eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
974 دنبال‌کننده
15.6هزار عکس
6.9هزار ویدیو
93 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• 🥀زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست🥀 تازنده‌ایم‌رزمنده‌ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 #اخلاق_شهدایی 🌹 آقا جواد زیاد امـر بہ معـروف می ڪردند ولی غیــر مستقیــم . گاهی با فردی روبرو می شدند ڪہ اصلا ولایت را قبـول نداشت و با سؤالاتــی ڪہ از او می ڪـرد و حرف هایــی ڪہ مےزد ، چالشــی براش ایجـاد می ڪرد تا مجـبــور شود خودش جواب سـؤالاتــش را پیدا ڪند و همین میشـد اولِ دوستـےشون و آغاز ارتـبـاط جــواد با اون جـــوون ... #شهید_مدافع_حرم 🕊 #شهید_جواد_محمدی @shahidgomnam
💖 #اخلاق_شهدایی 💖 « اگر ڪسی او را نمی شناخت ؛ هرگز باور نمی ڪرد ڪه با فرمانده ی لشڪر مقدس امام حسین (ع) روبروست ." » «نماز جماعت ظهر تمام شد . جعبہ شیرینی را برداشت . چون وقت تنگ بود ؛ سریع خودش بہ هر نفر یڪی می داد و می رفت سراغ بعدی .» « رسید بہ " حاج حسین خرازی" . چون فرمانده بود ڪمرش را بیشتر خم ڪرد و جعبہ را پایین آورد .» ّ« رنگ حاجی عوض شد . با اخم زد زیر جعبہ و گفت : "خودت مثل بقیه یڪی بده " » ✍ #شهید_حاج_حسین_خرازی بہ نقل از آقای مرتضوی @shahidgomnam
💖 #اخلاق_شهدایی 💖 « اگر ڪسی او را نمی شناخت ؛ هرگز باور نمی ڪرد ڪه با فرمانده ی لشڪر مقدس امام حسین (ع) روبروست ." » «نماز جماعت ظهر تمام شد . جعبہ شیرینی را برداشت . چون وقت تنگ بود ؛ سریع خودش بہ هر نفر یڪی می داد و می رفت سراغ بعدی .» « رسید بہ " حاج حسین خرازی" . چون فرمانده بود ڪمرش را بیشتر خم ڪرد و جعبہ را پایین آورد .» ّ« رنگ حاجی عوض شد . با اخم زد زیر جعبہ و گفت : "خودت مثل بقیه یڪی بده " » ✍ #شهید_حاج_حسین_خرازی بہ نقل از آقای مرتضوی @Shahidgomnam
#اخلاق_شهدایی مادر خانم همسر #شهید مدافع حرم #سعید_سامانلو می‌گوید🔻 سال ۸۲ یا ۸۳ بود که من و دخترم با شهید سعید سامانلو به حج مشرف شدیم ابتدا رفتیم مدینه، « سراسر آن شهر را دامادم بدون ڪفش راه می‌رفت .» گفتم: «سعید جان چرا کفش نمی‌پوشی.؟!» گفت: « مادر، #چادر خانم #حضرت_زهرا (س) به این زمین‌ها کشیده شده است ...» #یادشهدا_باصلوات @Shahidgomnam
اون شب بہ سنگر ما آمده بود تا شب را در سنگر بگذراند . ولی ما او را نمی شناختیم . هنگام خواب گفتیم : « پتو نداریم برادر !!! » 🙂 گفت : « ایرادی نداره ... » یڪ برزنت زیر خود انداخت و خوابید . صبح وقت نماز فرمانده گردانمان آمد و گفت : « برادر خرازی شما جلو بایستید . » و ما تازه فهمیدیم ڪه او فرمانده لشگر حاج حسین خرازی بود ... – فرمانده لشگر امام حسین (ع) @shahidgomnam
🌹 امر بہ معروف و نهی از منڪر در سیره شهدا فڪر می ڪرد ڪه چطور می تواند دوستانش را بہ مسجد بیاورد . روزهای گرم تابستان در حالی ڪه روزه بود می رفت مزرعہ برای درو . نزدیڪ غروب دست مزدش را می گرفت ، هندوانہ و خربزه می خرید و می برد مسجد . بعد هم می رفت سراغ هم سن و سالهاش و می گفت : بیاید بریم مسجد میوه خریدم ، بخوریم ... یڪم هم قرآن بخونیم . 🌷 یاد عزیزش با صلوات ----------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🌹 یڪی از بچه‌ها به شوخی پتو رو پرت ڪرد طرفم . اسلحه از دوشم افتاد و خورد تو سر ڪاوه . ڪم مونده بود سڪته ڪنم ؛ سر محمود شڪسته بود و داشت خون می‌آمد . با خودم گفتم : الانه ڪه یه برخورد ناجوری با من ڪنه . چون خودم رو بی‌تقصیر می‌دونستم ، آماده شدم ڪه اگر حرفی ، چیزی گفت ، جوابش رو بدم . دیدم یه دستمال از تو جیبش در آورد ، گذاشت رو زخم سرش و بعد از سالن رفت بیرون ! این برخورد از صد تا سیلی برام سخت‌تر بود ! در حالی ڪه دلم می‌سوخت ، با ناراحتی گفتم : آخه یه حرفی بزن ، همونطور ڪه می‌خندید گفت : مگه چی شده ؟ گفتم : من زدم سرت رو شڪستم ، تو حتی نگاه نڪردی ببینی ڪار ڪی بوده ! همونطور ڪه خون‌ها رو پاڪ می‌ڪرد ، گفت : این جا ڪردستانه ، از این خون‌ها باید ریخته بشه ، این ڪه چیزی نیست . چنان من رو شیفته خودش ڪرد ڪه بعدها اگه می‌گفت : بمیر ، می‌مردم .
🌹 می‌‌گفـت : حضرت آقا یا نماینده ایشان امر ڪنند ڪه برو رفتگر محلہ باش ؛ نظام بہ جارو ڪردن نیاز دارد مــن می‌‌روم ... مهدی مطیع امر ولایـت بود و همیشہ وسط میدان معرڪہ بود ...