سر مزار شهدا کلی حرف زدید و شوخی کردید
شاید باز اظهار فضل می کردی و اطلاعاتت راجب شهدا را به رخ می کشیدی وسط شوخی و خنده باز هم اصرار به عکس گرفتن کرده بودی بچه ها: از من عکس زیاد بگیرین
می خوام شهید شدم مثل شهید رسول خلیلی زیاد عکس داشته باشم.
چه شب پر رنگی بود آن شب شهاب همه لحظه به لحظه اش را بیاد دارد مثل اینکه شب رفتید خانه صادق و چند ساعت بازی کردید. خانه را خالی گیر آورده بودید و حسابی مثل بچه ها آتش سوزاندید. شاید هم بیشتر برای این یادش مانده که شما برای خودتان پتو برداشته بودید،اما شهاب که زود تر از همه خوابش برده بود مانده بود بی پتو. چه سنگدل هایی بودید!
چطور دلتان راضی شد که دوستتان بی پتو بخوابد؟ حالا اگر بعد از شما خوابیده بود باز حرفی اما .....
صبح هم که سه نفری با هم رفتید دانشگاه و هر سه نفرتان سرما خوردید
حقت بود که سرما خوردگی را بهانه کنند و به بهانه عدم آمادگی جسمی تو را نبرند و بمانی اینجا وَرِ دلِ خودمان کاش یک بهانه ای پیدا می شد و نمی رفتی
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
@shahid_talabe_dehghanamiri
شیرکاکائو و کیک بیت رهبری اشک مدافع حرم را در آورد
یک سال فقط یک کارت برای ورود به بیت رهبری دادند. من اصرار داشتم که محمدرضا برود. بعد از مشورت، او انتخاب شد. خواهرش میخواست که او را بفرستم اما نمیشد. تا فهمید که رضایت دادیم برود، سر از پا نمیشناخت. دوم دبیرستان بود. اولین بارش بود که تنها میرفت. وقتی از بیت برگشت، چشمها و صورتش قرمز شده بودند. از روحیاتی که در او میشناختم، مطمئن بودم که مسیر بیت تا خانه را گریه کرده و از دیدن چهره رهبر منقلب شده است. هر چه اصرار کردیم از فضای آنجا بگوید و دلیل گریه هایش چیست، اما یک کلام هم حرف نزد. پافشاری ما را که دید با حالت شوخی گفت: شیر کاکائو و کیکش خیلی خوشمزه بود.!
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
@shahid_dehghann
شیرکاکائو و کیک بیت رهبری اشک مدافع حرم را در آورد
یک سال فقط یک کارت برای ورود به بیت رهبری دادند. من اصرار داشتم که محمدرضا برود. بعد از مشورت، او انتخاب شد. خواهرش میخواست که او را بفرستم اما نمیشد. تا فهمید که رضایت دادیم برود، سر از پا نمیشناخت. دوم دبیرستان بود. اولین بارش بود که تنها میرفت. وقتی از بیت برگشت، چشمها و صورتش قرمز شده بودند. از روحیاتی که در او میشناختم، مطمئن بودم که مسیر بیت تا خانه را گریه کرده و از دیدن چهره رهبر منقلب شده است. هر چه اصرار کردیم از فضای آنجا بگوید و دلیل گریه هایش چیست، اما یک کلام هم حرف نزد. پافشاری ما را که دید با حالت شوخی گفت: شیر کاکائو و کیکش خیلی خوشمزه بود.!
#شهیدمحمدرضادهقانامیری
➜🏵️@shahid_dehghann⟵💛
همیشهمیگفت:
اگر که میخوای
سرباز #امامزمان (عج)
باشیبایدتواناییهای
خودتوخیلیبالاببری
شیعهبایدهمهفن
حریفباشهواز
همهچیسردربیاره:)🌿
#شهیدمحمدرضادهقـانامیرے 🌷
#ابـــووصــال✨
🍃
➜🏵️@shahid_dehghann⟵💛
اولین هدیه را به عنوان روز مادر برایم گرفت، با 2 هزار تومان از دستفروش سر کوچه برایم یک سری ظرف که توی هم می روند خرید، عذرخواهی هم کرد که بیشتر پول نداشته است. بزرگ تر که شد یکبار از بیرون آمدم، دیدم گلدان گلی از گل های سفید گلایل درست کرده، پرسیدم محمدرضا چرا حالا همه گل ها را سفید گرفتی، با خنده گفت سفید قشنگ تر است، دیدم بقیه خانواده می خندند، بعدا فهمیدم با کمک همدیگر از تاج گلی که برای ختم همسایه آورده و بعد از مراسم آن را دور انداخته بودند استفاده کرده، گل ها را کنده و مرتب کرده و به این صورت خلاقیت به خرج داده است.
در ادامه: بزرگ تر که شد هدیه اش در حد یک بوسیدن بود .....
دلم برای حرف گوش نکردن های متفاوتت تنگ شده، دلم برای صدا کردن های متفاوتت تنگ شده، چون عادت داشت با الفاظ مختلف من را صدا می کرد، بعضی اوقات می گفت مادر، بعضی وقت ها می گفت مامان، یک زمان هایی که می خواست حرصم را دربیاورد می گفت ننه.
#کتابیکروزبعدازحیرانی
#نقلازمادرشهید
#شهیدمحمدرضادهقانامیری