eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.7هزار ویدیو
86 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 #شهید_رضا_میرزایی 🌷 ڪدوممون حاضریم، با شڪم روی یڪ مین با حرارت ۱۶۰۰درجه سانتیگراد بخوابیم، پوست و شڪممون آب بشه، بخاطر اینڪه عملیات لو نره #غیرت #ایمان @shahidgomnam 🍃🌸🍃 🔻یاد شهـــــــــــــدا یا صـــــلوات🔻
مُرفهین ِ بے درد شهـدا بودند ! غـرق ِنعـمـتِ #اخلاص ... #ایمان... #مـقاومتـ ... #شـجاعتــ ... #آے_شهدا_جامانده_ایم @shahidgomnam
🍃❤️ ✍به نقل از خواهر شهید ابراهیم هادی 🔰اهمیت حجاب 💠یادم هست هدیه🎁 تهیه میکرد و به من میگفت: به دوستانت💞 که تازه 📿را شروع کرده اند و را رعایت میکنند هدیه بده.این رفتار را چهل سال پیش🗓 انجام می داد! زمانی که کسی به این مسائل نمی کرد🚫 💠یکبار زمانی که کم سن بودم، میخواستم رنگی بپوشم و از خانه بیرون بروم. ابراهیم غیرمستقیم گفت: حریم زن💫 با حفظ میشود ، حالا اگر جوراب رنگی به پا کنی👟، باعث می شود که جلب توجه کنی و هم از بین برود. جوراب رنگی جلوی جلب توجه میکند و.... 💠وقتی می خواستیم از خانه🏡 بیرون برویم خیلی دوستانه میگفت: چادر برای زن یک است. یک قلعه و یک پشتیبان است. از این حریم خوب کنید👊 💠میگفت:اگر خانم ها حریم رابطه با را حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش😌خانواده ها بیشتر می شود. صدای بلند🗣 در پیش نامحرم، مقدمه آلودگی و را فراهم میکند. اگر حریم ها رعایت شود، نامحرم جرات ندارد❌ کاری انجام دهد. 💠همیشه میگفت: به احترام بگذارید که حفظ آرامش و بهترین امر به معروف برای شماست👌.می گفت: چادر یادگار حضرت زهرا(س) است، یک زن وقتی کامل می شود که حجاب را کامل رعایت کند✅.... {★ @Shahidgomnam ★}
عاشق اند... آنها خداست❤️ شاگردان کلاس درسِ (ع)اند💫 معلم اند و درسشان 🕊 آنها مسلح اند به سلاح 👌 مسافرند و مقصدشان ، است😍 مستحکم اند و تکیه گاهشان 💕 ای کاش ما هم مثل 🌷بودیم...😔🖐
چه گفت: 📌 دیروز دنبـال‌ بودیم و امروز مواظبیم گم نشود ... جبهه بوے مےداد و اینجا بو مےدهد.!! @Shahidgomnam
😇 ✅ 🙄 😈دیروز را دیدم❗️ در حوالی میدان بساطش را پهن كرده بود؛ می‌فروخت. ❗️ 🏃مردم دورش جمع شده‌ بودند،‌ هیاهو می‌كردند و هول می‌زدند و بیشتر می‌خواستند❗️ . ♨️توی بساطش همه چیز بود: ، ،‌ و ،‌ و ... هر كس چیزی می‌خرید و در ازایش چیزی می‌داد.⭕️ 💔 بعضی‌ها تكه‌ای از را می‌دادند و بعضی‌ پاره‌ای از را. بعضی‌ها را می‌دادند و بعضی را. 😈شیطان می‌خندید و دهانش بوی گند می‌داد. حالم را به هم می‌زد.😤 👹انگار ذهنم را خواند❗️موذیانه خندید و گفت: من كاری با كسی ندارم،‌فقط گوشه‌ای بساطم را پهن كرده‌ام و آرام نجوا می‌كنم.👁 ‼️ نه قیل و قال می‌كنم و نه كسی را مجبور می‌كنم چیزی از من بخرد.👿 می‌بینی! آدم‌ها خودشان دور من جمع شده‌اند.😈 😠جوابش را ندادم. آن وقت سرش را نزدیك‌تر آورد و گفت‌: البته تو با اینها فرق می‌كنی.تو زیركی و مومن.👿 ❗️ و ، آدم را نجات می‌دهد. اینها ساده‌اند❗️ و گرسنه.❗️ به جای هر چیزی فریب می‌خورند.😈 😡از شیطان بدم می‌آمد. حرف‌هایش اما شیرین بود. گذاشتم كه حرف بزند و او هی گفت و گفت و گفت....👹 ساعت‌ها كنار بساطش نشستم تا این كه چشمم به جعبه‌ای افتاد كه لا به لای چیز‌های دیگر بود. دور از چشم شیطان آن را برداشتم و توی جیبم گذاشتم.😆 ❗️با خودم گفتم: بگذار یك بار هم شده كسی، چیزی از شیطان بدزدد❗️. بگذار یك بار هم او فریب بخورد.😆 به خانه آمدم و در كوچك جعبه را باز كردم😄. توی آن اما جز چیزی نبود‼️. جعبه عبادت از دستم افتاد و توی اتاق ریخت.❗️ فریب خورده بودم، . 😈 💔دستم را روی گذاشتم،‌نبود‼️ فهمیدم كه آن را كنار بساط شیطان جا گذاشته‌ام. 😰تمام راه را دویدم. تمام راه لعنتش كردم. تمام راه كردم😓. می‌خواستم یقه نامردش را بگیرم😡. عبادت دروغی‌اش را توی سرش بكوبم و قلبم را پس بگیرم.💔 به میدان رسیدم، اما نبود😈. 😰آن وقت نشستم و های های گریه كردم.💔 اشك‌هایم كه تمام شد،‌بلند شدم. بلند شدم تا بی‌دلی‌ام را با خود ببرم كه صدایی شنیدم، صدای قلبم را.💔 و همان‌جا بی‌اختیار به افتادم و زمین را بوسیدم.💔 ❤️ به شكرانه كه پیدا شده بود .❤️
چھ گفت: 🌱 ✨دیروز دنبـال‌ بودیم و امروز مواظبیم گم نشود... جبھھ بوے مےداد و اینجا بومےدهد... 💔 🌷ڪانال شهـیدگمنـام🕊👇 @shahidgomnam
•﷽• : • و بـودن بـه سخـت ترین الهـــے از مراتـب و خواهـــد بـــــــــود...! • • ----------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
چه قشنگ گفت: 🌸 دیروز دنبال‌ بودیم و امروز مواظبیم گم نشود... جبهه بوی می داد و اینجا بو می دهد... ----------------------------------------------------------- 🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷 http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش #قسمت_دهم 💠 اعتراض عباس قلبم را آتش زد و نفس زن‌عمو را از شدت گریه بند آور
✍️ 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای شب ، از سرمای ترس می‌لرزید و صدای عباس را شنیدم که به عمو می‌گفت :«وقتی با اون عظمتش یه روزم نتونست کنه، تکلیف آمرلی معلومه! تازه اونا بودن که به بیعت‌شون راضی شدن، اما دست‌شون به آمرلی برسه، همه رو قتل عام می‌کنن!» تا لحظاتی پیش دلشوره زنده ماندن حیدر به دلم چنگ می‌زد و حالا دیگر نمی‌دانستم تا برگشتن حیدر، خودم زنده می‌مانم و اگر قرار بود زنده به دست بیفتم، همان بهتر که می‌مُردم! 💠 حیدر رفت تا فاطمه به دست داعش نیفتد و فکرش را هم نمی‌کرد داعش به این سرعت به سمت آمرلی سرازیر شود و همسر و دو خواهر جوانش داعش شوند. اصلاً با این ولعی که دیو داعش عراق را می‌بلعید و جلو می‌آمد، حیدر زنده به می‌رسید و حتی اگر فاطمه را نجات می‌داد، می‌توانست زنده به آمرلی برگردد و تا آن لحظه، چه بر سر ما آمده بود؟ 💠 آوار وحشت طوری بر سرم خراب شد که کاسه صبرم شکست و ضجه گریه‌هایم همه را به هم ریخت. درِ اتاق به ضرب باز شد و اولین نفر عباس بود که بدن لرزانم را در آغوش کشید، صورتم را نوازش می‌کرد و با مهربانی همیشگی‌اش دلداری‌ام می‌داد :«نترس خواهرجون! موصل تا اینجا خیلی فاصله داره، هنوز به تکریت و کرکوک هم نرسیدن.» که زن‌عمو جلو آمد و با نگرانی به عباس توصیه کرد :«برو زودتر زن و بچه‌ات رو بیار اینجا!» عباس سرم را بوسید و رفت و حالا نوبت زن‌عمو بود تا آرامم کند :«دخترم! این شهر صاحب داره! اینجا شهر امام حسنِ (علیه‌السلام)!» و رشته سخن را به خوبی دست عمو داد که او هم کنار جمع ما زن‌ها نشست و با آرامشی مؤمنانه دنبال حکایت را گرفت :«ما تو این شهر مقام (علیه‌السلام) رو داریم؛ جایی که حضرت ۱۴۰۰ سال پیش توقف کردن و نماز خوندن!» 💠 چشم‌هایش هنوز خیس بود و حالا از نور ایمان می‌درخشید که به نگاه نگران ما آرامش داد و زمزمه کرد :«فکر می‌کنید اون روز امام حسن (علیه‌السلام) برای چی در این محل به رفتن و دعا کردن؟ ایمان داشته باشید که از ۱۴۰۰ سال پیش واسه امروز دعا کردن که از شرّ این جماعت در امان باشیم! شما امروز در پناه پسر (سلام الله علیهما) هستید!» گریه‌های زن‌عمو رنگ امید و گرفته و چشم ما دخترها همچنان به دهان عمو بود تا برایمان از کرامت (علیه‌السلام) بگوید :«در جنگ ، امام حسن (علیه‌السلام) پرچم دشمن رو سرنگون کرد و آتش رو خاموش کرد! ایمان داشته باشید امروز آمرلی به برکت امام حسن (علیه‌السلام) آتش داعش رو خاموش می‌کنن!» 💠 روایت عمو، قدری آرام‌مان کرد و من تا رسیدن به ساحل آرامش تنها به موج احساس حیدر نیاز داشتم که با تلفن خانه تماس گرفت. زینب تا پای تلفن دوید و من برای شنیدن صدایش پَرپَر می‌زدم و او می‌خواست با عمو صحبت کند. خبر داده بود کرکوک را رد کرده و نمی‌تواند از مسیر موصل به تلعفر برسد. از بسته بودن راه‌ها گفته بود، از تلاشی که برای رسیدن به تلعفر می‌کند و از فاطمه و همسرش که تلفن خانه‌شان را جواب نمی‌دهند و تلفن همراه‌شان هم آنتن نمی‌دهد. 💠 عمو نمی‌خواست بار نگرانی حیدر را سنگین‌تر کند که حرفی از حرکت داعش به سمت آمرلی نزد و ظاهراً حیدر هم از اخبار آمرلی بی‌خبر بود. می‌دانستم در چه شرایط دشواری گرفتار شده و توقعی نداشتم اما از اینکه نخواست با من صحبت کند، دلم گرفت. دست خودم نبود که هیچ چیز مثل صدایش آرامم نمی‌کرد که گوشی را برداشتم تا برایش پیامی بفرستم و تازه پیام عدنان را دیدم. همان پیامی که درست مقابل حیدر برایم فرستاد و وحشت حمله داعش و غصه رفتن حیدر، همه چیز را از خاطرم برده بود. 💠 اشکم را پاک کردم و با نگاه بی‌رمقم پیامش را خواندم :«حتماً تا حالا خبر سقوط موصل رو شنیدی! این تازه اولشه، ما داریم میایم سراغ‌تون! قسم می‌خورم خبر سقوط آمرلی رو خودم بهت بدم؛ اونوقت تو مال خودمی!» رنگ صورتم را نمی‌دیدم اما انگشتانم روی گوشی به وضوح می‌لرزید. نفهمیدم چطور گوشی را خاموش کردم و روی زمین انداختم، شاید هم از دستان لرزانم افتاد. 💠 نگاهم در زمین فرو می‌رفت و دلم را تا اعماق چاه وحشتناکی که عدنان برایم تدارک دیده بود، می‌بُرد. حالا می‌فهمیدم چرا پس از یک ماه، دوباره دورم چنبره زده که اینبار تنها نبود و می‌خواست با لشگر داعش به سراغم بیاید! اما من شوهر داشتم و لابد فکر همه جایش را کرده بود که اول باید حیدر کشته شود تا همسرش به اسیری داعش و شرکای درآید و همین خیال، خانه خرابم کرد...
⁉️برای غصه میخوری یا قضاشدن نماز صبح؟ ❌اگر مثلاً نماز از ما فوت شود، قضا شود هیچ باک نداریم. غصه نمی‌خوریم ولی ده تومان ضرر به ما وارد شود می‌خوریم و متأثریم. ✅می‌خواهی بدانی داری یا نه، ملاحظه کن ببین نماز صبحت قضا شود بیشتر غصه می‌خوری یا ده تومانت از بین برود. 📚 یادنامه حضرت آیت‌الله محمدهادی تألهی همدانی، ص 90 🆔 یاوران قرآن
🌷امام صادق علیه السلام: دنیا، دریایی عمیق است و انسان های زیادی در آن غرق شده اند؛ پس باید کشتی نجات تو در آن آذوقه آن بادبان آن ناخدای آن راهنمای آن و سکان آن باشد. 📗تحف العقول ص۳۸۱
شیطان دستگاه ارزیابی انسان را خراب می‌کند ▪️ نه جان از ما می‌خواهد، نه خاک؛ جان و خاک گرفتن کار دشمن بیرونی و مربوط به جهاد اصغر است. شیطان از ما و می‌خواهد. تمام تلاش او این است که اولًا انسان را اسیر بگیرد و ایمان را از کف او برباید تا کافر شود. ثانیاً او را بی‌آبرو و بی‌حیثیت کند. بالاخره انسان کافر آبرویی هم دارد و با آن آبرو زندگی می‌کند. شیطان می‌خواهد این آبرو را هم از بین ببرد. ▪️ شیطان برای این‌که دین و آبرو را از ما بگیرد چه می‌کند؟ کارش این است که آن دستگاهی که و را ارزیابی می‌کند خراب کند و از ما بگیرد. یعنی انسان قدرت تشخیص حق از باطل را از دست بدهد. 🌷 سلام اللّه علیها می فرمایند: ▪️ شما را کجا به بیراهه می‌برند؟ درحالی که کتاب خدا (قرآن) میان شماست، امور قرآن آشکار است، احکامش درخشان است و نشانه‌های آن فروزنده. 📚(از خطبه فدکیه) - بحارالأنوار ج۲۹ ص۲۲۰ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎ 📚آیت الله العظمی جوادی آملی
شهدا عاشـ🌷ـق اند معشوقشان خداست شاگرداند معلمشان (ع)است معلم اند... درسشان 🌷ـهادت است مسلح اند سلاحشان است مسـ🕊ـافرند،مقصدشان لقاءالله است... مستحکم اند،تکیه گاهشان ست... 🍃