eitaa logo
شَھید‌ابرٰاهیم‌هٰادےٓ
2.1هزار دنبال‌کننده
12.1هزار عکس
7.2هزار ویدیو
47 فایل
﴾﷽﴿ • -اینجاخونہ‌شھداست شھدادستتو‌گࢪفتنانکنہ‌خودت‌ دستتوبڪشۍ :)♥ کپی : واجبه‌مومن📿⚘ https://eitaa.com/joinchat/2500919420Ceb7eaaa205
مشاهده در ایتا
دانلود
کوتاه از شهید ابراهیم هادی پیت حلبی!😜 شب جمعه و ساعت دو نیمه شب بود.جلوی مسجد محمدی (دراتوبان شهید محلاتی)مشغول ایست و بازرسی بودیم.‌‌‌‌‌من و چند جوان دیگر،کنار ابراهیم هادی روی پله مسجد نشسته و او برای ما صحبت میکرد.یکباره از جا پرید!!! دوید و به سمت ابتدای خیابان مجاور که صدمتر با ما فاصله داشت رفت!نشست و دستش را توی جوی آب کرد! بعد هم برگشت . با تعجب پرسیدم:اقا ابرام چی شده؟! گفت‌:هیچی،یک پیت حلبی توی جوی آب افتاده بود همینطور که میرفت،‌سروصدا‌‌‌ایجاد‌می‌کرد. رفتم و از داخل جوی آب برداشتم تا صدایش مردمی که خواب هستن را اذیت نکنداو باکارخودش ،به ما که نوجوان بودیم، درس بسیجی بودن و چگونه زیستن می آموخت..✨🌺🎍
کوتاه از شهیدابراهیم هادی‌ رختخواب🌚💫 بازهم‌مثل‌شب های قبل ،از نیمه شب از خواب بیدار شدم ، دوباره دیدم که ابراهیم روی زمین خوابیده! بااینکه‌ رختخواب برایش‌پهن کرده بودیم ، اما آخر شب وقتی از مسجد آمد دوباره روی فرش خوابید،صدایش‌کردم و گفتم: داداش جون، هوا سرده، یخ می کنی .چراتوی رختخواب نمیخوابی؟! گفت: خوبه احتیاجی نیست. وقتی دوباره اصرار کردم گفت: رفقای ‌من‌الان توی جبهه گیلان غرب، توی سرما و سختی هستند. و من هم باید کمی حال آنها را درک کنم.🌹🍃
کوتاه از شهید ابراهیم هادی ✨ اوایل انقلاب بود.ابراهیم در کمیته مشغول فعالیت بود. حیطه فعالیت کمیته هابسیار گسترده بود.مردم دربیشتر‌مشکلات به کمیته هامراجعه میکردند. من به کمیته ای که ابراهیم درآنجا مشغول فعالیت بود رفتم.چنداتاق‌کنارهم‌بود. درهراتاق یک میز قرارداشت ویکی از نیروهای کمیته پشت میز جوابگوی مردم بود.وارد اتاق شدم . برخلاف دیگر اتاق ها میز کارپشت‌سرش بود.وصندلی جلوی میز قرارداشت! صندلی مراجعین هم جلوی صندلی ابراهیم بود،پرسیدم اینجا چرافرق داره؟! گفت:پشت میز که نشستم احساس غرور بهم دست داد. گفتم اینطوری از مردم دور میشم. برای همین صندلی خودم را آوردم اینطرف تابه مردم نزدیکتر باشم.
شهیــدان هوایی دگــر داشتند ز غیرت دلی شعله ور داشتنـد شهیدان که دل را به دریا زدند عجب پُشت پایی به دنیا زدنــد ‌هدیه به روح مطهر شهید