🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#برگـردنگاھڪن🤍🔏
پارت۳۳
–من رعایت میکنم دیگه بقیش دست خداست.
مثلا هر روز که میرم خونه آب نمک قرقره میکنم و کمی هم استنشاق میکنم، یعنی همهی خانوادم این کار رو انجام میدن.
–یعنی موثره؟ آخه اگر این طور بود که کل دنیا این کار رو میکردن و خلاص.
سرم را کج کردم.
–خب میگن این کارم موثره،
از ماشین پیاده شدم. او هم پیاده شد و به سمتی که من ایستاده بودم آمد.
–ببخشید که امروز وقتتون رو گرفتم.
کیفم را روی دوشم جابه جا کردم.
–خواهش میکنم. خداحافظ. دستهایش را داخل جیبش برد و تکیه داد به ماشین و آهی کشید.
–به سلامت.
من راه خانه را پیش گرفتم و او همانجا ایستاده بود.
این را از سنگینی نگاهش که برشانههایم آویخته بود فهمیدم. به پیچ کوچهمان که نزدیک شدم میخواستم بدانم هنوز آنجا ایستاده یا رفته است.
در آخرین لحظه به پشت سرم نگاه کردم. هنوز با همان ژست ایستاده بود.
فصل امتحانات نزدیک میشد و درسهایم سنگین شده بودند. البته مجازی بودنش خیلی به نفعم بود ولی من برایم مهم بود که خوب درسها را یاد بگیرم. چون درسهای آزمایشگاهی را باید به دانشگاه میرفتم.
آن روز صبح به خانم نقره زنگ زدم و گفتم باید به دانشگاه بروم و دیرتر میآیم. خانم نقره گفت:
–راحت به کارت برس از ترس کرونا مشتری چندانی نداریم.
نزدیک ظهر بود که خودم را به خیابان کافی شاپ رساندم.
با قدمهای تند و بلند از پیاده رو رد میشدم که دیدم ساره جلوی مغازه ی امیر زاده ایستاده و با هم حرف میزنند.
قدمهایم کند شد. امیر زاده اخم کرده بود. یک دستش در جیبش بود و بالای تک پلهی مغازه ایستاده بود. شلوار کتان سبز لجنی با تیشرت آستین بلند سبز مغز پسته ایی تنش بود. این هامورنی رنگ خیلی برازندهاش بود. به پوست گندمیاش میآمد. خوش تیپتر از همیشه شده بود.
نگاهم رویش بود که دیدم بیتفاوت چند جمله به ساره گفت و پفی کرد و سرش را بالا آورد.
نزدیکشان شده بودم. چشمش که به من افتاد اخمش به لبخند تبدیل شد. نگاهی به ساعتش انداخت.
–سلام. تاخیر داشتید؟ فکر ما رو نکردید؟
–سلام. بله دانشگاه بودم.
–تو این کرونا؟ مگه تعطیل نیست؟
به شوخی گفتم:
–چرا؟ ما قاچاقی میریم.
–بچه درسخونید دیگه.
نگاه سوالیام را به ساره انداختم.
امیر زاده به ساره اشاره کرد و گفت:
–میبینی، امده از من حق السکوت بگبره. فکر کرده من قضیه رو به شما نگفتم. حالا میگه اگه یه پولی بهش ندم میاد به شما همه چی رو میگه. دیگه خبر نداره من همون روز سیر تا پیاز رو بهتون گفتم.
از این کار ساره شرمنده شدم. لبم را گاز گرفتم، البته زیر ماسک
مشخص نبود.
بالاخره هر چی باشه آقای امیر زاده با ساره از طریق من آشنا شده بود. یه جورایی میشد گفت دوست من بود.
با دلخوری نگاهی به سرتاپای ساره انداختم.
چشمهایش غمگین بودند، خیلی غمگین، سر و وضعش به هم ریخته بود. تکیده و رنجور به نظر میرسد. از آن ساره ی قلدر خبری نبود. سرش را پایین انداخت و به طرف مترو راهش را کج کرد. از کنارم که رد میشد گفت:
–منو ببخش، مجبور شدم.
دیدن اوضاع درهمش ناراحتم کرد. آنقدر که نتوانستم گلهای کنم یا حرفی بزنم.
لیلافتحیپور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⊰•💟🔗🌿•⊱
.
-شُغلِت چیه؟
+اَمنیَتی ...
-ینی چیکار میکنی؟
+روزایِ عادی فوش
میخوریم و روزای شُلوغ گلوله...(:
.
⊰•💟•⊱¦⇢ #امنیت_حافظ_جان
⊰•💟•⊱¦⇢ #خـادم_الـرضـا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
⊰•💟🔗🌿•⊱
.
وقتےمیخواستبرهسوریه بہهمہگفتہبود:
یہمدتےدارممیرمخارجازکشور
همہفکرکردنبالاخره تلاشهای
باباشجوابدادهودارہمیرہآلمان
وقتےپیکرشبرگشت...
تازهخیلےهافہمیدنبابک کجابود...(:
-شهیدبابکنوری✨.
.
⊰•💟•⊱¦⇢ #داداش_بابک
⊰•💟•⊱¦⇢ #خـادم_الـرضـا
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گویا همه چیز از اینجا شروع شده است، مرزبانان طالبان با کشاورزان ایرانی بر سر مرز درگیری کرده و مرزبانان ایرانی وارد ماجرا شدند👀
تا به این تروریستهای احمق بفهمانیم مرزچیست یھ چندسالی طولمیڪشه!!
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
گویا همه چیز از اینجا شروع شده است، مرزبانان طالبان با کشاورزان ایرانی بر سر مرز درگیری کرده و مرزبا
⊰•💙🔗•⊱
.
جزئیاتی درباره درگیری امروز مرزبانان ایرانی با نیروهای طالبان افغانستان❕
۱- این درگیری ظهر امروز در مرز سیستان و بلوچستان ایران و ولایت نیمروز افغانستان، و در مناطقی مانند اطراف روستاهای ساسولی، حاتم و ماککی رخ داده است.
۲- در این درگیری از سلاحهای سبک و نیمهسبک و توپخانه استفاده شده است با این حال اخبار مبنی بر بهرهگیری نیروهای ایرانی از موشک کاملاً کذب است.
۳- اخبار مبنی بر هدف قرار داده شدن فرودگاه زرنج در افغانستان توسط نیروهای ایرانی غیرواقعی و کذب است و درگیریها در همان اطراف مناطقی که در بند یک آمد، به وقوع پیوسته است.
۴- پس از شروع درگیریها مکاتبات و تماسهایی میان سفارت ایران در افغانستان و وزارت دفاع دولت طالبان برقرار میشود. بر همین اساس از تقریباً ساعتی پیش این درگیریها پایان یافته و دو طرف مشغول بررسی چرایی این تنش هستند!
.
⊰•💙•⊱¦⇢#خبـرجدید
⊰•💙•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
گویا همه چیز از اینجا شروع شده است، مرزبانان طالبان با کشاورزان ایرانی بر سر مرز درگیری کرده و مرزبا
💢در درگیری با طالبان
یڪ نفر شهید شدند💔.....)"
#شهیدمحمدمهدےاحمدے
⊰•🖤🔗👀•⊱
.
داغ اون مادرانی که اینهمه سال این پسراشون رو بزرگ کردند
براشون اشک شوق ریختند
قدو قامت کشیدنشون رو دیدن
اما حالا این لباس رو تحویلشون میدن
رو کی درک میکنه؟💔
خدا بهشون صبر بده😔
.
⊰•🖤•⊱¦⇢#شهیدمحمدمهدےاحمدی
⊰•🖤•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـانحَࢪیمِآلاللّٰھ』
|ـبـسمࢪببابڪ••♥️ |ـصبـحـتونبخیـࢪ••🎗
ــآنچھگذشتـ...📻🌿
|ـشبتـونشھدایے
|ـعاقبتتونامامـزمانےシ🖐🏼
⊰•📻🔗🌿•⊱
.
هرکهآمدبهتماشای
تـوبیدلبرگشت
دلــرباییهنـر
اینشهدامیباشد:)💛
.
⊰•📻•⊱¦⇢#داداشبابڪمـ
⊰•📻•⊱¦⇢#فدایۍ_وݪایٺ
ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ
➜ @Shahidbabaknourii