eitaa logo
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
⊰بِ‌ـسْمِ‌ࢪَبِ‌بابڪ..!🎗⊱ •• ⊰جور؎زندگۍڪن‌ڪہ‌اگردیدنت‌ بگن‌این‌زمینۍنیست‌،شھید‌میشھ⊱ •• ⊰اطلـٰاعـات‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @etelatmoon " •• ⊰خـٰادم‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @Alllip " •• ⊰مدافـ‌؏ـان‌حࢪیم‌آل‌اللّٰـھ🎗⊱
مشاهده در ایتا
دانلود
⊰•🎗•⊱ . تو حرف زدن با نامحرم حسابی مراقب باش! 🔻 دقت کن تا دیدی انگار از حرف زدن با یه نامحرم "یه ذره داری لذت میبری" سریع قطعش کن اصلا ارتباط نگیر و به نفست رو نده اگه ازش پیروی کنی و بهش لذت بدی بیچارت میکنه ❌ به خودت بگو: چه خبرته؟!😒 ادامه نده✊ ✨به میزانی که ادامش بدی " چوب بیشتری " دنیا بهت میزنه!😣😣 🌺 سعی کن همیشه زندگی و خانوادت رو در مسیر آرامش قرار بدی و اصلا با نامحرم ارتباط نگیری مگر در مواقع ضروری. . ⊰•🎗•⊱¦⇢ ⊰•🎗•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•💔•⊱ . میره‌مسجدانقدچادرشوجلومیڪشہ ڪہ‌چشاش‌دیده‌نمیشہ؛ 😏 بعدمیرسہ‌خونہ‌بیست‌وچهارساعتہ توۍدایرڪت‌داره‌بانامحرم‌صحبت‌میڪنہ‌⁉️ وزیر‌پست‌پسراےمذهبۍ‌مینویسہ: واےبرادرچشم‌حسوداڪور 😳 چقدرشبیہ‌‌شھداهستید...❕😝 قراره‌شهیدم‌بشہ‌خواهرمون/:🤨 ‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ⊰•💔•⊱¦⇢ ⊰•💔•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•🌪•⊱ . هزارباردلـم‌سوخت‌درغمی مبھم دلیل‌سوختنش‌هرهزارباریکیست...!:) . ⊰•🌪•⊱¦⇢ ⊰•🌪•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•📕•⊱ . از قافله‌ی شهدا جاماندیم رفتند رفیقان و چه تنها ماندیم افسوس که در زمانه دلتنگی مجروح شدیم ؛اسیر دنیا ماندیم . ⊰•📕•⊱¦⇢ ⊰•📕•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
سلام وقتتون بخیࢪ🌸 کانال دیگھ مون ڪھ در تلگࢪام هست نیازمند فعال(جهت پست گذارے) هسٺ هࢪ کس مایلھ بھ فعالیت به ایدے زیر پیام بده....‌↯ 🎐 @fadaeie_velayat77 🎐
⊰•🌤️•⊱ . شیطان‌‌میگه‌همین‌‌یه‌‌بارو‌‌گناه‌‌کن! بعدش‌‌دیگه‌‌خوب‌‌شو..‌. [۹ یوسف] خدا‌میگه‌باهمین‌‌یه‌‌گناه ممکنه‌‌دلت‌‌بمیره‌‌و‌هرگز‌توبه‌‌نکنی وتا‌ابد‌جهنمی‌‌بشی! [۸۱ بقره]🍂🖐🏾 . ⊰•🌤️•⊱¦⇢‍ ⊰•🌤️•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•💎🔗•⊱ . همیشہ‌مے‌گفـت:↶ بہ‌حجاب‌احترام‌بـگذاریـد‌کہ‌آرامـش‌‌ و‌بھتـرین‌امـر‌بہ‌معـروف‌‌بـرای‌شُمـٰاست! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌• -حجآب‌وصیٺ‌شھدا✨ . ⊰•💎•⊱¦⇢‍ ⊰•💎•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🧡🔗•⊱ . دیروزخاکـریز . . . ! امروزفضاۍ‌مجازے . . . اینجا‌براۍماابزاری‌ست؛ براۍزدن‌توۍ‌دهانِ‌دشمنآن…! خدایادراین‌سنگرِ‌مجازے مارایارِدین‌و‌سربازِ‌انقلاب؛ قرار‌بده‌و‌از‌فتنہ‌هـامحفوظ ومدیونِ‌خون ‌نگردان ‌آمیـــــن . . . ! . ⊰•🧡•⊱¦⇢ ⊰•🧡•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🦋🔗•⊱ . مثلا خنده تو قاتل جانم بشود ... این دل انگیز ترین ؛ قتل جہان خواهد شد:) . ⊰•🦋•⊱¦⇢ ⊰•🦋•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•🌸•⊱ . راز رسیدن به شهـــادت✋🏻🕊 مقام‌معظم‌ࢪھبࢪے . . .♥️🖇 . ⊰•🌸•⊱¦⇢ ⊰•🌸•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•🌴•⊱ . براے چےمیرےسوریھ؟؟ سختت نیست؟! . ⊰•🌴•⊱¦⇢ ⊰•🌴•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•🍈•⊱ . شھادت‌آغازخوشبختےاست، خوشبَختۍ‌کھ‌پایٰان‌نَدارَد شھیدکھ‌بشوئ خوشبَختِ‌اَبَدۍمیشَوۍ🌱🧡! . ⊰•🍈•⊱¦⇢ ⊰•🍈•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•📒•⊱ . خدایا پناهم باش تا مظلوم روزگار نباشم....❤️🌿 . ⊰•📒•⊱¦⇢ ⊰•📒•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•👀❤️•⊱ . وقتۍ امام عاشقان غایب است اطاعت ازخامنه اے واجب است... . ⊰•❤️•⊱¦⇢‍ ⊰•❤️•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•💛🍃•⊱ . چـآدُریَـعنۍبگذآرتآهَست‌ همـہِ‌برآۍ‌طُ‌بـاشد مَن‌هَمین‌تڪہ‌پـارچِہ‌مِشڪی‌ام«چـادُر» رامیـخوآهَم‌ونیـم‌نِگآهۍ‌ازآن‌بالـاهآ...シ . ⊰•💛•⊱¦⇢‍ ⊰•💛•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🎀🔗•⊱ . جزحُ‌ـسين‌کیست‌که‌درسـٰایه‌ۍمِھرش‌برویم رحمتِ‌اوست‌که‌هرلحظه‌پنـٰاهِ‌من‌وتوست...シ! . ⊰•🎀•⊱¦⇢ ⊰•🎀•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🖤🕊️•⊱ . آنـآن‌همھ‌ازتبـآریـآرآن‌بـودنـد..! رفتنـدولی‌ادآمھ‌دآرنـدهنـوز🕊🐾 . ⊰•🖤•⊱¦⇢ ⊰•🖤•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•💫🔗•⊱ . حَـق‌النـٰاس‌میتونه هَمـون‌اشڪایۍ‌بـٰاشه‌که امـٰام‌زمـٰان‌؏ـج" بـه‌خـٰاطرگنـٰاهامـون‌میریزه🚶🏻‍♀ ؟! . ⊰•💫•⊱¦⇢‍ ⊰•💫•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🌈•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت چهل و هشتم...シ︎ خون از دستم شرشر می ریخت . اون موقع ،ما خانواده فقیری بودیم. پول نداشتم کمربند بخرم؛ شلوارم رو با طناب رو کمرم نگه می داشتم . اونجا دکتر گفت:(پیراهنت رو دربیار.) من خجالت می کشیدم .همه ش تو این فکر بودم که پیراهنم رو در بیارم ،طناب دیده می شه. دکتر،دوباره که گفت ، پیراهنم رو با خجالت در آوردم . دکتر که طناب دور کمرم رو دید ، گفت:( پسر جان ، به جای این که شلوغ کنی برو دنبال درس و کار ،و خودت رو بکش بالا . کاری کن برای جامعه مفید باشی .) این حرفش خیلی من رو به فکر فرو برد . رسیدیم خونه ، و دیدم بابام داره موتورش رو از خونه در می آره . گفتم :(کجا؟) گفت :(مهمون اومده؛میخوام برم مرغ بخرم.) رمضان گفت:(دایی،نرو!بیرون خیلی شلوغه .)بابام گفت :(نه،بابا!کسی کاری با من نداره الان می آم .) رمضان گفت :(دایی، محمد حالش بده.) باز بابام داشت موتورش رو می کشید بیرون . یه چرخ موتور بیرون بود ، یه چرخ هم تو بود ، هی داشت زور می زد که بندازدش بیرون؛ که از پشت افتاد و موتور هم روش . بعد از این ماجرا خدا بیامرز سعی می کرد حواسش به من باشه ؛ ولی خوب ، من کار خودم رو می کردم . تو اکثر فعالیت های گروه ی اون زمان شرکت داشتم سال ۱۳۵۹ ، عضو بسیج مسجد صادقیه شدم ؛ همون جا که بابک هم بعد ها عضو شد...... نویسنده:فاطمه رهبر . ⊰•🌈•⊱¦⇢ ⊰•🌈•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🌱•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت چهل و نهم...シ︎ مادر به استقبالم می آید .وقتی میبیند مشغول تماشایم ، می نشیند روی پله ، و میگوید :هرروز ، هم باشگاه می رفت هم اینجا ورزش می کرد . همیشه هم نوار مداحی می ذاشت ؛اونی که سلیم به زبون آذری میخونه ، زینب، زینب، زینب..... صداش رو بلند می کرد و دوتا لاستیک زانتیا رو می بست به مچ پاهاش ، و از لین سر حیاط میکشید تا اون سر حیاط . بعد دراز میکشید رو این تخت ، وزنه ها رو بالا می برد . گاهی وقت ها می گفتم(بابک ،آخی سن جاوان سان بالا ! انقد نوحه قولاقاسی سان ؟بیدامجی شاد نوار گوی .)"۱" میخندید که (یوخ مامان !مونان چوخ خوشم گلیر.)"۲" بابک را تصور می کنم که دراز کشیده روی تخته، وزنه ها رو بالا می برد و به اعتراض مادر می خندد . لابد مادر هم همین تصویر امده توی ذهنش که قطره اشکی از صورتش قل میخورد پایین . به مادر گفته ام آذری بلندم و هر وقت دوست دارد ،آذری حرف بزند . حالا ساعت ها کنار هم می نشینیم ،و مادر ، آذری ،حرف میزند. اولین بار که الهام شنید ، باتعجب به مادرش گفت (نیه تورکی دانیشی سان ؟ حالی اولمور کی؟) ؛"۳" که مادر با رضایتی به دخترش نگاه کرد و گفت (یوخ،بابا!باشارر)؛ "۴" که تصمیم گرفتم به خاطرش ،آذری حرف زدن را هم یاد بگیرم . دست میگیرم به نرده ، و ازچهار تا پله بالا می روم کمتر از یکسال پیش ،بابک ،روی همین نرده ها نشته بود و از این ور شیشه خیره شده بود به پدرش . خواهر و عمو ها و بردرها دوره اش کرده بودند تا در لحظه ی آخر ، اورا از رفتن منصرف کنند . بابک گوشش به حرف های ان ها بود ،و نگاهش به پدری که ظاهرا چشم به اخبار تلویزیون داشت ؛ اما در دلش جنگی بر پا بود . آن شب ،پاهای بابک برای خداحافظی به طرف پدر نرفته بود ، وعوضش دویده بود به سمت سوریه . نشسته ام توی سالن . تکیه داده ام به کاناپه ای زمانی ،جای ثابت بابک بوده . ده روز قبل رفتنش ، دندان درد شدیدی داشته روی همین کاناپه دراز کشیده بود که برادر و پدرش کیک به دست وارد می شوند . روی همین کاناپه ، او را می بوسند و ۲۴ ساله شدنش را تبریک می گویند . بابک برای شام نمیرود به آشپز خانه . امید می گوید :شام که نخوردی !دست کم بیا با کیک عکس بگیریم . بابک ،همان جور که دستش را گرفته بوده روی صورتش بلند می شود و می رود پیش خانواده اش . نزدیک شان که می شود، دس از صورتش بر می دارد و لبخند می زند . دور تا دور این سالن پر شده از عکس ها و دیپلم های افتخار بابک. مدال های قهرمانی اش در رشته کیک بوکسینگ ، گوشه و کنار قاب ها آویزان است . تا حالا هیچ عکسی از بابک ندیده ام که د ان نخندیده باشد ؛ جز یکی ! بابک در تمام فضای این خانه حضور دارد و از تمام زوایا ، مشغول تماشا کردنمان است . پ . ن : ۱-آخه تو جوون ای ، بچه !چقدر نوحه گوش می کنی ؟ کمی نوار شاد گوش کن . ۲-نه مامان !از این نوحه خیلی خوشم می آد . ۳-چرا ترکی حرف میزنی ؟متوجه نمیشه که ! ۴-نه بابا! بلده . نویسنده:فاطمه رهبر . ⊰•🌱•⊱¦⇢ ⊰•🌱•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🌸🔗•⊱ . نعمت‌ِآسمان‌فقط‌باران‌‌نیست گاهے‌خٌدا؛کسی‌را‌نازل‌میکند📿 به‌زلالےباران... مثلِ‌ شما♥(: . ⊰•🌸•⊱¦⇢‍ ⊰•🌸•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•💔🔗•⊱ . گفتم‌:اۍعشق مرا‌دست‌نیاز‌است‌دراز.. طلب‌خویش‌؛ بہ‌نزد‌کہ‌برم؟گفت: -حسین...!'(:💔 . ⊰•💔•⊱¦⇢‍ ⊰•💔•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•💖🔗•⊱ . 'پشت‌هر‌شهیدی یک‌شهیده‌ایستاده(:!🖐🏿 . ⊰•💖•⊱¦⇢‍ ⊰•💖•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🦋👀🔗•⊱ . دوستای‌صمیمي‌‌هیچ‌وقت‌اَز‌هَم‌جُدانِمیشَن! شاید‌ازهَم‌دور‌باشَن‌‌وَلی‌همیشه توقلبِ‌هَمدیگَه اَند❤🍃 . ⊰•🦋🔗•⊱¦⇢‍ ⊰•🦋🔗•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🌪•⊱ . شهیدان چشم بہ راهند تا ما سر بہ راه شویم ؛ و از راهۍ کہ رفتہ‌اند بِرویم و رو به راه شویم 💚! . ⊰•🌪•⊱¦⇢ ⊰•🌪•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•❄️•⊱ . انسانیت‌زیباست . . .🌹 . ⊰•❄️•⊱¦⇢ ⊰•❄️•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•☘️🔗•⊱ . پِلاڪ را از گردنش‌ در آورد. گفتم‌:از ڪجـٰا تو را بشنـٰاسند؟! گفت:آنڪہ بـٰاید‌ بشنـٰاسد! میشنـٰاسد . . ⊰•☘️•⊱¦⇢‍ ⊰•☘️•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii