eitaa logo
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
⊰بِ‌ـسْمِ‌ࢪَبِ‌بابڪ..!🎗⊱ •• ⊰جور؎زندگۍڪن‌ڪہ‌اگردیدنت‌ بگن‌این‌زمینۍنیست‌،شھید‌میشھ⊱ •• ⊰اطلـٰاعـات‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @etelatmoon " •• ⊰خـٰادم‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @Alllip " •• ⊰مدافـ‌؏ـان‌حࢪیم‌آل‌اللّٰـھ🎗⊱
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
‹☝️🏿🕶›
⊰•🖤⛓🌪•⊱ . دُخترۍهستـم‌وۅقٺش‌برسد سَربـٰازم:) ازتن‌دآعـشیـٰان‌ڪۅھ‌‌احُـد‌میسـٰازَم!'‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌˼‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ . ⊰•🌪•⊱¦⇢ ⊰•🌪•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⊰•❤️⛓🔏•⊱ . برڪـفِ‌صـحن‌وسـرایٺ‌ بوسـ‌ه‌میـزنم لب‌هـایم‌بو؎‌‌بھـشـ‌ت‌مے‌گیـرند توازبھـشت‌نیامـده‌ا؎ تو؛یاخودبھشٺـی‌ یابھـشـت‌ازقـدم‌ها؎تـوآمـده!👀❤️🔐 🌱 . ⊰•❤️•⊱¦⇢ ⊰•❤️•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
‍ ‍ ‍🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 👀❤️🔥 پارت ١۵ ساعت ۵ عصره... بعد اونکه سید از حوزه اومد ناهار رو با خانوادش توی کوه خضر خوردیم.... و الان سوار ماشین سیدیم تا مارو به ترمینال برسونه.... تصمیم گرفتیم برگردیم کرمان... علیم هنوز امتحان داره و باید برگرده تهران... باید برای همیشه با اولین کسی که با نگاه عسلیش دلمو لرزوند خدافظی کنم.... سیدم حالش گرفته اس... مطمئنم بخاطر دیشبه... احمقانس که فکر کنم اونم مثل من.. صدای آهنگ آخرین قدم حامدزمانی که محمدجواد گذاشته بود باعث میشد هرلحظه بیشتر بغض کنم .... این آخرین قدم برای دیدنت... این آخرین پله واسه رسیدنت... گوشی فاطمه زنگ خورد فاطی: سلام بفرمایید. فرد مجهول:____ فاطی: عه نخیر من زن داداششونم شما شماره خودشونو یادداشت کنید....... ۰۹۱۰ عه شماره منو گفت تلفنش که قط ع شد رو کردم بهش و گفتم : فاطمه کی بود؟چرا شمارمو دادی: فاطی: از نشریه بود تو شماره منو بجای شماره خودت دادی... _عه چیزه یعنی خب... نمیخواستم با این نشریه کار کنم برای همینم... خب ببخشید آجی فاطی: غیر بخشیدن چیکار میتونم بکنم. دیگه حرفی بینمون رد و بدل نشد تا رسیدیم ترمینال علی من و بغل کرد.... همه دلتگیامو یا اشک روی پیراهن سفیدش خالی کردم... از بغل علی جدا شدم و با اشاره سر علی ازشون دور شدم سیدم پشت سرم اومد احساس کردم قدماشو تند کرد... احساسم درست بود اومد و دقیق جلوم وایساد سرشو گرفت بالا و چشمای قشنگشو تو نگاه خیسم دوخت... سید: امیدوارم بخاطر همه حرفایی که زدم این مدت و ناراحت شدید ازش منو ببخشید... بابت اتفاق دیشبم فقط امیدوارم حلالم کنید... (مکث کرد... طولانی...) نمیدونم اسمشو چی باید گذاشت... قسمت... تقدیر... اتفاق... ولی هرچی بود تموم شد... راستی این هدیه مال شماست.... یاعلی یه جعبه کوچیک گذاشت توی دستمو رفت... وقتی بازش کردم تصویر یه تسبیح آبی قلبمو شکست.. من و یه تسبیح و کلی حرف تنها گذاشت... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
قبݪ‌از خواب یڪ صلوات براے سلامتی رهبر عزیزمون و اقا امام زمان بفرستین یڪ صلوات هم براےسلامتی مرزبان هاے عزیزڪشورمون بفرستین💙❄️⛓
|ـب‌ـسم‌ࢪب‌‌بابڪ••♥️ |ـصب‌ـح‌ـتون‌بخیـࢪ••🎗