eitaa logo
شہید مدافع حرمـ امیر لطفے🇵🇸
755 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
60 فایل
کانال "❤️شهید امیر لطفی❤️" مدافع حرم حضرت زینب سلام الله متولد:1365/7/27 تهران شهادت:1394/9/29 حلب مزار:بهشت زهرا قطعه ۲۶ ردیف ۷۲ شماره ۲۰🕊 کپی مطالب با ذکر صلوات برای ظهور امام زمان "عج" جایز است💚
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹روز ششم بعد از عقد بود که حسین عازم جبهه بود. به پدرم گفت: برای تهیه جهیزیه به زحمت نیفتید. هیچ چیز نخرید. من یخچال و تلویزیون با پس انداز خود خریده ام، ما بقی اثایه را هم کم کم خودمان می خریم. 🌹پدرم گفت: حسین جان! هر چه که لازم و ضروری باشه و در توان مان، برای زهرا می خریم. ما هم از شما شیر بها نمی خواهیم. خیر و برکت ازدواج در سادگی اش است. "شهید حسین املاکی" ✍نیمه پنهان ماه، جلد ۳۲ 🕊
🔴آمریکا همچون سگِ هار ✍️شهید حاج قاسم سلیمانی: بدانید که می‌دانید مهم‌ترین هنر خمینی عزیز این بود که اوّل اسلام را به پشتوانه ایران آورد و سپس ایران را در خدمت اسلام قرار داد. اگر اسلام نبود و اگر روح اسلامی بر این ملت حاکم نبود، صدام چون گرگ درنده‌ای این کشور را می‌درید؛ آمریکا چون سگ هاری همین عمل را می‌کرد، اما هنر امام این بود که اسلام را به پشتوانه آورد؛ عاشورا و محرّم، صفر و فاطمیه را به پشتوانه این ملت آورد. "شهید قاسم سلیمانی" 🕊 @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
🌹کفشش آن قدر کهنه و پاره بود که پایش روی زمین کشیده می شد. رفتم کنارش و گفتم: محمود! این کفش ها چیست که پوشیدی؟ 🌹با خنده گفت: در راه کسی را دیدم که کفش هایش خیلی کهنه و پاره بود، کفش هایم را با او عوض کردم. "شهید محمود اخلاقی" 🕊 @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
🌹بعد از ماه عسل مستقیم رفتیم دزفول. مجتمع مسکونی نیروهای هوایی. خانه ای بود بسیار شیک  و مجلل. وسایل و جهیزیه من هم متناسب با آن. پرده های رنگارنگ، مبل و صندلی شیک و ظروف چینی و کریستال. بعد از چند ماه زندگی در دزفول، حرف هایی در گوشم می خواند. مگر نمی شود در ظرف غیر کریستال آب خورد. چه اشکالی دارد که روی زمین بنشینیم. مگر حتما باید روی مبل باشد. با اینکه وسایل زندگی ام را دوست داشتم، زندگی با عباس دوست داشتنی تر بود. 🌹گفتم: مهم این است که ما هر دو یکدیگر را دوست داریم. حالا این عشق می خواهد در روستا باشد یا شهر. برایم فرقی نمی کند. این طرف و آن طرف که می رفتیم، وسایل مان را کادو می بردیم. عباس از مادرم اجازه گرفته بود. مادرم گفته بود: من وظیفه ام تهیه این ها بوده، هر کاری که خواستید انجام دهید. اگر دل تان خواست آتشش بزنید. از آن جهیزیه اعیانی دیگر چیزی نمانده بود. هر مدرسه ای که می رفتم، پرده ای هم همراه خودم می بردم و به کلاس ها می زدم. فقط مبل و صندلی اش مانده بود که آن را هم دادیم به جهاد سازندگی. "شهید عباس بابایی" ✍ کتاب آسمان 🕊 @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
🔰 سال 1359 دسته ای از سپاه زرین شهر به فرماندهی شهید محمدعلی شاهمرادی در گروه ضربت سنندج خدمت می ڪردیم. روزی برای انجام ماموریت با یڪ ماشین سیمرغ عازم اطراف سنندج بودیم. حین عبور از رودخانه آب سر شمع ماشین رفت و خاموش شد. شهید شاهمراد به بیسیمچی ڪه تازه ڪار بود گفت به فرمانده اطلاع بده که یواش تر بروند تا ما برسیم اما با رمز بگو! بیسیمچی گفت: نمیدانم چه بگویم!! شهید شاهمراد بیسیم را گرفت و گفت: حسین حسین شاهمراد.... آب تو گوش خر رفته ڪمی یواش تر... ڪمی بعد ماشین روشن شد و شاهمراد به بیسیمچی گفت حالا تو اطلاع بده! بیسیمچی تماس گرفت و گفت الو الو..... خر روشن شد...... "شهید محمد علی شاهمرادی" 🕊 @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
🌹می خواستیم توی عملیات کربلای ۱۰ شرکت کنیم، علی اکبر رو دیدم که داشت به بچه ها می گفت: با وضو باشید ! هر لحظه مرگ در کمینه ... قبل از عملیات اومد تدارکات و گفت: یه پیراهن میخواهم،امانت می برم و بعد از عملیات پس میدم چند ساعت بعد دیدم پیراهن رو برگردوند، گفت: من توی این عملیات شهید میشم، اگه این امانت رو پس ندم و از دنیا برم فردای قیامت چیکار کنم؟ 🌹پیراهن رو تحویل داد و رفت، همونطور که می گفت توی همون عملیات هم شهید شد... "شهید علی اکبر پرک" 🕊 @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
🌹 لحظـــه شهــــادت ســر بر دامــان حضـــرت امیــــــر در معراج شهدا ڪنار تابوت همسرم نشسته و چشم به او دوخته بودم. با این ڪه پیڪرش چند روز در آفتاب مانده بود ولی بـــوی خوشـــی از او به مشام می رسید. نور خیره ڪننده ای در چهره اش بود. تصور ڪردم این نــور بر اثر روشنایی نورافڪن هااست ولی وقتی به اطراف نگاه ڪردم حتی یڪ چراغ روشن ندیدم. شب ها با یاد پیڪــر غرقه به خونش می خوابیدم، تا این ڪه شبی علی به خوابم آمد، با تبسم همیشگی اش. با ناراحتی گفتم: با آن همه ترڪشی ڪه به شما اصابت ڪرده، حتما خیلی درد ڪشیده اید؟ گفت: من اصلا دردی احساس نڪردم. وقتی ترڪش به بدنم اصابت ڪرد، ســرم بر دامـــان حضرت امیـــر- علیه السلام- بود و حضرت رسول- صلی الله علیه و آله- در ڪنارم بودند، ظرف آبی همراه داشتند. از آن به صورتم پاشیدند. عطــری در فضا پراڪنده بود ڪه با استشمام آن به خواب عمیقـی فرو رفتم. نــوری ڪه دیدی از چهره ام می تابید، اثر آبــی بود ڪه رســول الله- صلی الله علیه و آله- به صورتم ریخته بودند. 📚 «روایت عشق، سیمین وهاب زاده مرتضوی، ص117 ( راوی همسر شهید ) "شهید غلامعلی ترڪ جوڪار "🌷 🕊 @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
🌹در دوران بارداری و شیر دهی، جلال تأکید فراوانی بر دائم الوضو بودن و تلاوت قرآنم می کرد. فائزه را بغل می کرد و مقابل عکس امام قرار می گرفت. عکس را نشانش می داد و می گفت: ای خودت فدای امام، بابا فدای امام شود. 🌹می خواست از همان ابتدا کودکش با عشق امام (رحمة الله علیه) بزرگ شود. "شهید جلال افشار" ✍کتاب جلوه جلال 🕊 @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
🌹حسن روی رضایت پدر و ماردش خیلی تأکید داشت. وقتی داشت مغازه نانوایی اش را می ساخت، وزارت اطلاعات می خواستند جذبش کنند. با توجه به ۴۰۰ ساعت آموزش حفاظت اطلاعاتش، نیروی خبره به حساب می آمد. گزینش هم رفت و قبول شد. پدرم راضی نبود. می گفت: تو با روحیه بسیجی، شاید آنجا کم بیاوری. آمدند پیش پدرم رضایت بگیرند. گفت: اگر خودش بخواهد، بیاید؛ ولی من راضی نییستم. 🌹به احترام پدرش پا روی خواسته قلبی اش گذشت و نرفت. "شهید حسن قاسمی دانا" @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
سلام. رزق شهدایی🌷🌷 سلام بفࢪمایید🌱 🕊 همیشه عادت داشت قرآن با معنی مطالعه کنه عادت به تأمل داشت، میخوند،می گفت نماز اول وقت از دستتون نره، به بزرگتر خیلے احترام میذاشت حتی اگه طرف اشتباه میکرد.. ⚘اَللّٰہُـمَّ؏َجِّل‌لِوَلیِّڪَ‌الفَرَجـ‌⚘