواد تحصیلات دانشگاهی نداشت ولی به دلیل دید باز و بصیرت بالایی که داشت، همه افراد خانواده و آنها که از نظر سنی بالاتر از جواد بودند از او در کار و زندگی مشورت می گرفتند زیرا می دانستند جواد همه جوانب کار را در نظر می گیرد و به نتیجه مطلوب فکر می کند و می توان گفت که جواد هدایتگر و ارام کننده جوانان در کشاکش مشکلات بود. 📚موضوع_مرتبط: 📆مناسبت_مرتبط: تاریخ تولد @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
👇👇👇👇 مقبره ای به نام مهرداد عزیزاللهی در گلزار شهدای اصفهان وجود دارد اما مادرش در این باره نظر دیگری دارد. مهرداد در سال 1364 در عملیات کربلای 4 در جزیره ام الرصاص در حال غواصی شهید می شود و تا 3 سال از پیکر او خبری به دست نمی آید. بعد از این مدت پیکری را که لباس غواصی به تن داشته و یک دست و پایش قطع بوده بدون هیچ پلاک و مشخصاتی برای خانواده عزیزاللهی می آورند. مادرش می گوید او مهرداد نبود من قبول نکردم و می گفتم مهرداد مفقودالاثر است جریان خوابی که از مهرداد دیده است را تعریف می کند. مهرداد در خواب به وی می گوید «من در این قبر نیستم.» پدر مهرداد هم خواب دیگری دیده است و می گوید: «من خوابش را دیدم از او پرسیدم تو می آیی پیش ما و یا اینکه ما می آییم پیش تو؟ جواب داد من دیگر نمی آیم، شما می آیید پیش من. به خاطر همین من می گویم مهرداد شهید شده است مادرش از خاطرات مهرداد می گفت: یک بار یک مین گوجه ای را خنثی کرده و در ساک گذاشته و به خانه آورده بود!! مهرداد روحیه شادی داشت و بچه نترس و شجاعی بود. او همچنین کاراته باز خوبی هم بود. مهرداد در آن مصاحبه از پدر و مادرها می خواهد احساساتی و وابسته نباشند و از پدر و مادر خود که زمینه آمدن او به جبهه را فراهم کرده اند تشکر می کند اما جریان اعزام او به جبهه از زبان پدر و مادرش شنیدنی است:  مادرش می گوید: آمدند گفتند مهرداد می خواهد به جبهه برود، من گفتم سنش کم است کاری از او بر نمی آید بعد فهمیدم او آموزش رزم شبانه هم دیده است! گفتم مسئله ای نیست و به جبهه رفت. پدرش ادامه می دهد: به او می گفتیم آنجا باید مراقب باشی و هر خدمتی می توانی انجام دهی و بارها خودم او را می رساندم! بار آخر به او گفتم دیگر نمی خواهد بروی. مسعود شهید شده است، محمد هم در جبهه است تو بمان، او به من گفت پدر اگر می دانستی عراقی ها چه بلایی به سر هم وطن های ما می آورند، این را نمی گفتی. من باید حتما بروم...» 👇👇👇👇 🍃🌹 @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
شهید زین الدین علاقۀ عجیبی به بسیجیان داشت و شوخی هایش با آنان از همین عشق نقرط نشأت می‌گرفت. او به بچه‌هایی که خوب به خودشان می‌رسیدند و حسابی غذا می‌خوردند، می‌گفت: «پلو خور!» یک روز در ستاد لشگر، موقع صرف غذا بچه‌ها همه نشسته بودند. یکی از همین پلوخور‌ها هم بود. آقا مهدی با بچه‌ها هماهنگ کرد تا با شوخی جالبی مجلس را رونقی ببخشد. غذا که رسید، همه منتظر ماندند تا جناب پلوخور شورع کند. همین که دست برد و لقمه را آورد بالا، با اشارۀ آقا مهدی همه بچه‌ها یکهو با صدای بلند گفتند: «یا... علی!» بندۀ خدا که کاملاً غافلگیر و دستپاچه شده بود، بی اختیار لقمه از دستش افتاد پایین. خودش هم از تعجّب خنده اش گرفت! هندوانه و فلفل آقا مهدی هر وقت می‌افتاد تو خط شوخی دیگر هیچ کس جلودارش نبود. یک وقت هندوانه‌ای را قاچ کرد، لای آن فلفل پاشید، بعد به یکی از بچه‌ها تعارف کرد. او هم برداشت، شروع کرد به خوردن. وقتی حسابی دهانش سوخت، آقا مهدی هم صدای خنده اش بلند شد. بعد رو کرد بهش گفت: «داداش! شیرین بود؟!» خاطره‌ای از پدر شهید جاذبه‌ی عجیب در ساختن افراد در چند ساله‌ی جنگ که بنده با شهید زین الدین برخورد داشتم هیچ گاه ندیدم نیرویی را طرد کند. جاذبه عجیبی داشت و در ساختن افراد، استعدادی خارق العاده. اگر می‌دید کسی در مسئولیت خودش از لحاظ مدیریت ضعیف است، طردش نمی‌کرد؛ او را از آن مسئولیت بر می‌داشت، می‌آورد پیش خودش در فرماندهی. آن وقت هر جا می‌رفت، او را هم با خودش می‌برد؛ و به این شکل روحیه‌ی مسئولیت پذیری و حسن انجام وظیفه را عملاً به او می‌آموخت و بعد دوباره از او در جایی دیگر استفاده می‌کرد. با همین روحیه‌ی کریمانه بود که به هر دلی راهی می‌گشود ادامه دارد... 👇👇👇👇 🍃🌹 @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
بعــد از پیروزی انقـلـاب با شــهید محمدمنتظــری راهی لبنان شــد تا جنگ هــای چریکــی را بیامــوزد. فکــر کنم بار دومــش بــود می رفت. ایــن دفعــه هم مــدت زیادی از خانــواده دور بــود. بعــد هم کــه برگشــت،قائله کردســتان شروع شد که ســریع خودش را به آنجا رساند و ماند تا زمانی کــه زخمــی شــد و از ناحیــه ران پا آســیب جــدی دیــد. بعد از مجروحیت چون توان ماندن نداشت، برگشت و مدتی را در خانه اســتراحت کرد تا حالش کمی بهتر شــود و برگردد. ولی خب به جایی نکشید که عراق به ایران حمله کرد و با شنیدن این خبــر از داخل رختخــواب و با عصــا خــودش را به جنوب رساند. آن موقع هیچ کس نتوانست مانع رفتنش بشود. به روایت حسن کاظمی(برادر شهید) @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》