🌷👆محمدامین 22 سال بيشتر سن نداشت، اما پايه 10 درس #حوزوی و سطح سه و ترم شش رشته #فلسفه بود. به زبان #انگليسي و #عربي تسلط کامل داشت.
برخي فكر ميكنند كساني كه براي دفاع از حرم شهيد ميشوند براي #پول است اما پسرم در #رفاه بزرگ شد، هيچ نياز مالي نداشت حتي زماني كه به سوريه اعزام ميشد هزينه #بليت هواپيما را #پدرش داد.
محمدامین از يك دانشگاه در #آلمان بورسيه شده بود، اما همه را رها كرد و براي #جهاد به سوريه رفت🌷|
#شهید_محمدامین_کریمیان🌷
#نخبه_حوزه_و_دانشگاه
@Shahidgomnam
🔴پیش بینی دقیق رهبری که باعث تعجب سید حسن نصرالله شد!
🔺 خاطره ای از سید حسن نصرالله درباره پیش بینی مقام معظم رهبری از افول آمریکا :
🔹در اوایل جنگ افغانستان که نیروی دریایی و نیروهای آمریکا می رسیدند و حرف از اشغال عراق بود، عقل ها، قلب ها و جان ها می لرزید.
❌بسیاری باور کرده بودند که منطقه وارد عصر سلطه مستقیم آمریکا شده و برخی این جنگ ها را به #جنگ_های_صلیبی تشبیه می کردند.
🔺بنده در سفری به ایران و ملاقات با امام خامنه ای نظر ایشان را پرسیدم. ایشان به ما چیزی گفت مخالف نظر شایع همه در منطقه بود.
🔹آن روز بسیاری از حکومت ها و قدرت های سیاسی شروع کرده بودند تحقیق که چگونه می توانند کارهای خود را با آمریکایی ها سامان دهند. حتی برخی مسئولین جمهوری اسلامی نزد حضرت #سیدالقائد رفتند و گفتند باید راه های فرار و گفتگو و #سازش با دولت آمریکا را بیابیم.
✅ولی ایشان بر پایه #نگاه_استراتژیک شان به اتفاقات امروز و آینده، این پیشنهاد را رد کردند.
🔺آنروز ایشان در جواب سخن بنده که گفتم نوعی نگرانی در منطقه وجود دارد، گفتند:
«به برادران بگو #نگران_نباشند. ایالات متحده آمریکا به قله رسیده و این #آغاز_افول است!»
❌بنده پرسیدم سیدنا، آخر چگونه می شود؟!
✅گفتند «وقتی پروژه آمریکا #ناتوان شده و نمی تواند منافعش را از طریق نظام های دنباله رویش در منطقه کسب کند و ارتش ها و نیروی دریایی موجود در منطقه برایش کافی نیست و مجبور می شود از تمام جهان کادر نظامی به این منطقه بیاورد، این #دلیل_عجز است نه قدرت!
✅ثانیا این بر #جهل دولتمردان آمریکا درباره ملت های این منطقه صحه میگذارد؛ ملت هایی که اشغال و سلطه را بر نمی تابند و به فرهنگ #جهاد و #مقاومت تعلق دارند. به همین خاطر آمریکایی ها وقتی می آیند، #در_باتلاق_فرو_خواهند_رفت.
👌 پس نه تنها جای نگرانی نیست؛ بلکه موجب رسیدن برهه ای است که در آن امت از یوغ مستکبرین آزاد خواهد شد!»
منبع: کتاب '' روایتی از زندگی و زمانه آیت الله خامنه ای ''
پ. ن: وقتی رهبری #حکیم باشد، از اصول و نشانه ها به #دقیق_ترین_پیش_بینی_ها می رسد که سیاسیون کارکشته از آن عاجزند!
#حکیم_مدبّر
#افتخار_چهل_ساله
#قلم_به_دست
#شهیده_های_گمنام:
عده از #دختران #شهید میشوند
آن هم گمنام:❤️
.
دخترانی که چادرشان بوی #زهرا (س)میدهد.💔
.
دخترانی که کارهایشان به چشم نمی آید و با یک قدرت دیگر معامله کردند.🌷
.
دخترانی که بار سنگین #خانه_داری را به دوش میکشند.❤️
ولی به چشم نمی آید:چون #حقوق ندارد🌷
.
چون از روی #لطف این کار را انجام میدهند👌
.
چون فقط با تغییر دکور خانه،دیگران متوجه میشوند خانه تغییر کرده و کار های دیگرشان به چشم نمی آید😑
.
دخترانی که بوی غذایشان در خانه میپیچد😋
.
به فرزند کوچکشان #قرآن یاد میدهند😍
برایش کتاب میخوانند🤗
به ظاهر خود و کودکشان میرسند🌷
.
در پای #تلوزیون منتظر هستند
منتظر آمدن صدای #کلید...❤️
.
این کار ها بماند
کنارش مشغول #تحصیل هستند📚
.
دخترانی که به دور از چشم و هم چشمی زندگی میکنند و بر #همسرشان سخت نمیگیرند.👌
.
خواسته هایی که در توان همسرشان نیست را به زبان نمی آورند.
.
اینها همان شهیده های گمنامند:❤️
.
#جهاد میکنند فقط در میدان #جنگ نیستند✋️
.
کار میکنند فقط آچار به دست نیستند✋️
.
برای همین میگوییم گمنامند👌
.
آنها علاوه بر چادر خیلی صفات دیگر از مادرشان به ارث برده اند.❤️💔
.
روی مزارشان نمینویسند(شهیده)
چون مثل مادرشان گمنامند💔
این دختران مورد #ظلم واقع نشدند✋️
اینها معنی #زن بودن را درک کردند❤️
.
اینها کمی عاشقند🌷
🌷سلامتیشون #صلوات 🌸
@Shahidgomnam
#ڪلنا_فداڪ_یا_زینب_س 🍃
در خط #جهاد همیشہ گمنام شدند
با ذڪر حسین و زینب #آرام شدند
اینان نہ فقط #مدافعان_حرم_اند
امروز مدافعان #اسلام شدند
#روزتــون_شهدایی ❤️
🌷ڪانال شهـیدگمنـام🕊👇
@shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهید نظر میکند به وجه الله !
#جـهاد♥
-----------------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
Hamed Zamani - Jahaad (128).mp3
6.5M
#موزیڪ_تایم🎼
یڪےمےافتہصــدتامَردبرمیخیزݩازخونش
یڪےمیرهمیمـوننهمقطاراپاےپیمونش
جہادےهسٺتواینراهتاخونِعمادےهست
همیشہخاڪِسرخےهست،تاڪاخِسیاهے
هست...
#شہیدجہـادمغنیہ🥀
#سالروزولادٺ🌼
#جہاد💛🌸
#حامدزمانے🎤
-----------------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_چهاردهم
💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
💠 همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
💠 به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
💠 فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
💠 نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
#ادامه_دارد
✍️ #رمان_تنها_میان_داعش
#قسمت_هفدهم
💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقهام را رها کرد، روی زمین افتادم.
گونهام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر #مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت.
💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»
پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.
💠 عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجههای دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریدهاش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید.
در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای #اذان صبح در گوش جانم نشست.
💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود.
هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر #مقام حضرت شده و بهخدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم.
💠 در تاریکی هنگام #سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شکست.
با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم میداد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم.
💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.
عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.
💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه #وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.
صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.
💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.
صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که #آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!»
💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»
دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک #عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»
💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»
اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم و با همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟»
💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم #جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.»
و من میترسیدم تا آغاز عملیات #کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت...
ما نباید فرقی بین جهاد و نماز ، جهاد و روزه بگذاریم
هر سه یکی است .
نماز و روزه هر دو عین #جهاد کردن ماست و جهاد ما عین نماز خواندن و روزه گرفتن ماست.
قرآن می خواهد ما به کیفیت برسیم ☺️
می خواهد #انسان بشویم ، در این جنگ هم که الان داریم انجام وظیفه می کنیم ، ما را انسان بکند.🌺
یاد شهدا با صلوات🌹@Shahidgomnam
حاجے
تو این جنگ ڪسے مےبره
ڪه بیشتر دَووم بیاره!✌️
•
.
از ما نمیپرسن با مهماتتون
💬چیکار کردین
می پرسن با ڪم و ڪسریا🌿`
چھ طورےخطو نگہ داشتیݧ..🖇📎
#جهاد #فاطمیه 🏴.•
-----------------------------------------------------
🏴ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی👇🖤
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
سـربازِ آقـا
نمی مـــونه تــــا
ظهور رو ببینه!☝🏻
بلڪه |شهـید| می شه
تــا ظهور نزدیڪ شه :)🌱
#اللهماعطني اجملشهادةفےسبیلک
#جهاد
🔵قوام هیات به جهاد است ...
جهاد یعنی چه ؟
جهاد یعنی تلاش در مقابله با دشمن.
هر تلاشی جهاد نیست !
خیلی ها تلاش می کنند خوبه بجاست اما جهاد نیست
جهاد یعنی تلاشی که هدف گیری در مقابل دشمن داشته باشد
شما کار اقتصادی بکنید برای مقابله با دشمن می شود جهاد !
کار علمی و تحقیقی بکنید برای مقابله با دشمن می شود جهاد!
حرف بزنید تبیین کنید برای خنثی کردن وسوسه دشمن میشود جهاد !
اینها همه جهاد هستند
(مقام معظم رهبری)
#جهاد #جهاد_تبیین
یکی از دخترهای نوجوان ۱۶ ساله پیام داده که خانم تو این شرایط به نظرتان می تونم چادر نپوشم برم مدرسه؟؟؟؟؟؟؟
گفتم نه عزیز دلم وقتی دشمن رسیده در خونه نباید سلاحت رو زمین بزاری
سلاح دستت باشه و شهید بشی بهتره که بی سلاح اسیر دشمن داعشی بشی
گفتم جان دلم هر صبح غسل شهادت کن و سلاحت رو محکم در آغوش بگیر همان چادری که الان خاری در چشم دشمن شده سلاح ما بانوان هست [°•°]
یادتون ناراحت بودید می گفتید چرا جهاد برای آقایان هست پس ما خانمها چی ):
حالا نوبت جهاد ماست باید خون تمام شهدایی که برای حفظ این چادر شهید شدن را حفظ کنیم (:
کوتاهی کنیم مدیون خون تک تک شهدا هستیم هر روز چادرم رو محکمتر می گیرم با افتخار در خیابان حاضر میشوم به کارهای روزمره خودم میرسم
و از این که سرباز خط مقدم هستم افتخار می کنم الان تک تک خانمهای چادری در خط مقدم نبردی زیبا دارن 👊👊
به ما ملحق شوید شور و شعور در چادری و محجبه بودن هست ✋✋✋
والسلام
#حجاب
#جهاد
💢 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 💢