eitaa logo
معراج نور:)
180 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.7هزار ویدیو
43 فایل
بِسْـــمِ اللّٰه الرّحمـٰــنِ الرّحیـــم تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران🇮🇷✌🏻 اَللّهُمَّ ارْزُقْنا تَوْفِیقَ الشَّهادَةِ فِی سَبِیلِکَ🤍🌿 کپی؟حلالت‌‌رفیق‌🖇🙃 آیدی‌مدیر: @Panah_2011 شنوای‌حرفاتون👇🏻🌾 https://daigo.ir/secret/6339090122
مشاهده در ایتا
دانلود
✨یڪ جلوه ز نور اهل بیٺ اسٺ ✨ٺڪبیر سرور اهلبیٺ اسٺ... ✨بنـــــامـ خدایی ڪہ اهلبیٺش را افرید 🎩رمان 💞 قسمت روبروی تلویزیون نشسته بود... شبکه ها رو عوض میکرد..تا رسید به اخبار.. صدایش📺🔉 رابلند کرد. عاطفه از اتاق بلند گفت _عبــــــااااس..! صداشو کم کن.. سرم رفـــت...!! دارم درس میخونمـــــااا😵😵 اعتنایی بحرف خواهرش نکرد... میخ تلویزیون شده بود.. عادت داشت اخبار ساعت ١۴ را.. حتما نگاه می‌کرد.. زهرا خانم_ عاطفه مادر.. بیا کمک... سفره رو زودتر پهن کنیم..الان بابات میاد! از همان اتاق صدایش را به مادر رساند عاطفه _فردا امتحــــــان دارم مامان😵😵 زهراخانم بلند گفت _ عــــــاطفــــــه!!😕 عاطفه از اتاق بیرون امد..😑🚶‍♀ مستقیم بسمت عباس رفت.. که روی مبل راحتی نشسته بود... دستش را دور گردنش انداخت.. سرش را کج کرد و گفت _چطوری اقای همیشه اخمو😜😁 چهره عباس بود..😠 اما باز عاطفه.. مدام سر به سرش میگذاشت..🤪 با حرف عاطفه.. اخم عباس باز نشد.. ثابت و بدون هیچ حرکتی به اخبار گوش میداد..😠 عاطفه.. بوسه ای.. روی سر برادرش کاشت..☺️😘و به کمک مادر رفت.. تا میز را بچیند.. تنگ اب را.. در سفره گذاشت.. که با صدای زنگ خانه همزمان شد.. زهراخانم بی حواس به عاطفه گفت _برو مادر ببین کیه عاطفه سری تکان داد.. به سمت ایفون رفت.🚶‍♀سریع عباس بلند شد و گفت عباس_ نمیخواد خودم باز میکنم...😠 ایفون را برداشت _کیه؟😠 صدای حسین اقا بود ک گفت _باز کن😊 دکمه ایفون را زد.. و با به عاطفه و مادرش گفت _مگه نگفتم.. وقتی من خونه هستم.. خودم باز میکنم؟!😠 در با تقه ای باز شد.. حسین اقا با دست پر🍏🥔🥩 وارد خانه شد. همه به اخلاق عباس عادت داشتند.. در هیچ حالتی اخم😠از روی صورتش کنار نمیرفت.. دوست نداشت حتی.. ادامه دارد... 🎩 اثــرے از؛✍ بانو خادم کوی یار