eitaa logo
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
1.4هزار دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
1.3هزار ویدیو
38 فایل
⊰بِ‌ـسْمِ‌ࢪَبِ‌بابڪ..!🎗⊱ •• ⊰جور؎زندگۍڪن‌ڪہ‌اگردیدنت‌ بگن‌این‌زمینۍنیست‌،شھید‌میشھ⊱ •• ⊰اطلـٰاعـات‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @etelatmoon " •• ⊰خـٰادم‌ڪانالـ↓⊱ ➜‌" @Alllip " •• ⊰مدافـ‌؏ـان‌حࢪیم‌آل‌اللّٰـھ🎗⊱
مشاهده در ایتا
دانلود
⊰•🍒🐾•⊱ . با‌هر‌بار‌دیدن‌‌یڪ‌نظامے‌ انگیزه‌‌ام‌براۍ‌رسیدن‌بهٺ‌بیشتر‌میشہ✨ پس‌بہ‌امید‌روزۍ‌ڪہ‌‌بیا‌م‌جلو‌آینه‌و‌بگم‌ دیدۍ‌شد‌دیدۍ‌تونستے‌سرگرد? . ⊰•🍒•⊱¦⇢#نظامیونه‍ ⊰•🍒•⊱¦⇢#مجنــون‌اݪحسیـن ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•💚☘️•⊱ . ^|حتی‌اگر‌دور‌تا‌دور‌📂🍓... ^|رویاهام‌‌حصار‌بکشن🛰💛... ^|من‌‌بازم‌ادامه‌میدم!👸🏻🌸... . ⊰•💚☘️•⊱¦⇢‍ ⊰•💚☘️•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🖤👀⛓️•⊱ . بابڪ‌خیلی‌این‌در‌اون‌درزد‌کہ‌بره‌سوریہ‌ ولی‌هم‌ازخدمت‌‌سربازیش‌مونده‌بود وهم‌خانواده‌اش‌رضایت‌‌کامل‌نداشتند... خیلی‌تلاش‌کرد... دیگہ‌اون‌آخرابہ‌فرمانده‌کل‌گفتہ‌بود: "حتی‌شده‌توچرخ‌لاستیک‌قایم‌میشم‌ومیرم‌سوریہ، پس‌بزاریدبرم!!! . ⊰•🖤⛓️•⊱¦⇢‍ ⊰•🖤⛓️•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•🌱✌️🏻•⊱ . تم ایتا از داداش بابڪ•••🌾 . ⊰•🌱•⊱¦⇢ ⊰•🌱•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🥀🖤•⊱ . کی واقعا حاج قاسم دوست داره؟ کسی تو گرمای عراق و سوز سرمای سوریه جنگید با دشمن که حتا به مرز ایران نزدیک نشوند ... :) 😔💔 . ⊰•🥀•⊱¦⇢ ⊰•🥀•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🌼🖇🌙•⊱ . مسئول هلال احمر: یک روز کلاس پیش بیمارستانے داشتند و مامعمولا ناهار مےدادیم . موقع پخش ناهار دیدم نیست;من از بچه ها پرسیدم..گفتند : [شاید رفته خونه......] گفتم :نه بابڬ همیشه با من خداحافظی میکنه. نا خود آگاه رفتم تو نماز خونه ، دیدم اونجا دراز کشیده❗️ چیزی نگفتم اومدم اتاقم بعد نیم ساعت با حالت هیجان گفت: << وای کلاسم شروع شده;من رفتم نمازخونه خوابم برد😅>> گفتم :پس ناهار چی؟چی ناهار خوردی؟ من که دونستم ناهار نخورده بود ولی، اونقدر حیا داشت ،چیزی نگفت. رفت کلاس ... . ⊰•🌙•⊱¦⇢ ⊰•🌙•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⊰•💎🦋🔗•⊱ . پدرصورت‌پسـرش‌رآبوسیدوگفت: تاڪی‌میخوـٰاۍ‌برۍ‌جبھہ؟! پسـرباخنده‌گفت: قول‌میدهم‌دفعہ‌ۍآخرم‌بآشہ پدر:قول‌دادیـٰا..!' وپسـرش‌سرقولش‌جآن‌داد🙂'! . ⊰•💎•⊱¦⇢‍ ⊰•💎•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
‹♥🌿›
⊰•🌸🔗🌷•⊱ . چہ‌ساختارقشنگی‌شڪستہ‌است‌خدا درون‌قالب‌شش‌گوشہ‌یڪ‌غزل‌دارد♥🖐🏼 . . . . ⊰•🌸🔗•⊱¦⇢‍ ⊰•🌸🔗•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•❤️👀⛓️•⊱ . کسی‌که‌دوستون‌داره‌روازبغلت‍‍ون‌محروم‌نکنید‌شایدتنهاجایی‌که‌آروم‌میشه‌همونجاست🫂 . ⊰•❤️⛓️•⊱¦⇢ ⊰•❤️⛓️•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
⊰•❤️👀⛓️•⊱ . کسی‌که‌دوستون‌داره‌روازبغلت‍‍ون‌محروم‌نکنید‌شایدتنهاجایی‌که‌آروم‌میشه‌همونجاست🫂 . ⊰•❤️⛓
⊰•🌝🖇🍃•⊱ . قُربونِ صَدَقه یَعنیِ : باوَر کُنم تو شُدی "تَنهـــا صاحِــب قَلبـ♡ـم🫦" آنوَقت جُملاتَم بُوی "تــــُو"را میگیرَند و به "زَبـــانِ" می آیَد♥️웃유 . ⊰•🌝🖇•⊱¦⇢ ⊰•🌝🖇•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•🌹😌🌙•⊱ . بچه‌برو‌کنـار ! جانم‌فدای‌رهبر‌ من‌شاهرگم‌و‌بهت‌میدم!(:😎♥️ . ⊰•🌹•⊱¦⇢ ⊰•🌹•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🌼🌾🎗•⊱ . آنها که از پل‌ صراط‌‌ می‌گذرند، قبلا از خیلی‌ چیز‌ها گذشته‌‌اند؛ باید بگذری‌ تا بگذری‌...!🕊 . ⊰•🎗•⊱¦⇢ ⊰•🎗•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
|ـب‌ـسم‌ࢪب‌‌بابڪ••♥️ |ـصب‌ـح‌ـتون‌بخیـࢪ••🎗
⊰•💕🎀•⊱ . • إِن‌يُرِدْکَ‌بِخَيْرٍ‌فَلَارَادَّلِفَضْلِه • ﺍﮔﺮخداوند‌ﺍﺭﺍﺩﻩ‌ﺧﻴﺮﻯ‌ﺑﺮﺍﻯ‌ﺗﻮ‌ڪﻨﺪ‌ هیچ‌ڪسﻣﺎﻧﻊفضل‌ﺍﻭ‌ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ‌شد . ⊰•💕•⊱¦⇢ ⊰•💕•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🌾🌼✨•⊱ . دوست داشتنِ آدمھاۍ بزرگ انسـان را بزرگ مـےکند و دوست داشتن آدمھاےِ نورانـے بـھ انسان نورانیت مـےدهد! اثر وضعـےِ محبوب آنقدر زیاد است ڪھ آدم باید مراقب باشد مبـٰادا بـھ افراد بـےارزش علاقـھ پیدا کند چـھ دوستـے بھتر از شُھدا؟ رفیقت ڪھ شُهدایۍ باشد تو هم شھید خواهـے شد'! باشهداء‌رفیق‌بشید.. ..͜ . ⊰•🌾•⊱¦⇢ ⊰•🌾•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
‹📝🖇› ‌ •° 🌸شهید ابراهیم همت🌸 هر وقت‌ می خواست‌ برای بچه‌ها یادگاری بنویسه -🦋- مینوشت : - "من کان ل
⊰•📻🕊•⊱ . جوانانۍ ڪه شناخت ڪافی از اسـلام ندارند و نمۍدانند براۍ چه زندگۍ مۍڪنند و چه هدفۍ دارند و اصلاً چه مۍگویند؛ بسیارند از طرف‌من به جوانان بگـوئید چشـم شهیـدان و تبلـور خـونشـان به‌شما دوخته است بپاخیزید و اسلام‌را و خودرا دریابید. . ⊰•📻•⊱¦⇢ ⊰•📻•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🍂☄️•⊱ . همہ‌رفتندومن‌ازهجرٺوهق‌هق‌ڪردم بخداحضرٺ‌اربـٰاب‌زغم‌دق‌ڪردم ڪاش‌همرٰاه‌ٺمـٰام‌رفقامۍرفتم پـٰابرهنہ‌زِنجف‌ٺاڪربلـٰامۍرفتم..! . ⊰•🍂•⊱¦⇢ ⊰•🍂•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•💚🌿•⊱ . دِلبِسپـآربِہ‌خُـدآیۍڪِہ‌وقتۍ هَمـہ‌رهآیَـت‌ڪردند،اوڪِنـآرَت‌بودジ• . ⊰•💚•⊱¦⇢ ⊰•💚•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•❣️🌱•⊱ . سخن شہید🦋 مهدوی اگࢪ دࢪ جستجوۍ امام زمان هستـے او ࢪا دࢪ میان سربازانش بجوۍ از نشانہ‌هاۍ خاص آنان این‌ است ڪہ همچون نوࢪ ، دیگࢪان ࢪا ظاهࢪ مۍڪنند و خود ࢪا نمۍبینند ... شہید‌آوینـے🌼 ‍‎‌‌‎. ⊰•🎋❣️•⊱¦⇢ ⊰•🎋❣️•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii⊰•
⊰•🎀📎🎗•⊱ . اگࢪ واقعا دنبال شهادت‌‌ هستے اللّهُمّ اࢪزُقنا الشَّهادَت ࢪا به قلبت بچسبان نہ بہ پشت موبایلت ‍‎‌‌‎. ⊰•🎀•⊱¦⇢ ⊰•🎀•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii⊰•
بازڪنید تصویر رو🌾 حالا یڪ سورھ ے حمد بخونیــد🕊
⊰•🎗•⊱ از طـرف سـتـٰاد چھـٰارشـنـبھ ھـٰاۍ سفـید بھ مصـی پولـۍ😁: -سلـام مصـۍ جوووون😍😂 مـٰا سربـٰازان دهھ هشتـٰادۍ امـٰام خـٰامنھ اۍ تصمـیمـ گـرفتـیم،، واسھ اینڪہ چـشمـ تـۅ بـٰا بـرانـدازا در آد ایـن عـڪس رو بگیــریـمـ😎😌🖐🏻' 📸حـٰالـٰا:هوووووووو . ⊰•🎗•⊱¦⇢ ⊰•🎗•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⊰•🐾📓•⊱ . ضایع کردن کانال‌های برانداز در سه سوت 😑😂 دوست داشتید یا بازم رو کنیم ؟ :)) . ⊰•🐾•⊱¦⇢ ⊰•🐾•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
『مُدافِـ؏ـان‌حَࢪیم‌ِآل‌اللّٰھ』
⊰•☂•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت هشتاد و دوم...シ︎ بابک، از پ
⊰•🌚•⊱ . 🕊「کتاب بیست هفت روز یک لبخند」🕊 زندگینامہ شهید بابڪ نوࢪی قسمت هشتاد و سوم...シ︎ ‍‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ سال پیش از تلویزیون دیده بودند ، نیست . دیگر نه از زائران خبری هست ، نه از مغازه های دور و اطراف . رد نا امنی باعث شده شهر در سکوت و سکون فرو رود . مزار خانم رقیه سلام الله علیها هم دست کمی از مزار بی بی ندارد . حجم غربت این سرزمین ، آن قدری هست که نفس ها را سنگین کند و بغض را گره بزند در گلو . حال و هوای همه عوض شده، و همه در افکار خود غرق اند . نگاه ها خیس است و پر دز پرسش . انگار همین حالا افتاده باشند در ژرفای این ستم . * * * اتوبوس به مقر بر می گردد . بابک سر گذاشته به پشتی صندلی ، حسین نظری ، عکس هایی را که گرفته اند ، نگاه می کند . بابک گردن خم می کند سمتش ، عکس گنبد و صحن ، از جلوی چشم شان رد می شود ، و بابک می گوید ( دوست دارم دفعه بعد ، با پدر و مادرم بیام زیارت خانم زینب .) حسین ، زیر لب می گوید ( ان شاءالله!) کادر کوچک دوربین ، بابک را کنار ورودی مرقد نشان می دهد . چفیه را مثل دستما گردن ، دور یقه ی لباسش بسته . نگاهش رو به دوربین است . این ، تنها عکس از بابک است که هیچ لبخندی بر لبش نیست و چشمانش توی سوزش و شوری اشک دودو می زند . ماشین به بوحوس می رسد . بچه ها در سیلویی بزرگ که چند اتاق در آن ساخته شده ، مستقر می شوند . داخل اتاق ها ، تخت های سه طبقه ، منتظر در آغوش گرفتن تن خسته شان است . سرمای سالن را چند بخاری از بین می برد . بابک ، تشک ابری را کنار دیوار بر می دارد و گوشه ی اتاق ، زیر تخت آخری ، کنار دیوار پهن می کند . در جواب اعتراض بچه ها که می گویند روی تخت بخوابد ، می گوید روی زمین راحت است . ساق دستش را روی چشمانش می گذارد و پاهایش را داراز می کند . صبح ، بعد از نماز و صبحانه ، وقتی روشنایی روز از در باز شده پهن سیلو می شود ، با محوطه ی کثیفی رو به رو می شوند که پر از گرد و خاک و آشغال است . آقای یعقوب پور، فرمانده ، بچه ها را دور خودش جمع می کند و درباره عمليات و کارهایی که قرار است در آنجا بشود ، صحبت می کند . در آخر می گوید : ما چند روزی تو اینجا منتظر اعلام خبر می مونیم . بهتره این چند روزخوب استراحت کنید . همه متفرق می شوند ، و هر کسی به گوشه ای پناه می برد بعضی به محوطه ی بیرون سیلو ، و برخی هم پاکشان به سمت اتاق و تخت شان می روند . * * * بابک ، دست ها را به کمر می زند و نگاهی به دور و برش می اندازد و می گوید : حاج داوود ، اینجا چقدر کثیفه ؟! داوود بُراق می شود سمتش ؛ تو باز به من گفتی حاج داوود ؟ بابک ، جوری از او فاصله می گیرد که انگار از غضبش ترسیده . می گوید : آخ ببخشید ، حاج داوود ! دیگه بهت نمی گم حاج داوود . . . داوود به سمتش خیز بر می دارد . ‌‌. . نویسنده:فاطمه رهبر . ⊰•🌚•⊱¦⇢ ⊰•🌚•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🔗👀•⊱ . قسم‌بھ‌عشق . . کھ‌نامش‌همیشھ‌پابرجاست! نرفتھ‌قاسم‌ما‌ -اوهنوزهم‌اینجاست:) . ⊰•👀🔗•⊱¦⇢‍ ⊰•👀🔗•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii
⊰•🗝️•⊱ . مذهبی،ارتشی،بسیجی،انقلابی نباشیم؛باشه! ول‌یه‌‌وجھہ‌مشترک‌داریم "وطنمون‌ایرانہ" . ⊰•🗝️•⊱¦⇢‍ ⊰•🗝️•⊱¦⇢ ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ➜‌ @Shahidbabaknourii