بچّهها محاصره شده بودند. نیروهای پشتیبانی، نمیتوانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّهها «کارور» را دیدند که با قدمهای استوار، به طرف «تپّههای بازی دراز» میرود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّهها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به #نماز خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقهای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دستهایش را بالای سرش برد و چشمهایش را بست. نمیدانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّهها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...
#شهید_محمدرضا_کارور
🌹 بِسـْــمِ رَبِّـــــ الشُهـَــــدا 🌹
دنبال #شهرتیم و پی اسم و رسم و نام
غافل از اینکه فاطمه(س) #گمنام میخرد...😔👇
هروقت میخواستیم در خانواده، عکس دسته جمعے بگیریم، او با ما همراه نمیشد ،گاهے اوقات با اصرار و قسم و آیه، مجبورش مےکردیم و مےآمد و توے جمع میایستاد، امّا به محض آنکه مےخواستند عکس بیندازند، او کنار میرفت.
مادرم میگفت: «محمّدرضا چرا وقتے دارن از عملیاتها فیلم مےگیرن، تو هیچ وقت توی فیلم نیستے؟»
او جواب میداد: «من که توی عملیات نیستم مادر! من پشت جبههام، کارے نمیڪنم که منو نشون بدن.»
همیشه دوست داشت گمنام باشد. میگفت: «آی نمیدونی! چه لذّتی داره، آدم برای خدا تکّہ تکّہ بشه و هیچّے ازش باقے نَمونه که کسے بشناسدش.»
و عاقبت محمدرضا در جزیزه مجنون بہ آرزوی قلبےاش رسید و بے نشان ، جاودانه شد...
#شهید_محمدرضا_کارور
#فرمانده_گردان_مالک_اشتر
#لشکر۲۷محمدرسول_الله
#گمنامی_عجب_صفایی_داره
------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147