Shab3Moharram1391[05].mp3
5.41M
🎤🎤 حاج میثم مطیعی
❄️ السلام علیک ای فدایی پیر خمین
🌺 یاد شهدای #پانزده_خرداد گرامی باد
@Shahidgomnam
📌 #تلنگر
✅بعضیا زندگیشونو برای #آرامش دیگران میدن ...🌹
🚫بعضیام با #خودنمایی آرامش دیگرانو میگیرن ...⚡️😔
🍃🌹🍃🌹
@Shahidgomnam
عید سعیـــ🌸ــد فطر را به آقا محسن حججی رفیق شهیدم تبریک میگم😘
داداش محسن دست ما هارو هم بگیر
چشممون به شفاعت شماست☺️
#رفیق_شهیدم
#محسن_حججی❤️
@Shahidgomnam
😓حیا را از شهدا بیاموزیم
سرکلاس
جواب معلمش را نمیداد..
میگفت:
تاحجاب نداشته باشی
ما باهم
صحبتی نداریم...
🌷شهید_محمد_جهان_آرا🌷
یادش_با_صلوات🌹
@Shahidgomnam
Narimani-fadayee-zeynab.mp3
7.16M
می گفت می خوام برم بشم فدای زینب
سید رضا نریمانی
@Shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
تقدیم به فاطمه خانم❤️
دلتنگـــــــی ها به لطف حق سرآید
از شام آخر صبح ظفر برآید.....
✨۱ روز مانده تا سالگرد شهادت جواد محمدی
@Shahidgomnam
#عاشقانه_حلال
مدافع عشق/قسمت7
دوڪوهه حسینیه باصفایـےداشت ڪه اگرانجا سربه سجده میگذاشتـےبوی عطراززمینش به جانت مینشست
سرروی مهرمیگذارم و بوی خوش راباتمام روح و جانم میبلعم...
اگراینجا هستم همه ازلطف خداست...
الهـے شڪرت..
فاطمه گوشه ای دراز ڪشیده وچادرش راروی صورتش انداخته...
_ فاطمه؟!!...فاطمه!!...هوی!
_ هوی و....! لاالله الا الله... اینجا اومدی ادم شے!
_ هروخ تو شدی منم میشم!
_ خو حالا چته؟
_ تشنمه...
_ وای توچراهمش تشنته! ڪله پاچه خوردی مگه؟
_ واع بخیل!..یه اب میخواما...
_ منم میخوام... اتفاقابرادرا جلو درباڪس آب معدنـےمیدن...
قربونت بروبگیر!خدااجرت بده
بلند میشوم ویڪ لگدآرام به پایش میزنم:خعلـےپررویـے
اززیرچادرمیخندد...
سمت درحسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم،چندقدم انطرف تر ایستاده ای و باڪس های آب مقابلت چیده شده.
تو مسوولـــــــــــــــے
آب دهانم راقورت میدهم وسمتت مےآیم....
_ ببخشیدمیشه لطفا اب بدید؟
یڪ باڪس برمیداری وسمتم میگیری
_ علیڪم السلام!...بفرمایید
خشڪ میشوم ...سلام نڪرده بودم!
چقدخنگم...
دستهایم میلرزد،انگشتهایم جمع نمیشود تابتوانم بطری هارا ازدستت بگیرم...
یڪ لحظه شل میگیرم وازدستم رها میشود...
چهره ات درهم میشود ،ازجا میپری وپایت را میگیری...
_ آخ آخ...
روی پایت افتاده بود!
محڪم به پیشانـےام میزنم
_ وای وای...تروخدا ببخشید...چیزی شد؟
پشت بمن میڪنـے،میدانم میخواهـےنگاهت راازمن بدزدی...
_ نه خواهرم خوبم!....بفرمایید داخل
_ تروخدا ببخشید!...الان خوبید؟...
ببینم پاتونو!....
بازهم به پیشانـےمیڪوبم! چراچرت_میگی_عاخه
باخجالت سمت درحسینیه میدوم.
صدایت را ازپشت سرمیشنوم:
_ خانوم علیزاده!...
لب میگزم وبرمیگردم سمتت...
لنگ لنگان سمتم می آیـے با بطری های آب...
_ اینو جاگذاشتید...
نزدیڪ ترڪه مےآیـے،خم میشوی تا بگذاری جلوی پایم...
ڪه عطرت رابخوبـےاحساس میڪنم
بوی یاس میدهـے...
همه وجودم میشود استشمام عطرت...
چقدر آرام است... یاس نگاهت...
ادامه دارد...
.
نویسنده این رمان:
محیا سادات هاشمی