eitaa logo
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
⊰بِ‌ـسْمِ‌ࢪَبِ‌بابڪ..!🎗⊱ •• ⊰جور؎زندگۍڪن‌ڪہ‌اگردیدنت‌ بگن‌این‌زمینۍنیست‌،شھید‌میشھ⊱ •• ⊰اطلـٰاعـات‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @etelatmoon " •• ⊰خـٰادم‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @Alllip " •• ⊰مدافـ‌؏ـان‌حࢪیم‌آل‌اللّٰـھ🎗⊱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•🌸⛓🍓•⊱ . ولادٺ‌حضـرٺ‌زهـرـآ{س}‌وروز" هـمـ‌ه؎‌فـرشٺه‌هـآ؎‌ .. زمـین‌مبـآرڪ!❤️👀🦋 . ⊰•🌸•⊱¦⇢ ⊰•🌸•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
⊰•🌸⛓🍓•⊱ . ولادٺ‌حضـرٺ‌زهـرـآ{س}‌وروز" هـمـ‌ه؎‌فـرشٺه‌هـآ؎‌ .. زمـین‌مبـآرڪ!❤️👀🦋 . ⊰•🌸•⊱¦⇢#روز‌مـآدر
⊰•❤️⛓👀•⊱ . مـھربــونم گشٺـ‌م‌و‌گشٺـ‌م‌میـان‌هـرآنچـ‌ه‌واژه‌بـودتااز تـو‌بگــویم‌وبـرـا؎‌‌تـوبگویـ‌م! امـاهیـچ‌واژه‌ا؎‌پیـدانڪردم‌ڪ‌ه‌درشـأن تـوباشـدا؎‌‌زیباٺـرینـ‌م‌ا؎‌محبـوبـ‌م‌ ا؎مھربـون‌ٺـرینم‌‌ فقط‌میتوانـ‌م‌بـ‌ه‌آرامـے‌بگویـ‌م :) دوسٺـت‌دارـم‌قشـنگم!❤️🔥🔐 . ⊰•❤️•⊱¦⇢ ⊰•❤️•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🧡⛓☄•⊱ . تــو به‌ ما جرات‌ طوفان‌ دادے! تولدت مبارڪ مرد بـزرگ♥️ 🕊 . ⊰•🧡•⊱¦⇢ ⊰•🧡•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‍🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 👀❤️🔥 پارت١١ دوباره کنار هم راه افتادیم... کاش علی و فاطمه این عشقولانه بازی شونو میزاشتن برای بعد می تمرگیدن ... واقعا مسخرس راه میرید که چی بشه خدایا اصلا حوصله ندارم ... عه اگه میدونم این قدر زود دعام مستجاب میشه یه چیز دیگه میخواستم.... بالاخره لیلی مجنون نشستن روی چمنای پارک من و سیدم بالاخره بهشون رسیدیم و نشستیم من و فاطیم کنار هم... علی و سید دوباره بحثشون گل انداخت و مشغول شدن... فاطی: فائزه _جانم فاطی: راستی یادت بود چمدون دوتامون توی ماشین کاروانه.... _آره بخاطر همین الان که مامان زنگ زد گفتم هرجور شده مهدیه رو پیدا کنه حداقل وسایلمونو برداره... فاطی: اهان خب خداروشکر.. _این چند روزه فقط باید با همین لباسا باشیم. فاطی: نه بابا غصه نخور خواهرشوهر جان علی گفت شب به سید میگه ببرمون یه پاساژ برامون خرید کنه... _عه چه خوب سید بلند رو به هممون گفت: بچه ها با بستنی موافقید یا فالوده ؟ فاطی: بستنی علی: فالوده _من.... سید: پس چی میخورید؟! _اووووم هویچ بستنی علی گفت البته از همین الان بگم جواد جان که مهمون من... خلاصه بلند شدیم و رفتیم سمت مغازه ای سید نشون داد نزدیک که شدیم علی گفت فائزه و فاطمه جان اونجا خیلی پسره شلوغه شما بمونید ما گیریم میایم... تقریبا پنج دقیقه بعد علی با یه بستنی و یه فالو و سید با دوتا لیوان هویچ بستنی بیرون اومد علی بستنی رو به فاطمه داد. سیدم یکی از لیوانارو داد من. مشغول خوردن بودیم و حرف میزدیم. بوستان علوی طبق تعریفایی که ازش شنیده بودم جای قشنگی بود.... تقریبا دوساعت و نیم اونجا بودیم که علی قضیه جا موندن چمدونای ما و اینکه میخواد برامون وسیله بگیره رو به سیدم گفت تا بریم یه پاساژ مناسب ماشینو در پاساژ پارک کرد.. پیاده شدیم و از پله ها بالا رفتیم. سید: خب این پاساژ اون قسمتش بیشتر لباس زنونه داره بفرمایید اون ور... فاطمه همون مغازه اول رفت خرید کنه علیم باهاش رفت تا حساب کنه از سیدم خواست با من بیاد تا منم انتخاب کنم. من راه افتادم سیدم با فاصله چند قدم دنبالم بود. مغازه هارو با مانتوهای کوتاه و بازی که به نمایش گذاشته بودن یکی یکی نگاه کردم تا یه مانتو مشکی ساده و بلند نظرمو جلب کرد.. وارد مغازه شدم . سید بیرون بود. _سلام خسته نباشید. ببخشید آقا مانتو مشکی ساده ای که تن مانکنه چند؟ فروشنده: ۹۵ تومن خانوم. _ممنون میشم بیارید نمونشو. به نمونش نگاه کردم اره خیلی شیک و سادس دوسش دارم... توی اتاق پرو تنم کردم کاملا اندازس.... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⊰•👀⛓☁️•⊱ . قرآن ‌رو‌‌ڪہ‌نگاه‌میڪردم.. دیدم‌ڪہ‌‌سوره‌توبـ‌ہ‌بسـ‌م‌اللہ‌‌ندارهـ انگار‌ڪہ‌‌میخواے‌بفهمونے نیاز‌نیستـــــ‌ڪارےبڪنے فقط‌برگــرد... :)🌿🌹 . ⊰•☁️•⊱¦⇢ ⊰•☁️•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
⊰•🌸⛓🍓•⊱ . ولادٺ‌حضـرٺ‌زهـرـآ{س}‌وروز" هـمـ‌ه؎‌فـرشٺه‌هـآ؎‌ .. زمـین‌مبـآرڪ!❤️👀🦋 . ⊰•🌸•⊱¦⇢#روز‌مـآدر
<‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌بھ‌مـادرم‌گفتـم : لااقل‌‌هفتاد‌هشتـاد‌،درصـدِ زیبایے‌دنیابھ‌‌خاطـرتوئه..! خنـدیـد ‌꧇) -شُـد‌صَـددرصَـد😍•~ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌♥️‌』‌‌‌‌‌‌‌‌