🌹 #اخلاق_شهدایی 🌹
آقا جواد زیاد امـر بہ معـروف می ڪردند
ولی غیــر مستقیــم .
گاهی با فردی روبرو می شدند
ڪہ اصلا ولایت را قبـول نداشت و
با سؤالاتــی ڪہ از او می ڪـرد و
حرف هایــی ڪہ مےزد ،
چالشــی براش ایجـاد می ڪرد
تا مجـبــور شود خودش
جواب سـؤالاتــش را پیدا ڪند
و همین میشـد اولِ دوستـےشون
و آغاز ارتـبـاط جــواد با اون جـــوون ...
#شهید_مدافع_حرم 🕊
#شهید_جواد_محمدی
@shahidgomnam
💖 #اخلاق_شهدایی 💖
« اگر ڪسی او را نمی شناخت ؛
هرگز باور نمی ڪرد ڪه با فرمانده ی لشڪر مقدس امام حسین (ع) روبروست ." »
«نماز جماعت ظهر تمام شد . جعبہ شیرینی را برداشت . چون وقت تنگ بود ؛ سریع خودش بہ هر نفر یڪی می داد و می رفت سراغ بعدی .»
« رسید بہ " حاج حسین خرازی" .
چون فرمانده بود ڪمرش را بیشتر خم ڪرد و جعبہ را پایین آورد .»
ّ« رنگ حاجی عوض شد . با اخم زد زیر جعبہ و گفت : "خودت مثل بقیه یڪی بده " »
✍ #شهید_حاج_حسین_خرازی بہ نقل از آقای مرتضوی
@shahidgomnam
💖 #اخلاق_شهدایی 💖
« اگر ڪسی او را نمی شناخت ؛
هرگز باور نمی ڪرد ڪه با فرمانده ی لشڪر مقدس امام حسین (ع) روبروست ." »
«نماز جماعت ظهر تمام شد . جعبہ شیرینی را برداشت . چون وقت تنگ بود ؛ سریع خودش بہ هر نفر یڪی می داد و می رفت سراغ بعدی .»
« رسید بہ " حاج حسین خرازی" .
چون فرمانده بود ڪمرش را بیشتر خم ڪرد و جعبہ را پایین آورد .»
ّ« رنگ حاجی عوض شد . با اخم زد زیر جعبہ و گفت : "خودت مثل بقیه یڪی بده " »
✍ #شهید_حاج_حسین_خرازی بہ نقل از آقای مرتضوی
@Shahidgomnam
#اخلاق_شهدایی
مادر خانم همسر #شهید مدافع حرم #سعید_سامانلو میگوید🔻
سال ۸۲ یا ۸۳ بود که من و دخترم با شهید سعید سامانلو به حج مشرف شدیم
ابتدا رفتیم مدینه، « سراسر آن شهر را دامادم بدون ڪفش راه میرفت .»
گفتم: «سعید جان چرا کفش نمیپوشی.؟!»
گفت: « مادر، #چادر خانم #حضرت_زهرا (س) به این زمینها کشیده شده است ...»
#یادشهدا_باصلوات
@Shahidgomnam
#اخلاق_شهدایی
اون شب بہ سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند .
ولی ما او را نمی شناختیم .
هنگام خواب گفتیم :
« پتو نداریم برادر !!! » 🙂
گفت : « ایرادی نداره ... »
یڪ برزنت زیر خود انداخت و خوابید .
صبح وقت نماز فرمانده گردانمان آمد و گفت :
« برادر خرازی شما جلو بایستید . »
و ما تازه فهمیدیم ڪه او فرمانده لشگر حاج حسین خرازی بود ...
#سردارشهید_حاج_حسین_خرازی – فرمانده لشگر امام حسین (ع)
@shahidgomnam
🌹 #اخلاق_شهدایی
امر بہ معروف و نهی از منڪر در سیره
شهدا
فڪر می ڪرد ڪه چطور می تواند دوستانش را بہ مسجد بیاورد . روزهای گرم تابستان در حالی ڪه روزه بود می رفت مزرعہ برای درو . نزدیڪ غروب دست مزدش را می گرفت ، هندوانہ و خربزه می خرید و می برد مسجد . بعد هم می رفت سراغ هم سن و سالهاش و می گفت : بیاید بریم مسجد میوه خریدم ، بخوریم ... یڪم هم قرآن بخونیم .
#شهید_گل_محمد_غزنوی🌷
یاد عزیزش با صلوات
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
#اخلاق_شهدایی 🌹
یڪی از بچهها به شوخی پتو رو پرت ڪرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر ڪاوه . ڪم مونده بود سڪته ڪنم ؛ سر محمود شڪسته بود و داشت خون میآمد .
با خودم گفتم : الانه ڪه یه برخورد ناجوری با من ڪنه . چون خودم رو بیتقصیر میدونستم ، آماده شدم ڪه اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش رو بدم .
دیدم یه دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون ! این برخورد از صد تا سیلی برام سختتر بود !
در حالی ڪه دلم میسوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه حرفی بزن ، همونطور ڪه میخندید گفت : مگه چی شده ؟ گفتم : من زدم سرت رو شڪستم ، تو حتی نگاه نڪردی ببینی ڪار ڪی بوده !
همونطور ڪه خونها رو پاڪ میڪرد ، گفت : این جا ڪردستانه ، از این خونها باید ریخته بشه ، این ڪه چیزی نیست .
چنان من رو شیفته خودش ڪرد ڪه بعدها اگه میگفت : بمیر ، میمردم .
#سردار_شهید_محمود_کاوه
#درس_اخلاق
#اخلاق_شهدایی 🌹
میگفـت :
حضرت آقا یا نماینده ایشان
امر ڪنند ڪه برو رفتگر محلہ باش ؛
نظام بہ جارو ڪردن نیاز دارد
مــن میروم ...
مهدی مطیع امر ولایـت بود
و همیشہ وسط میدان معرڪہ بود ...
#پاسدار_مدافـع_حـرم
#شهید_مهدی_نوروزی
#شیـر_سـامرا