✍ #شهیدی_که_مادرش_را_شفا_داد :
🌷| محرم حدود بیست سال پیش بود که توی یه اتفاق پام ضربه🔨شدیدی خورد، طوری که قدرت حرکت نداشتم 😖
پام رو آتل بسته بودند.نذر کرده بودم که اگه پام روز عاشورا خوب بشه بابقیه دوستام دیگ های مسجد 🕌رو بشورم ...
شب عاشورا رسیده بود و هنوز پام همونطور بود 😞
نزدیکای صبح بود که گفتم یه مقدار بخوابم
توی خواب💭 دیدم توی مسجد جمعیت زیادی جمع هستند و منم با دوتا عصا زیر بغل رفته بودم
عصا زنان رفتم قسمت زنونه و داشتم اینهارو نگاه می کردم که دیدم پسرم محمد که شهید شده بود سراغم اومد و دستش رو انداخت دور گردنم😌
بهش گفتم : مامان چقدر بزرگ شدی!
گفت : آره از موقعی که اومدیم اینجا کلی بزرگ شدیم💁♂
محمد گفت : ما چند روز پیش رفتیم کربلا.از ضریح برات یه شال سبز🍃 آوردم
بعد دستاشو باز کرد و کشید از سر تا مچ پاهام
بعد آتل و باند ها رو باز کرد و شال سبز رو بست به پام
از خواب بیدار شدم، دیدم واقعیت داره
باند ها همه باز شده بودند و شال سبزی به پاهام👣 بسته شده بود
آروم بلند شدم و یواش یواش راه رفتم ،
من که کف پام رو نمی تونستم روی زمین بزارم حالا داشتم بدون عصا راه می رفتم😳
رفتم پایین دیدم پدر محمد از خواب بیدار شده بهم گفت : چرا بلند شدی ؟
چیزی نمی تونستم بگم.😓زبونم بند اومده بود
فقط گفتم : حاجی! محمد اومده بود.
اونم اومد پاهام رو که دید زد زیر گریه.😭
بعد بچه ها رو صدا کرد اوناهم همه گریه شون گرفته بود 😭
این شال یه بویی🍃 داشت که کل فضای خونه رو پر کرده بود و خداوند چنین مقدر کرده بود تا یه جلوه دیگه از کرامات شهدا رو به همه نشون بده |🌷
📝 به نقل از مادر شهید
@shahidgomnam