داشتم آب و غذا رو با کمک بقیه جیره بنده میکردم که دوستم اومد و گفت :
سریع بیا پایین ، حاجی صدات کرده !!!
منم که همین طور مات و مبهوت مونده بودم با تعجب گفتم : حاجی؟! من ؟! با من چیکار دارع؟!
اونم گفت بجای اینکه حرف بزنی انقدر بیا برو پایین ببین چی کارت داره
همه مردیم از فضولی ...
با عجله چادرم رو سر کردم و پوشیَم رو انداختم روی صورتم و تو کسری از ثانیه پله ها رو رفتم پایین ...
کسی پایین نبود ... ؛ ... از یکی از سرباز ها پرسیدم : برادر حاج قاسم رو ندیدین؟
گفت شما خانوم فلانی هستین ؟ گفتم بله خودمم
گفت بفرمائید تو ماشین بریم حرم ...
با تعجب پرسیدم : حرم!!!! الان چه وقت زیارته ؟!
کلی کار داریم بابا ...
به من گفتن حاجی کارم داره . اومدم ببینم چی کارم دارن ...؟
گفت : حاجی خودشون گفتن شما برید حرم ایشون هم اونجا هستن ...
بی درنگ گفتم چشم برادر ، فقط اجازه بدین اطلاع بدم
ممنون .
رفتم حرم ؛ دیدم حاج قاسم اونجا نیست با تعجب پرسیدم : پس حاجی کجان ؟
اون سربازی که باهام بود گفت : بفرمائید زیر زمین .
من خیلی شُک بودم ؛ معنی خیلی از کار ها رو نمی فهمیدم.
یه چیزی برام گنگ بود ...
رفتم زیر زمین ....
اونجا دیگه پاهام مال خودم نبود ... ؛ یهو یاد یه خاطره افتادم ...
داشتم برا دوستام تو حرم رو به رو ضریح میگفتم که خیلی دوست دارم یبار برم زیر زمین قبر حضرت زینب رو از نزدیک ببینم . اما خب ؛ یه آرزوی محال بود برام ...
اینو دوستامم بهم گفتن .
گفتن آرزوت خیلی قشنگه اما امکان نداره که این اتفاق بیفته ...
منم اینو میدونستم .
بعد حاجی یه نگاه به من انداخت و گفت : دخترم شرمنده ها
من اون روز اتفاقی حرفات رو شنیدم .
چون خودم یه بار اومده بودم این پایین و قبر مطهر رو از نزدیک زیارت کردم ، با خودم گفتم چرا باید برای یه کسی این یه آرزوی محال باشه و برای من یه تجربه !!!!....
همونجا حرفشو قطع کردم و گفتم : نفرمایید حاجی ما کجا و شما کجا ...
از خوشحالی تو پوست خودم نمیگنجیدم ...
فقط دوست داشتم زمان متوقف شه ...
حس عجیبی داشتم . یه حسی که میدونستم خیلی زود برام تموم میشه .
حاجی گفت : بیا دخترم بیا زیارت کن که با بدبختی تونستم ده دقیقه وقت بگیرم .
عشق رو تجربه کردم اونجا ...!
قطعا نمیتونم حسم ر توصیف کنم ...
سراسر لذت بود و لذت ...
حاج قاسم گفت : هیچ وقت برای هیچ کس تعریف نکنم که اون روز من رو کجا برد اِلا وقتی که شهید شد ...
پدر عزیزم
امنیتم رو حاصل کردی ...
حس غرور رو درونم زنده کردی ...
و (:
آرزوم رو بر آورده کردی ...
عاشقتم ؛ بیشتر از اون که فکرش رو بکنی ...
سخت دلتنگ نگاه پدرانتم ...
بیا ک چشم انتظارم ...
#فدایی_سید_علی
#پدرانه
_______●♡●___________
@Shahid_Amir_Lotfi_313
ما بهش میگیم #آقا 😌
"آقا" رو از هر طرف بخونی آقاست..!😍
همون که واسه بد حجابا گفت:
او یک نقصی دارد
مگر من نقص ندارم؟
نقص او ظاهر است
و نقص های من باطن است...
با این رفتارش خیلیا محجبه شدن👌
#فدایی_سید_علی
@Shahid_Amir_Lotfi_313
《کانال رسمی شهید امیر لطفی》