📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۳۵)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊پدر شهید
یکی از دوستان و علاقمندان به مدافعان حرم در اوایل سال ۱۳۹۶ به من گفت: در عالم رؤیا شهید عباس دانشگر را در خواب دیدم. گفتگویی بین ما رد و بدل شد. آخرسر به عباس گفتم:«سردار حاج قاسم سلیمانی خوب داره فرماندهی میکنه و داعشیها دارن نابود ميشن.» عباس گفت:«آخر كار او شهید خواهد شد.»
در سيزدهم دي ماه ۱۳۹۸ كه سردار دلها حاج قاسم سليماني شهيد شد به ياد حرف عباس در آن خواب افتادم.
ادامه دارد ...
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
#یادشهداباصلوات
🌷🇮🇷
💠
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۳۶)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊پدر شهید
گاهی همکاران و دوستان شهید عباس از شهرهاي دور و نزديك با من تماس میگیرند و میگویند قرار است ما به امامزاده علی اشرف (ع) بياييم. اگر امکان دارد شما را سر مزار شهید ببینیم. براي ديدار برادران وقتي وارد امامزاده میشوم متوجه میشوم دوستان عباس در مسیر رفت یا برگشت از مشهد مقدس در سمنان توقف کردهاند و به امامزاده آمدهاند.
بارها دیدهام دوستان نماز جماعت میخوانند گاهی هم در صحن امامزاده موكت پهن کردهاند و مشغول صرف ناهار يا شام هستند. یا همه سر مزار شهید جمع شدهاند و بعد از ذکر مصیبت عکس یادگاری میگیرند و بعد راهی مشهد مقدس میشوند.
یک بار یکی از دوستان عباس گفت ما هر سال کاروانی به مشهد مقدس میبریم. بعد از شهادت عباس با این امامزاده آشنا شدیم. نماز و گاهي ناهار يا شام به اين امامزاده ميآييم. به او گفتم اتفاقا شما تنها نیستید. تا به حال صدها نفر دانشجو از دانشگاه امام حسین علیهالسلام و دانشگاههاي دیگر به اين امامزاده آمدهاند و در این فضا نماز جماعت برپا کردهاند.
ادامه دارد ...
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
#یادشهداباصلوات
🌷🇮🇷
💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۳۷)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊پدر شهید
پاییز سال ۱۳۹۶ بود. به در خواست دبیرستان دخترانه سماء سمنان، به مدرسه رفتم تا در جمع دانش آموزان، خاطراتی از شهید عباس را نقل کنم بعد از پایان جلسه یکی از کارکنان مدرسه به من گفت:«سه ماه پیش یک حلقه طلا و انگشتری و مدارک مهمي را گم کردم. هرچه گشتم پيدا نكردم. نذر كردم اگر وسايل گم شده پيدا شود به نیت شهید عباس دانشگر هزار صلوات بفرستم. پسرم هم سر مزار شهید رفت و دعای یستشیر و مشلول خواند. همان روز وسایل گم شده در گوشه خياباني نزديك خانهمان پیدا شد.
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
🌷🇮🇷
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۳۸)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊مادربزرگ شهید
وارد امامزاده علي اشرف(ع) شدم. یکراست رفتم سر مزار عباس. فاتحه میخواندم برایش. فاتحه که تمام شد سرم را بالا آوردم و دیدم که عباس بالای سرم ایستاده و نگاهم میکند. از خواب بيدار شدم.
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
🌷🇮🇷
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۳۹)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊پدر شهید
اواخر خرداد سال ۱۳۹۶ بود فردی به نام عزيزي از شهر مقدس قم زنگ زد گفت از آن روزی که عکس خندان عباس را دیدم خیلی به او علاقه مند شده ام و با جان و دل به او ارادت دارم و گاهی ذکر صلوات و نماز و قرائت قرآن به روحش هدیه میکنم عکس او را در اتاقم نصب کردهام و چندینبار لطف و محبت او را در زندگیام دیده ام.
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
#تاثیر_نگاه_شهید
🌷🇮🇷
.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۲)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊دختر عمه شهید
من از بچگی علاقه خاصی به زندایی (مادر شهید) داشتم. شاید به این خاطر بود که چندین بار به من گفت من تو را مثل دخترم دوست دارم. من هم دختر بچه بودم و مهر و محبت او در دلم نشسته بود. دو سال بعد از شهادت عباس در مجلسي دعوت شدم که مراسم عقد نامزد شهید عباس دانشگر بود در سالن وقتی چشمم به زن دايي افتاد می خواستم زار زار گریه کنم ولی خودم را نگه داشتم. چند نفر را هم دیدم كه غمگین و ناراحت هستند ولی متوجه شدم آنها هم در اشک ریختن پنهانکاری میکنند و تصورم این بود که در چنین شبي مجلس بايد براي عباس باشد. هر طور بود بغض گلویم را حفظ کردم. به خانه كه رسیدیم دلم طاقت نداد پنهان از همسر و بچههایم در یک اتاق خلوت نشستم و گریه کردم قدري دلم آرام شد. نمیتوانستم خودم را جای زندايي تصور کنم. با خودم می گفتم امشب فقط خدا میداند در دل دایی و زن دایی چه میگذرد. طبق عادت هر موقع دلم میگیرد سوره یاسین میخوانم تا آرام شوم آن شب هم موقع استراحت سوره یاسین را با سوز و گداز و گریه خواندم ولی از بس غم و اندوه در دلم بود نمیدانم سوره را تا آخر خواندم یا نه همان شب در عالم رویا دیدم در امامزاده علی اشرف(ع) هستم همه کسانی که در جشن عقد دیده بودم آنجا بودند به صورت دایرهوار دور تا دور مزار عباس حلقه زده بودند. حیاط امامزاده پر از جمعیت بود. وقتی به آسمان نگاه کردم انگار شب بود ماه و ستاره ها در آسمان بودند. ولی وقتی به حیاط امامزاده نگاه کردم همه جا مثل روز روشن بود.
آن چیزی كه توجه مرا به خود جلب کرد صداي كسي بود كه داشت سوره ياسين را ميخواند و صدايش از بلندگوهای امامزاده علی اشرف(ع) پخش ميشد. آنقدر آن صدا زیبا و دلنشین بود كه همه افرادي كه در امامزاده بودند با جان و دل گوش میکردند کوچکترین صدایی از بچهها شنیده نمیشد. از بس این صدا قشنگ بود تمام وجودم مجذوب کلام الهی شده بود. با خود گفتم چه کسی دارد قرآن میخواند؟ هرچه جستجو کردم ندیدم. از خوشحالی بیدار شدم حالم بسیار خوب بود. از لذت شنيدن صوت قرآن احساس خوبی بهم دست داده بود با خود میگفتم ای کاش همچنان در خواب بودم و آن صداي ملکوتی را گوش می شنيدم.
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
#تاثیر_نگاه_شهید
🌷🇮🇷
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۰)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊مادر شهید
روز پنجشنبه اوایل اسفند سال ۱۳۹۶ بود. سر مزار فرزندم رفتم. داشتم قرآن میخواندم. یک خانمی که بچه همراهش بود آمد جلو و با من به گرمی احوالپرسی کرد.
گفت من دوتا حاجت داشتم. هر دوحاجت را از فرزند شما گرفتم. امروز به قصد زیارت امامزاده علی اشرف(ع) و مزار فرزند شهیدتان از خانه خارج شدم. در دلم گفتم كاش امروز مادر شهيد عباس را در امامزاده ببینم. وقتی شما را دیدم بسیار خوشحال شدم.
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
#تاثیر_نگاه_شهید
🌷🇮🇷
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۱)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊مادر شهید
بیستم خرداد ماه سال 1397 بود. میخواستم لحظه شهادت عباس که حدود ساعت 3 بعدازظهر بود، سر مزار فرزندم دعا و زیارت عاشورا بخوانم. با عروسم تماس گرفتم و گفتم میتوانی مرا به امامزاده برسانی؟ قرار شد که به دنبالم بیاید.
ساعت 2 و 45 دقیقه شد، اما عروسم هنوز نرسیده بود. پیجوی او شدم. خودش را رساند. در بین راه گفت وقتی تماس گرفتید داشتم خواب عباس را میدیدم. این را گفت و تعریف کرد:«دیدم من و چند نفر دیگر در سالگرد شهادت عباس، در امامزاده علی اشرف(ع) کارهايي میکنیم. انگار داشتیم فضایی را برای مراسم سالگرد آماده میکردیم. ناگهان عباس را دیدم که او هم به سختی کار میکرد. عرق از سر و صورتش جاری بود و خستگی را میشد در چهرهاش دید. در خواب میدانستم که عباس شهید شده. به او گفتم ما برای شما کار میکنیم، شما برای چه کسی کار میکنی؟ جواب داد من برای آقا امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف) کار میکنم. همان لحظه شما تماس گرفتید و من بیدار شدم.»
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
#تاثیر_نگاه_شهید
🌷🇮🇷
.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۲)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊دختر عمه شهید
من از بچگی علاقه خاصی به زندایی (مادر شهید) داشتم. شاید به این خاطر بود که چندین بار به من گفت من تو را مثل دخترم دوست دارم. من هم دختر بچه بودم و مهر و محبت او در دلم نشسته بود. دو سال بعد از شهادت عباس در مجلسي دعوت شدم که مراسم عقد نامزد شهید عباس دانشگر بود در سالن وقتی چشمم به زن دايي افتاد می خواستم زار زار گریه کنم ولی خودم را نگه داشتم. چند نفر را هم دیدم كه غمگین و ناراحت هستند ولی متوجه شدم آنها هم در اشک ریختن پنهانکاری میکنند و تصورم این بود که در چنین شبي مجلس بايد براي عباس باشد. هر طور بود بغض گلویم را حفظ کردم. به خانه كه رسیدیم دلم طاقت نداد پنهان از همسر و بچههایم در یک اتاق خلوت نشستم و گریه کردم قدري دلم آرام شد. نمیتوانستم خودم را جای زندايي تصور کنم. با خودم می گفتم امشب فقط خدا میداند در دل دایی و زن دایی چه میگذرد. طبق عادت هر موقع دلم میگیرد سوره یاسین میخوانم تا آرام شوم آن شب هم موقع استراحت سوره یاسین را با سوز و گداز و گریه خواندم ولی از بس غم و اندوه در دلم بود نمیدانم سوره را تا آخر خواندم یا نه همان شب در عالم رویا دیدم در امامزاده علی اشرف(ع) هستم همه کسانی که در جشن عقد دیده بودم آنجا بودند به صورت دایرهوار دور تا دور مزار عباس حلقه زده بودند. حیاط امامزاده پر از جمعیت بود. وقتی به آسمان نگاه کردم انگار شب بود ماه و ستاره ها در آسمان بودند. ولی وقتی به حیاط امامزاده نگاه کردم همه جا مثل روز روشن بود.
آن چیزی كه توجه مرا به خود جلب کرد صداي كسي بود كه داشت سوره ياسين را ميخواند و صدايش از بلندگوهای امامزاده علی اشرف(ع) پخش ميشد. آنقدر آن صدا زیبا و دلنشین بود كه همه افرادي كه در امامزاده بودند با جان و دل گوش میکردند کوچکترین صدایی از بچهها شنیده نمیشد. از بس این صدا قشنگ بود تمام وجودم مجذوب کلام الهی شده بود. با خود گفتم چه کسی دارد قرآن میخواند؟ هرچه جستجو کردم ندیدم. از خوشحالی بیدار شدم حالم بسیار خوب بود. از لذت شنيدن صوت قرآن احساس خوبی بهم دست داده بود با خود میگفتم ای کاش همچنان در خواب بودم و آن صداي ملکوتی را گوش می شنيدم.
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
#تاثیر_نگاه_شهید
🌷🇮🇷
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۳)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊دختر عمه شهید
شبی در عالم رویا دیدم به همراه همسر و دو فرزندم برای زیارت امامزاده علی اشرف(ع) میرویم. ابتدای خیابان امامزاده، پارکی است. بچه ها گفتند می خواهیم به پارک برویم. همینطور که بچه ها مشغول بازی بودند من و همسرم دیدیم یک پیرمرد خوش سیما و محاسن سفید دو فانوس روشن در دست، به داخل امامزاده علی اشرف(ع) رفت احساس کنجکاوی باعث شد که بچهها را رها کنیم به سمت امامزاده برویم متوجه شدیم آن چهره نورانی از امامزاده سید مهدی(ع) فانوسها را روشن میکند و به سمت امامزاده علی اشرف(ع) میآورد و روی مزار شهدا ميگذارد و برمیگردد. دوباره فانوسها را میآورد من دل نگران بچهها بودم ولی صحنه طوری شد که مجذوب آن شدم و با همسرم داخل حياط امامزاده رفتیم. ديدم از ضریح مطهر امامزاده نور همچون مهتاب و از هر مزار شهید هم شعاعی از نور به سمت آسمان میدرخشد. سر مزار شهید عباس رفتم لحظاتی به مزار او خیره شدم گفتم شما به غریبهها نظر لطف داری و حاجات آنها را برآورده میکنی من كه دخترعمهات هستم يك محبت و نظري هم به من بکن. سرم را برگرداندم دیدم عباس داخل امامزاده علی اشرف(ع) است در حالی که یک دستش رویی ضريح است ما را نگاه میکند و لبخند میزند. از خوشحالی از خواب بیدار شدم.
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
#تاثیر_نگاه_شهید
🌷🇮🇷
.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۵)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊زنعموی شهید
دلم میخواست تعطیلات تابستان ۱۳۹۷ را برای دیدار با پدر و مادرم در شهرستان رضوان شهر در استان گيلان بگذرانیم اما دهه کرامت در پیش بود و همسرم، مسئولیت راهاندازی موکب امام رضا(علیهالسلام) و پخت و پز را بر عهده گرفته بود و میگفت: «قرار است از مسافرانی که به زیارت امام رضا(علیهالسلام) میروند و در این دهه از شهر سمنان عبور میکنند، پذیرایی کنیم.»
سفرمان به رضوان شهر به تعویق افتاد. در دهه كرامت هر روز همسرم و تعدادی از محبان اهلبیت(ع) در موکب امام رضا(علیهالسلام) حاضر میشدند و در هر وعده به ۱۶۰۰ نفر غذا میدادند. من هم بخشی از کار پذیرایی را انجام میدادم. در همان ایام، عباس را در خواب دیدم که بلوز سبز خوشرنگ و شلوار کرمرنگی به تن دارد و جلوی درِ یک آسانسور ایستاده است. گفت:«زنعمو...! عمو و دوستانش خیلی زحمت میکشن، ۷۰۰ تا غذا هم کافیه. قبول باشه انشاءالله» در خواب میدانستم که عباس شهید شده است. سوالات زیادی از او پرسیدم که بيشترشان از خاطرم رفته است اما سوال آخرم را خوب به خاطر دارم:«تو رو خدا وایستا یه چیزی بگم! با این بار گناهی که روی دوش ماست، امام رضا(علیهالسلام) این خدمات ما رو قبول میکنه؟» از ته دل خندید، درِ آسانسور را باز کرد و گفت:
«زنعمو! شما گناهان خودتون رو میبینی، رأفت و مهرباني امام رضا(علیهالسلام) رو نمیبینی...»
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
#تاثیر_نگاه_شهید
🌷🇮🇷
.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۵)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊زنعموی شهید
دلم میخواست تعطیلات تابستان ۱۳۹۷ را برای دیدار با پدر و مادرم در شهرستان رضوان شهر در استان گيلان بگذرانیم اما دهه کرامت در پیش بود و همسرم، مسئولیت راهاندازی موکب امام رضا(علیهالسلام) و پخت و پز را بر عهده گرفته بود و میگفت: «قرار است از مسافرانی که به زیارت امام رضا(علیهالسلام) میروند و در این دهه از شهر سمنان عبور میکنند، پذیرایی کنیم.»
سفرمان به رضوان شهر به تعویق افتاد. در دهه كرامت هر روز همسرم و تعدادی از محبان اهلبیت(ع) در موکب امام رضا(علیهالسلام) حاضر میشدند و در هر وعده به ۱۶۰۰ نفر غذا میدادند. من هم بخشی از کار پذیرایی را انجام میدادم. در همان ایام، عباس را در خواب دیدم که بلوز سبز خوشرنگ و شلوار کرمرنگی به تن دارد و جلوی درِ یک آسانسور ایستاده است. گفت:«زنعمو...! عمو و دوستانش خیلی زحمت میکشن، ۷۰۰ تا غذا هم کافیه. قبول باشه انشاءالله» در خواب میدانستم که عباس شهید شده است. سوالات زیادی از او پرسیدم که بيشترشان از خاطرم رفته است اما سوال آخرم را خوب به خاطر دارم:«تو رو خدا وایستا یه چیزی بگم! با این بار گناهی که روی دوش ماست، امام رضا(علیهالسلام) این خدمات ما رو قبول میکنه؟» از ته دل خندید، درِ آسانسور را باز کرد و گفت:
«زنعمو! شما گناهان خودتون رو میبینی، رأفت و مهرباني امام رضا(علیهالسلام) رو نمیبینی...»
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
#تاثیر_نگاه_شهید
🌷🇮🇷
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۸)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊مادر شهید
صبح جمعهاي بود که بر سر مزار فرزندم، عباس، حاضر شده بودم. دیدم گلدانی سر مزارش هست و یک برگه کاغذ در بین برگهای گل جلب توجه میکند. برگه را برداشتم. کارنامهي تحصيلي يك دانشآموز بود. نام و نشانی از صاحب کارنامه پیدا نبود؛. احساس کردم مال هرکس که هست نخواسته شناخته شود. از عنوان درسهایش فهمیدم باید دبیرستانی باشد. با نگاه کردن به کارنامه هم خوشحال شدم و هم تعجب کردم. همه نمراتش ۲۰ بود. معدلش هم ۲۰ شده بود؛ اما با خواندن دلنوشتهاي که در پشت کارنامه نوشته شده بود متاثر شدم:
«شهید عباس جان ... این کارنامه منه، آوردم تو ببینی با معدل ۲۰ . ولی من این معدل رو وقتی میخوام که هم مامانم و هم بابای گلم از دخترشون راضی باشند. برام دعا کن تا اخلاقمم ۲۰ بشه... برام دعا کن از ته دلت که عاقبت بخیر بشم. من هم تلاش میکنم. پانزدهم اسفند میرم مشهد. به یادت هستم. دعا کن من هم شهید بشم.»
26/11/1397 16:10
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
🌷🇮🇷
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۶)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊مادر شهید
روز پنجشنبه اواخر آذر ماه سال ۱۳۹۷ بود. سر مزار فرزندم بودم. خانمی نزديك من آمد و گفت شما مادر شهید عباس دانشگر هستید؟ گفتم بله. بعد از احوالپرسی گفت درود بر شما که چنین فرزندی را تربیت کردی، که در راه اسلام شهید شده است. گفت من پسری هجده ساله دارم. یک مدتی آشفتگی روحی روانی داشت. از آشنایان شنیده بودم که در این مزار، شهید عباس دانشگر به زائرانش محبت میکند.
من دو سه هفته قبل برای اولین بار به این امامزاده آمدم. به شهيد شما متوسل شدم و به او گفتم خوب شدن بچهام را از تو می خواهم. طولی نکشید که بچه ام خوب شد و امروز هم برای تشکر و قدردانی به زیارت شهید آمده ام.
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
🌷🇮🇷
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۴۹)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊پدر شهيد:
اواخر بهمن ماه 1397 بود. یک روز خادم امامزاده علی اشرف(ع) به من زنگ زد. گفت: یکی از دوستان عباس از شهر اصفهان آمده و یک جعبه گز برای شما آورده است. هرچه به او اصرار کردم که شماره تماسی به من بدهد تا پدر شهید با شما تماس بگیرد قبول نکرد.
چند روز بعد به امامزاده رفتم. خادم شیرینی گز را به من داد. من سر مزار شهیدان تعارف کردم. دیدم داخل جعبه شیرینی، یک نامه ای است.
نامه را خواندم. متوجه شدم که ایشان يك قولي به شهيد داده. گويا لغزشي از او سر زده، حالا به سر مزار آمده تا شهید کمکش کند.
بخشی از آن نامه به اين شرح است:
«بسم الله الرحمن الرحیم
سلام آقای دانشگر. سر مزار شهید آمده ام. می خواستم به خانه تان بیایم روم نشد. از شما یک درخواست داشتم. از پسرت آقا عباس برام حلالیت بطلب. چون خیلی بی حرمتی کردم. به خدا بهش شرمنده ام. پشیمانم. ازش بخواه حلالم کند. از این که دستم را محکم بگیره نگذاره دوباره گمراه بشم. محبت عباس شما در دل من جاي گرفت خیلی خیلی دوستش دارم. احساس می کنم همیشه در کنارم است. ازش بخواه یک همسر خوب نصیبم شود و دستم را بگیرد و عاقبت در راه خدا شهید بشم. چه بگویم؟ دلم درد و سوز و گداز دارد و پشیمانم که بندگی خدا را نکرده ام. ممنونم.
در ضمن سلام من را هم به مادر آقا عباس برسونيد.
کوچک شما - عضو کانال شهید دانشگر
29/11/97- ساعت 16:06
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
🌷🇮🇷
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۵۰)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊خانم نجفی - زن دایی شهید
اواخر سال ۱۳۹۷ بود. یک شب در عالم رویا عباس را دیدم. به او گفتم التماس دعا دارم. ما را فراموش نکن. گفت بروید به سردار سلیمانی التماس دعا بگویید. جايگاه و منزلت او در اين عالم بسيار رفيع و بلند است.
وقتی از خواب بیدار شدم به سردار سلیمانی فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران بسيار علاقهمند شدم. با خود گفتم او در راه دفاع از اسلام و مردم مظلوم و مسلمان عراق، سوریه، لبنان و فلسطين جانفشانی کرده است و آن جايگاه، مزد زحمات و مجاهدتهاي او در راه خداست.
وقتی خبر شهادت سردار دلها حاج قاسم سليماني را در سیزدهم دی ماه سال ۱۳۹۸ شنیدم به ياد خوابم افتادم و وقتي تشييع پیکر با شکوه و با عظمت او را از تلویزیون دیدم آن جايگاه بلندي كه عباس در خواب به من گفته بود برايم معني شد.
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
#کتاب_تاثیرنگاه_شهید
🌷🇮🇷
.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۵۱)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊عمه شهيد
اربعین سال 1398 مدت سه شب برنامه عزاداری حضرت اباعبدالله الحسين(علیهالسلام) در خانه مان برگزار شد. برای پذیرایی در شب سوم حلیم پخته بوديم. دقايقي از پایان مجلس گذشته بود که یک نفر به من گفت:«خانمی رفته جلوی دیگ غذا و درخواست یک ظرف حليم كرده تا به خانه ببرد. اما یکی از فامیلها که کنار دیگ ایستاده بود، به ایشان با بي اعتنايي گفت مجلس بايد تمام بشود بعد اگر حليم ماند درخدمتتون هستيم. آن خانم سرش را پایین انداخته و با ناراحتي از خانه خارج شده است.»
بعد از شنيدن اين ماجرا، مي خواستم ظرف حليمي برای آن خانم بفرستم اما به خاطر خستگي زياد فراموش کردم. ساعت از نیمه شب گذشته بود. سرم را روی بالش گذاشتم و از خستگی خوابم برد. در عالم رؤیا عباس جلوی آشپزخانه کنار مبل نشسته بود. بلند شدم یک ظرف حلیم براش آوردم. در خواب می دانستم که عباس شهید شده به او گفتم امشب مجلس عزاداری داشتیم، حلیم در دیگ مانده برای شما آوردم تا ميل كنيد.
دیدم عباس سرش پایین است. گفت نمی خورم. در همان لحظه بیدار شدم. آنقدر خواب شفاف بود که من اول احساس کردم در بیداری دیدهام. قدری چشم هام را باز کردم فهميدم آنچه دیده بودم در خواب بوده است. احساس كردم ناراحتي شهيد از ناراحتي آن خانم بوده است
فردا صبح برای دلداری و جبران یک ظرف غذای حلیم را برای آن خانم بردم و عذرخواهی کردم.
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
#تاثیر_نگاه_شهید
🌷🇮🇷
.
.
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۵۲)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊آقاي محمد حسین دانشگر- عموی شهید
یک روز در مغازه نشسته بودم که چند نفر از برادران سپاه نزدم آمدند. بعد از احوالپرسی گفتند میخواهیم در منطقه محلات شهرستان سمنان شورای محله اسلامی راهاندازی کنیم؛ به دنبال فردی مطمئن و پا به کار هستیم که به عنوان مسئول شورا معرفی کنیم. با پرس و جو از افراد متدین و سرشناس محل، همه شما را معرفی کردند. من گفتم چند مسئولیت فرهنگی در شهر دارم و وقت کافی ندارم. هرچه اصرار کردند قبول نکردم. چند روزی گذشت یک شب در عالم رویا دیدم شهيد عباس در حسینیه شهدای مدافع حرم است. میز و صندلی چیده شده و عباس روبروی من نشسته است. یک لحظه دیدم بیرون حسینیه چند نفر نیازمند کنار دیوار ایستادهاند. عباس به من گفت عمو جان مسئولیت این شورا را قبول کن این کار از همه مهمتر است، عاقبت خوب در كمك به اين نیازمندان است. وقتی از خواب بیدار شدم به فکر فرو رفتم. احساس کردم این خواب من یک رویای صادقه است. این مسئولیتی هست كه شهید به گردن من نهاده است و باید آن را به نحو شایسته انجام دهم.
در مدت دو سال، شورای محله اسلامی فعالیت های فرهنگی و عمرانی خوبی انجام داد. در لحظه تحویل سال ۱۳۹۹ وقتی مقام معظم رهبری حضرت آیت الله امام خامنهای(مدظله العالي) امر فرمودند: باید کمکهای مومنانه به قشر آسیبپذیر و نیازمند انجام گیرد از ابتدای سال با کمک خیرین و نهادهای انقلابی بالغ بر ۳ میلیارد تومان برای هزاران نفر کمک معیشتی هزینه شد. در خصوص کارآفرینی و اشتغالزایی در سالی که رهبری معظم انقلاب آن را سال جهش تولید نامگذاری کردند با ایجاد کارگاههای خیاطی در حسینیه ۲۵ نفر از بانوان مشغول به کار شدند.
هرروز که از افتتاح شورای محله اسلامی میگذرد آثار و برکات آن رویای صادقه را میبینم يقين دارم که در حسینیهاي که به نام شهدای مدافع حرم نامگذاری شده است آن شهدا دست ما را میگیرند و همواره محبت و لطف آنان را در اين كارهاي خير می بینم.
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
#حسینیه_شهدای_مدافع_حرم_سمنان
🌟@semnan_hamdeli
╭─┅─•🍃🌸🍃
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۵۳)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊خانم اسماعیل پور- از بستگان شهید
داشتم از تلویزیون تشیع پیکر شهید سردار سليمانی در حرم مطهر امام رضا(علیهالسلام) را می دیدم خیلی منقلب شده بودم و اشک می ریختم با خودم میگفتم چه توفیقی دارد این مرد بزرگ که در چندین حرم مطهر ائمه اطهارعلیهمالسلام تشیع ميشود.
دو سه شب بعد در عالم رؤیا دیدم در حیاط خانه پدرم هستم و بعضی از اقوام هم حضور دارند. در آن جمع، جوانی خوش سیما و نورانی کنار مادر شهید عباس دانشگر ایستاده بود. از مادرم که در مجلس بود سؤال کردم آن جوان کیست گفت او شهيد عباس است. من به چهرۀ عباس خیره شدم دیدم بسیار خوشحال است یک لحظه دستش را گذاشت روي شانه مادرش و گفت: مادر امشب مهمان داریم. مهمان ما سردار سلیمانی است.
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
╭─┅─•🍃🌸🍃•─┅─
╰─┅─•🍃🌸🍃•─┅─
📗 کتاب " تاثیر نگاه شهید " (۱۵۴)
🌟 ادامه ی کتاب :
3⃣بخش سوم : محبت شهيد به
فاميلها و بستگان
🖊پدر شهید
اواسط مهر سال ۱۳۹۸، نزدیک ظهر بود كه گوشی تلفن همراهم زنگ خورد. گفت شما پدر شهيد دانشگر هستيد؟ گفتم بله. گفت: گرهی در زندگی ام افتاده بود. خیلی رنج می كشيدم چندین بار سر مزار شهيد دانشگر رفتم و از او كمك خواستم. به او گفتم شما پیش خداوند متعال و ائمه اطهارعلیهمالسلام آبرو و عزت داری. واسطه شو تا حاجتم برآورده شود.
دو سه ماهی گذشت همچنان منتظر بودم. یک روز پنج شنبه به امامزاده علي اشرف(ع) رفتم. سر مزار شهيد عباس نشستم. در حال درد و دل با او بودم. يك لحظه چشمم به عکس مقام معظم رهبری كه روی دیوار امامزاده نصب بود افتاد. گفتم عباس جان به جان رهبری قسمت می دهم حاجتم برآورده شود. دیگر طاقت ندارم. چند روزی گذشت مشکل به کلی برطرف شد.
ادامه دارد ...
#یادشهداباصلوات
🌷🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دختر شهيد مصطفي صدرزاده:))
احساس دلتنگی اذیتت نمیکنه تو این سال ها ؟!
مگه میشه اذیت نکنه؟...اذیت میکنه اما...
#یادشهداباصلوات
#پیشنهاددانلود
به قول ِ حاج قاسم ِ ما:
{کسی که اخلاص داشت
اتصال پیدا میکند
وصل میشود}
#حاج_قاسم
#رفیق_شهیدم
#یادشهداباصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کجایید ای شهیدان خدایی؟
وصیت شنیدنی شهید باکری
حتما ببینید
#یادشهداباصلوات
------------------------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهیــــــــــد میشــــــی 👇
🇮🇷https://eitaa.com/Shahidgomnam
🌹🍃🌹
#شهیدی_که
#مسئول_کمیته_ازدواجه💍💕
یادمہ از اولین دوره هاے راهیان نور ڪہ رفتہ بودم ،وقتے وارد هویزه شدیم قشنگے فضاش ما رو گرفت ...😊
ڪسایے ڪہ رفتن هویزه میدونن چے میگم ...
جلوے درش کفشاشو👟 میگیرن و واڪس میزنن ....
از تونل سر بندها ڪہ عبور میڪنے میرسے بہ یہ حیاط ڪہ دو طرفش شهدا دفنن و چند تا درخت🌴 رو مزار بعضے شهدا سایہ انداختہ و دلچسبے فضا رو دو چندان میڪنہ
یادمہ وارد شدیم و راوے روایت گرے میڪرد . یڪے از بچہ ها ڪہ سابقہ دار بود اصرار ڪرد بچہ ها بریم سر قبر 👈شهید علے حاتمے🌷
پرسیدیم چرا بین اینهمہ شهید به اونجا اصرار دارے ...⁉️
گفت بیاین ڪارتون نباشہ 🤔
رفتیم سر مزار شهید و مشغول فاتحہ و صحبت و دیدیم چند تا خواهرا هم پشتمون سرپا وایسادن و منتظرن بیان همونجا و چون ما اونجا بودیم خجالت😓میڪشیدن جلو بیان
برام جاے تعجب بود خوب بقیہ شهیدا اطرافشون خالین برن برا اونا فاتحہ بخونن ...
ڪہ این رفیقمون گفت آخہ این شهید مسئول ڪمیتہ ازدواجہ 💑
هر ڪے با نیت بیاد سر خاڪش سریع ازدواج میڪنہ (پس بگو چرا خواهرا صف وایساده بودن 😂😂😂)
ما هم از قصد هے ڪشش میدادیم و از روے مزار بلند نمیشدیم 😁...
یهو راوے اومد بلند جلومون با صداے بلند و🗣خنده 😄 گفت :آقایون این شهید شوهر میدهها ... زن نمیده به ڪسے
یهو همه اطرافیان و اون خواهراے پشت سرے خندیدند 😂و ما هم آروم آروم تو افق محو شدیم ..🌅
البتہ راوی بہ شوخے میگفت ؛ خیلے بچه ها با نیت اومدند و ازدواج 🎊هم ڪردند .
شهید علی حاتمی🌹
#یادشهداباصلوات
-----------------------------------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی😅👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147