eitaa logo
شہید مدافع حرمـ امیر لطفے🇵🇸
756 دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.9هزار ویدیو
61 فایل
کانال "❤️شهید امیر لطفی❤️" مدافع حرم حضرت زینب سلام الله متولد:1365/7/27 تهران شهادت:1394/9/29 حلب مزار:بهشت زهرا قطعه ۲۶ ردیف ۷۲ شماره ۲۰🕊 کپی مطالب با ذکر صلوات برای ظهور امام زمان "عج" جایز است💚
مشاهده در ایتا
دانلود
در سال ۱۳۳۶ در کوی کلم، از محله‌های فقیرنشین شهر اصفهان زاده شد. مذهبی بودن والدین از کودکی تأثیر زیادی در تربیت وی و ورود به محافل مذهبی داشت. در کنار گذران دوران تحصیل عمومی، به آموزش‌های دینی هم می‌پرداخت. به تدریج به مسائل سیاسی آشنایی پیدا کرد و بدان علاقه‌مند شد. در این زمینه علاقه زیادی به مطالعه جزوات و کتاب‌های اسلامی داشت. در سال ۱۳۵۵ پس از اخذ دیپلم طبیعی به سربازی در مشهد اعزام شد. در آنجا فعالانه به تحصیل علوم قرآنی در مجامع مذهبی پرداخت. پس از مدتی وی را به همراه عده‌ای دیگر بهعملیات ظفار (عمان) فرستادند. وی این سفر را معصیت می‌دانست و نمازهایش را کامل می‌خواند. در سال ۱۳۵۷ به دنبال صدور فرمان خمینی مبنی بر فرار سربازان از پادگان‌ها و سربازخانه‌ها، به همراه برادرش از خدمت سربازی فرار کرد. در این مدت، وی دائماً در پی فعالیت‌های انقلابی بود و با تشکل‌های انقلابی محل در تماس بود. کمیته انقلاب اسلامی وی همراه با پیروزی انقلاب اسلامی، درگیر فعالیت درکمیته انقلاب اسلامی و مبارزه با مخالفان داخلی بود. وی به خاطر روحیه نظامی و استعدادش در این زمینه مسؤولیت‌هایی را در اصفهان پذیرفت و با شروع فعالیت مخالفان در گنبد، مأموریتی به آنجا داشت. خرازی در اوج درگیری‌های کردستان به آنجا رفت، بعد از باز پس‌گیری سنندج (همراه با علی رضاییان، فرماندهقرارگاه تاکتیکی حمزه)در سمت فرماندهی گردان ضربت که از قوی‌ترین گردان‌های آن زمان محسوب می‌شد، وارد عمل شد. در تسخیر شهرهای دیگر کردستان از قبیلدیوان‌دره، سقز، بانه، مریوان و سردشت نقش مؤثری ایفا نمود 👇👇👇👇 @Shahid_Amir_Lotfi_313 《کانال رسمی شهید امیر لطفی》
  عباس دانشگر فرزند مؤمن هیجدهم اردیبهشت سال 1372در شهرستان سمنان در خانواده‌‌ای متدین به دنیا آمد. او در همان کودکی شجاع و نترس بود پدرش او را به همراه خود به مسجد می برد حضور او در مسجد و بسیج باعث شد که رفتار و گفتارش با اخلاق اسلامی زینت داده شود. او در همان ابتدا با احکام اولیه و قرآن و تعالیم دینی آشنا شد.   از آنجایی که همیشه خنده بر لب داشت رابطه صمیمی و عاطفی با دوستانش پیدا کرد. آنقدر گرم و صمیمی بود که در اولین برخورد هر کس شیفته او می‌شد از سن هشت سالگی به بعد مرتب در نماز جماعت شرکت می‌کرد و با دوستانش هر سال در اعتکاف شرکت می‌کرد.   حضور او در جلسه دعای کمیل و دعای ندبه چشم‌گیر بود. او در بیشتر سخنرانی که در مسجد بود شرکت می‌کرد این حضور فعال او زمینه‌ای برای ساخته شدن شخصیت اجتماعی و معنوی او در سال‌های بعد شد. او در دوران تحصیلات ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان جزو شاگردان ممتاز کلاس بود. برای ارتقاء تحصیل خودش تلاش زیادی کرد. او با اراده‌ای قوی که در ادامه تحصیل داشت توانست با رتبه عالی در دانشگاه سمنان در رشته مهندسی کامپیوتر(نرم افزار) قبول شود و از طرفی به خاطر دور اندیشی و عشق و علاقه که به سپاه پاسداران داشت در آزمون دانشگاه امام حسین(ع) هم شرکت کرد و قبول شد. او یک هفته‌ای در فکر بود که کدام‌یک را برگزیند. اکثر دوستان و آشنایان به او پیشنهاد دادند که در رشته کامپیوتر ادامه تحصیل بدهد، ولی او به این نتیجه رسید که دانشگاه امام حسین(ع) که یک دانشگاه انسان‌سازی است انتخاب کند. به دیگران می‌گفت من دوست دارم برای خدمت به اسلام وارد سپاه پاسداران شوم.   او در پنجم مهرماه 1390 وارد دانشگاه امام حسین(ع) شد. بعد از سپری کردن دوره آموزش افسری به‌خاطر فعالیت‌های فرهنگی او در دانشگاه مورد توجه سردار اباذری جانشین فرماندهی دانشگاه قرار گرفت و در دفتر جانشین فرماندهی دانشگاه مشغول به کار شد. او با استفاده از فضای معنوی دانشگاه و با مطالعه توانست بنیه اعتقادی و اخلاقی خود را روز‌به‌روز کامل‌تر کند. در این مسیر سردار اباذری معلمی دلسوز برای او بود. از دست نوشته‌های مناجات او با خداوند متعال برمی‌آید که در او تحول عظیمی رخ داده بود و پیوسته خود را در محضر خدا می‌دید و از اعمال روزانه خودش حساب می‌کشید.   او در این دوران سه‌بار در پیاده‌روی اربعین حسینی در کربلا شرکت کرد و چندین بار برای تعالی روح خود به قم و مشهد مقدس مسافرت کرد.👇👇👇👇 او در بیست و سوم بهمن سال 1394 دختر عموی خود را به همسری برگزید و صیغه موقت خوانده شد. چند صباحی از دوران نامزدی نمی‌گذشت که عزم سفر به سوریه کرد. سردار اباذری به او گفت شما تازه صاحب همسر شدی، ولی او با اصرار زیاد داوطلبانه در اول اردیبهشت سال 1395 عازم سوریه شد. دوستانش به او گفتند شما چگونه در مدت دو ماه نامزدی می‌خواهی به سوریه بروی او گفت می‌ترسم زمین‌گیر شوم و توفیق از من سلب شود. او اعتقاد داشت حضور در جبهه مقاومت واجب عینی است و باید از حرمین شریفین با تمام توان دفاع کنیم.   روزهای پایانی مأموریت او بود مدت 50 روز در محورهای متعدد درگیری حاضر می‌شد و در سخت‌ترین شرایط در نزدیکی دشمن دلاورانه می‌جنگید. او در بیستم خرداد 1395 در حالی که 23 بهار از سن او می‌گذشت در منطقه خلصه در حومه جنوبی استان حلب سوریه با موشک تاو آمریکایی به شهادت رسید. پیکر مطهرش پس از تشییع باشکوه در دانشگاه امام حسین(ع) به زادگاهش سمنان آورده شد و در شهرستان سمنان هم پس از تشییع مردم شهید پرور در امامزاده حضرت علی اشرف(ع) به خاک سپرده شد.   مادر عباس: 15 ساله بودم که با آقای دانشگر ازدواج کردم. پدر عباس پاسدار و بیشتر اوقات را در جبهه بود. او حتی هنگام تولد فرزند دومم هم در جبهه بود و بعد از 3-4 ماهه شدن بچه آمد. شرایط سختی بود، اما من با شرایط جبهه و جنگ بیگانه نبودم. دائی خودم هم پاسدار و در جنگ به شهادت رسیده بود. راستش را بخواهید خودم زندگی با یک پاسدار را خیلی دوست داشتم، اما برکات معنوی‌ای در زندگیم وجود داشت که تحمل این شرایط را برایم آسان می‌ کرد. یادم هست از همان اوائل زندگی بیشتر اوقات نمازهایمان را  به جماعت می‌خواندیم. حتی اگر گاهی مسجد نمی‌رفتیم درخانه نماز جماعت دو نفره برپا می‌کردیم. همسرم چند روز قبل از تولد عباس، به مجلس عزای اهل بیت رفته بود. با شنیدن روضه حضرت ابوالفضل دلش لرزیده و نیت کرده بود نام پسرش را عباس بگذارد. ما 4 فرزند داشتیم. دخترم اولین و بعد از او سه پسر داشتم که عباس آخرین پسرم بود. عباس متولد 18 اردیبهشت 73 و بچه بسیار باهوش و زرنگی بود. از همان بچگی سئوالاتی می‌کرد که پاسخ آنها را نمی‌دانستم. عباس از کودکی شجاع و نترس بود. وقتی کوچک بود او را با خودم به مسجد و مراسم اهل بیت