#روایتگری
▫️یک روز گرم تابستان با مهدی و چند تا از بچه های محل، سه تا تیم شده بودیم و فوتبال بازی میکردیم. تیم مهدی یک گل عقب بود.
عرق از سر و روی بچهها میریخت. بچهها به مهدی پاس دادند، او هم فرصت خوبی برای خودش فراهم کرد و تو همین لحظه حساس به یک باره مادر مهدی آمد روی تراس خانهشان که داخل کوچه بود و گفت مهدی جان! آقا مهدی! برای ناهار نون نداریم، برو از سر کوچه نون بگیر مادر. مهدی که توپ رو نگه داشته بود دیگه ادامه نداد. توپ رو به هم تیمیاش پاس داد و دوید سمت نانوایی...
🔗دوران نوجوانی #شهید_مهدی_زینالدین
📕کتاب یادگاران، ص۲
#پدر_مادر #احترام #شأن_والدین
اللهم عجل لولیک الفرج بدماء الشهدا
-----------------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147