‹🍃🥀›
•°
همرزم شهید:
یکی از .معاون های. یک بخس آموزش نظامی بابک💙 واقعا تند خو بود.
یکروز بابک❤️ تقزیبا یک کیلومتر با ما فاصله داشت.اومد پیش ما برای حال و احوال.
اون معاونه اومد؛ چنان برخورد بدی با بابک 💙کرد😔یه لحن خیلی بدی که ما چند گفری که کنار بابک❤️بودیم دلمون میخواست بلند بشیم تیکه و پارش کنیم.
ولی بابک 💙نزاشت.
وقتی معاون رفت بابک ❤️گفت:
"ولش کنید، اصلا رها کنید ، نشنیده بگیرید؛ هیچ عیبی نداره ،من میگذرم😊
#گذشت و اخلاص واقعا توی وجودش بود.
•°
🍃🥀¦⇢ #خاطره داداش بابک
🍃🥀¦⇢ #ـفدایۍ_وݪایت
ـ ـ ـ ـــــ❁ـــــ ـ ـ ـ
↱ @Shahidbabaknourii↲
یکیمیگفت؛
#بازنوبچهرفتیمکربلا:)
شباول؛
#همسرمگفتخستم
رفتنهتل
#بادخترمرفتیمحرم؛🖐🏻:)
بینالحرمین . . .
#داشتنروضهمیخوندن
ماهمرفتیم.
#بهخودماومدم؛
دیدمدخترمنیست!
#میگفتهمهجاروزیروروکردمولی
نبود؛)
#روشنمیشدبدونبچشبرههتل!
نشستهمونجاتاصبحشایدپیداشد؛
#گذشت . . .
نیومدمنمعصبیشدم؛
#بلندشدم
رفتمحرمحضرتعباس
#گفتماینرسممهمونداریِ؟!
منالانجوابزنمچیبدم؟!
#گفتناامیدبرگشتمخونه . .
دراتاقکهبازکردم؛
#دیدمدخترم
تویبغلهمسرمخوابیدهシ
#بههمسرمگفتمدخترمونکِیاومده؟!
گفت:دیشبیهآقاییاوردش...
#دخترمکهبیدارشد؛
ازشپرسیدمکیآوردتتاینجا؟!
#گفتیهآقایمهربونمنوآورد.
بهمگفتبهباباتبگو؛
#مایهسهسالهگمکردیم💔؛)
نمیزارمدیگهکسیشرمندهزنوبچش
#بشه!.؛)
اندڪےروضہ ...🥹