•┈••✾•◆◆•✾••┈┈••✾•◆◆•✾••┈•
❣بـانــو
.
🗣 صِدایِ خنده هایت را هیچ گوش
نامحرمی نمی شنود ❌ وقتی ... 👇
.
#چادرت شد #سبڪ_زندگیات! 💚
.
👀 آن روی ماهت را هیچ چَشمِ نامحرمی
نمیبیند ❌ وقتی ... 👇
.
#چادرت شد #سبک_زندگیات! 💚
.
💟 وجود نازنینات هم نصیب هر
رهگذری نخواهد شد❌ وقتی ... 👇
.
#چادرت شد #سبڪ_زندگیات! 💚
.
👑 اصلا خدا هم یڪ بهشت پشت قباله ات
میاندازد!😍 وقتی ... 👇
.
#چادرت شد #سبڪ_زندگیات! 💚
.
سبڪ زندگیات را تغییر بده بانو😉
#خـانــومـ_مـذهبـے
@Shahidgomnam
یا امام زمان.🙁😔
همتا نداری 😍😍
نداری که وقت نبودنت ب دلم وعده بدهم شاید کسی مثلش پیدا کردم😔😔.
@Shahidgomnam
اقا همتا ندارد❤️❤️❤️
لطفا متن زیر رو با #حوصله بخونید...
✖️ممد!😊
❌ بله #داداش؟
✖️#اینستاگرامت رو به روز کردی؟
❌ آره چه طور؟😎
✖️این قضیه #استوری چیه اون بالا اضافه شده؟🤔
❌ اووو پسر،چه عقبی از دنیا...خیلی باحاله #باحاااااال....😁
معمولا #عکسای روزانه شونو میزارن...
البته به درد ما که خیلی میخوره😜
✖️چرا؟؟؟
❌ اون زیر میتونی #کامنت بدی میره تو #دایرکتش!
ما قبلا کلی خودمونو میکشتیم بریم #دایرکت یکی که چه جوری سر صحبتو با طرف باز کنی و #خلاصه......
اما الان مثلا واسه عکسش نظر میزاری خود به خود سر صحبت وا میشه...
بقیه ش هم که خودت واردی!!!😉
✖️عجب!چقد خوب،تو هم اوستااااشدیا ناقلا...
❌ چه کنیم دیگه داداش😌
تازه من تو استوری #قیافه چند تا از #فالوئر هامو دیدم...اولین باره عکسشونو گذاشتن!!!
مثلا تو پستاشون #حیا میکردن نمیذاشتن ولی اینجا انگار #خصوصی تره....
خلاصه فضای خیلی بهتری ساخته واس...
✨ حسین حسین سلمان
(فیشششششش) 📞
✨ حسین حسین سلمان
(فیشششششش) 📞
✨ حسین جان ما تو شمال حلب گیر افتادیم...
آتیش دشمن خیلی سنگینه...🔥
(فیشششششش) 📞
✨ بچه ها یکی یکی دارن پرپر میشن...
شما کجایین پس؟؟؟
(فیشششششش) 📞
✨ اینجا نیرو کمه...
کسی صدامو میشنوه؟؟؟📢
(فیشششششش) 📞
✨ بگوشم...
(فیشششششش) 📞
✨ سلمان ما هم اینجا درگیریم
داد نزن از اون طرف بی سیم...😫
(فیشششششش) 📞
✨ اینجا...
تو #سنگر های #دیجیتالی گیر افتادیم
(فیشششششش) 📞
✨ جبهه شمال اینستاگرام
✨ نیروهامون دارن خودشون خودشونو
#شهید...
نه ببخشید #ساقط میکنن...😓
(فیشششششش) 📞
✨ زود بازیو باختن سلمان جان...😔
✨ با یه عکس
(فیشششششش) 📞
✨ اگه میتونی نیرو بفرست برامون...
پ.ن :
طرف صحبت فقط با خانم ها نیست
متاسفانه هر دو طرف رعایت نمیکنیم😞
اما...
خواهر من شما باید بیشتر رعایت کنی...
میدونی چرا !!!؟؟؟
یاد حرف یه بزرگی میفتم که خیلی سنگینه...
میگفتن:
#دختر_شیعه_ناموس_امام_زمانه💚
این روزا وقتی واسه ناموس آل الله و قضایای شام گریه میکنیم...😭
یه خورده هم واسه ناموس شیعه و این فضای مجازی ناله بزنیم😢
#صلوات_فراموش_نشه💔
@Shahidgomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ احترام مادر
👌 #سخنرانی بسیار شنیدنی
#منبر_تربیتی
🎤 حجت الاسلام هاشمی نژاد
حتماببینید🙏
@Shahidgomnam
🍃💚
#چادرانہ
خـدایا ...
از تو میخواهم چادر مرا
آنچنان با
چـادر خاڪے جدهے سـاداتــ💚
پیوند زنے ڪه اگر
جان از تنم رود
چادر از سرم نرود... 😌✨
#چادرم_را_عاشقم
@Shahidgomnam
🌸🌼🌸🌼🌸🌺🌺
چادر مشکی ام چه جذابیتی دارد برایم✌️
گرمی هوا جذاب ترش میکند ...☺️❤️
چون ...👇
میدانم خدا عشق میکند از نگاه کردنم 😍☺️
#حجاب
#عفاف
#چادر
@Shahidgomnam
خواهرم ..
خیلی دلت میخواد شهید راه ولایت بشی
خیلی دوست داری تو هم عازم جهاد شوی
بسم الله
در جنگ نـــــرم حجـــــاب تو سلاح است...
بوی_سیــــب 🍎
حجاب_زهـــرایــــے
#عفاف وحجاب
@Shahidgomnam
🌸🍃بسم الله الرحمن الرحیم 🌸🍃
رمان { 🌸🍃#حورا 🌸🍃}
💝💝💝💝💝💝💝💝
عرض سلام و ادب خدمت عزیزان باتوجه به علاقه شما به رمان قبلی ما😍😍😍
تصمیم گرفتیم که رمانی مذهبی و بسیار زیبا به نام "حورا" رادرکانال {❤️شهید گمنام ❤️} تقدیم به چشمان زیبایتان کنیم
امیدوارم که لذت ببرید.....
ایدی ادمین و مسئول پارت ها👇👇👇
@Sit_narges_2018
🌸🍃 #رمان_حورا 🌸🍃
🌸🍃 #قسمت_پنجاه_و_ششم 🌸🍃
یک قدم که به داخل خانه گذاشت، مهرزاد سر راهش سبز شد و گفت:منو نپیچون حورا خودت حالمو میبینی چقدر داغونم. می دونم دلتم نمیاد منو پس بزنی. 😔😔
_یعنی می خواین از سر ترحم بهتون جواب بدم؟ 😠😠
_ نه ولی منو نپیچون مثل دفعات گذشته.😥 خوشم نمیاد هی از ایده آل هات و ملاک هات برای ازدواج می گی. من همینیم که هستم.😖
چرا می خوای منو عوض کنی؟😟😟
_ من که نگفتم خودتون رو عوض کنین.😳😳 هرکسی تو زندگیش مختاره تصمیم بگیره واسه خودش منم هیچوقت شما رو مجبور به تغییر دادن افکار و رفتارتون نکردم.🙄🙄
فقط اونا رو گفتم که بدونین شخصیت شما و اونی که تو ذهن منه زمین تا آسمون با هم فرق داره. 😒😒
من مال دنیای شما نیستم و نمی تونم باهاتون کنار بیام. 😖😖
دنیایی که شما توش بزرگ شدین پر از ناز و نعمت بوده😏😏 جز این اواخر که بخاطر من بهتون سخت گرفتن اما من از همون اول جز وقتی که خونه بابام زندگی می کردم.. از وقتی که پامو گذاشتم تو خونه شما.. دنیام پر شد از تاریکی و تنهایی.😔😔😔
نمی خوام این تفاوت ها علت جدایی فردامون باشه.😞😞
نمی خوام از سر هوس و حس های زود گذر جواب بدم و فردا پشیمون شم از اینکه چرا بیشتر فکر نکردم. 😓😓
شما هم بهتره زندگی خودتون رو بخاطر من خراب نکنین و بزارین یک دختر مناسب از جنس خودتون براتون پیدا کنن نه کسی که پدر مادرتون چشم دیدنش رو ندارن.😢😢
فراموش کنین حورایی در کار بوده. اصلا از همون اول حورایی هم تو این خونه نبوده. اگرم بوده فقط... فقط برای غم وغصه و تنهایی بوده.😭😭😭
الانم برین کنار لطفا هر لحظه ممکنه مادرتون برسن.😔😔😔
از مهرزاد رد شد و به اتاقش رفت. مهرزاد هم بهت زده سرجایش ایستاده بود و انگار شکه شده بود.
همه حرفهای حورا حتی ذره ای اشکال نداشت. همش درست و منطقی بود اما کدام دل عاشقی منطق را ترجیح میداد به عشق؟😖😖
حورا کلافه مشغول بررسی برنامه اش بود که صدای در آمد و بعد هم مارال وارد شد.
_سلام حورایی.😍😍
_سلام خانم کوچولو بیا تو دم در واینستا عزیزم. 😊😊
مارال در را بست و روی تخت حورا نشست و گفت: حورا جون من از صبح که شما واسه نماز بیدارم کردین تصمیم گرفتم نمازامو بخونم. 😉😉
لبخند قشنگی روی لب های حورا نشست.🤗🤗
_آخه هر وقت میومدم نماز بخونم مامانم که متوجه میشد دعوام می کرد و چادر و جانمازم رو ازم می گرفت. الانماومدم ازتون دو تا خواهش کنم. 😌😌
حورا جلو رفت و جلوی پایش زانو زد.
_ شما امر کن خانمی.☺️☺️
_ چادر و جانماز ندارم اگه شما دارین بهم بدین.😇😇
حورا با اشتیاق چادر و جانماز قبلی اش را که وقتی دبیرستان بود از آنها استفاده می کرد را به مارال داد و گفت: خب اوامر بعدی؟!😍😍
مارال لبخندی زد و گفت:راستش من ظهر به نماز جماعت نرسیدم برای همین تو مدرسه تنهایی خوندم.☹️☹️ بعد تو رکعت دوم تشهدم رو فراموش کردم بخونم باید چیکار می کردم؟🤔🤔🤔
_ خب ببین اگه قبل از اینکه رکوع رکعت سوم رو بری یادت اومده باید بشینی تشهد رو بخونی و دوباره بلند شی بقیه نمازت رو بخونی اما اگر تو رکوع یا بعدش یادت اومده باید بعد نماز تشهد رو قضا کنی. 🤗🤗🤗
_ یعنی چی؟😳😳😳
_یعنی بنابر احتیاط واجب باید دو تا سجده سهو بری. 🙃🙃🙃
🌸🌸🌸 #نویسنده_زهرا_بانو 🌸🌸🌸
🍃🍃🍃 #کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد 🍃🍃🍃
🌸🍃 #رمان_حورا 🌸🍃
🌸🍃 #قسمت_پنجاه_و_هفتم 🌸🍃
_ یعنی این که خانم گل باید دو تا سجده بری که ذکرش اینه 🙂🙂🙂
"بسم الله و بالله و توکلتُ علی الله اللهم صل علی محمد و آل محمد"
_آها ممنون حورا جونم. خیلی لطف کردی. 😘😘😘
_ فدات بشم عزیزکم. 😇😇 فقط چادر و جانمازت رو نبر من موقع اذان برات میارم که مامانت نبینن باز ازت بگیرن. 🙁🙁
_ اها آره باشه پیش شما.من برم که تکلیف ریاضی دارم، فعلا. 😘👋👋
مارال که رفت حورا نفس راحتی کشید و خدا را شکر کرد که لااقل توانسته مارال را به راه راست بکشاند.
خوشحال از اینکه مارال این همه به نمازش اهمیت می داد به سراغ برنامه اش رفت و به هدی زنگ زد.
_ سلام علیکم حاج خانم حورا. خوبیایی؟ 😉😉
_ سلام خانمی خوبم تو چطوری؟ 😌چه می کنی؟ مامان اینا خوبن؟☺️☺️
_خوبم فدات بی کارم مونده بودم چی کار کنم که زنگیدی. حالا فرمایش؟ 🙃🙃
_بی ادب زنگ زدم از برنامه ات بپرسم 😚😚
_ برنامه چی؟؟؟🙂🙂
_ دانشگاه دیگه. مگه نمی خوای ادامه بدی؟ بیا انتخاب واحد کنیم.🤗🤗
_ وای حورا حوصله داری از دست تو. بزار یک مدت بدون درس زندگی کنیم🙄🙄
_ عزیزم من باید برم دانشگاه تو این خونه نمیشه زندگی کرد. درک کن. 😞😞😞
_ چشم عصر بریم کافی نت بعدم کافی شاپ بریم مهمون من هوس آب هویج بستنی کردم. 😍😍😍
_ باشه بابا چشم. عصر ساعت۵ کافی نت باش. 😐😐
_ اوکی دوستی. فعلانی بای.👋👋👋
حورا گوشی اش را روی میز گذاشت و تقویم را ورق زد. از بیکاری حوصله اش سررفته بود. از اتاقش هم که حق بیرون رفتن نداشت تا وقتی مهرزاد بیرون است.😔😔😔
دیگر دوست نداشت با او هم کلام و روبرو شود اما می دانست قایم شدن هم کار درستی نیست. در مانده وسط اتاقش ایستاده بود. ☹️☹️☹️
🌸🌸🌸 #نویسنده_زهرا_بانو 🌸🌸🌸
🍃🍃🍃 #کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد 🍃🍃🍃
🌸🍃 #رمان_حورا 🌸🍃
🌸🍃 #قسمت_پنجاه_و_هشتم 🌸🍃
گیج و در مانده ایستاده بود که صدای مونا به گوشش خورد: حورا تو ناهارو درست کن مامان نیست منم کلاس دارم. خدافظ. 🙄🙄🙄
حورا با خیال راحت نفس عمیقی کشید و چادرش را به سر کرد و به آشپزخانه رفت.
تصمیم گرفت خوراک مرغ درست کند.
شروع کرد به آشپزی و در همان حال مداحی را زیر لب زمزمه می کرد.
"حرم نداری کجا برات گریه کنم؟!😓😓
روی کدوم خاک یه شاخه گل هدیه کنم؟! 🌹🌹
نفس نفسهام شده عذاب همنفسم 🙁🙁
برای زینب 😖 واسه حسن دلواپسم 😣
تنها جوابِ سلام حیدر خاموشه 😔😔
داره حسینم لباس ماتم می پوشه 😭😭
غریبونه از خونه دارم می بَرمت 😥😥
می سوزه قلبم تا ابد ازدرد وغمت 😢😢
کوثرحیدر نیلوفری ُّ وپرپری 😞😞
خوشی روزهرا ازخونه داری می بری 😔😔
زانوی غصِّه میگیرم امشب توبغل 😓😓
تاصبح میگم با حسین وزینب العجل😭😭
مزدعزا وُ اشکای این فاطمیِّا 😰😰
باشه ایشالله دیدن شیش گوشِ آقا 😔😔
حرم نداری" 😭😭😭
_ چی می خونی حورا جون؟ 🤔🤔
_عه تویی مارال؟ نوحه میخونم. 😇😇
مارال پشت میز نشست و گفت:صدات قشنگه. 😍😍
_ آروم خوندم که شنیدی صدامو؟😳😳
_ زمزمه هاش که قشنگ بود. خب حالا چی می خوندی؟ 😉😉
_ یه نوحه از حضرت فاطمه. خیلی دوسش دارم.
_ میدونی حورا جون درسته تو مدرسه برامون توضیح دادنا اما خب من دوست دارم بیشتر از حضرت فاطمه بدونم. 😊😊
حورا این همه اشتیاق مارال را در دل تحسین کرد. خوراک را گذاشت روی گاز و نشست روبروی مارال.
_ از چی برات بگم؟☺️☺️
_ همه اون چیزی که باید بدونم. می خوام بدونم چرا تنها بانوی پاک و مقدس این دنیای بزرگ بوده؟! 😍😍
_ میدونی مارال دختری که تو دست پدر خوبی بزرگ بشه قطعا خوب و پاکدامن بار میاد.
حضرت زهرا هم تو دامن رسول خدا بزرگ شدن.🤗🤗 پیامبری که خوبی ها و مهربونیاشون شهره عامه. ایشون حضرت زهرا رو طوری بزرگ کردن که خدا می خواست.😍😍
حتی گاهی بهشون میگفتن فاطمه جان من بوی بهشت رو از تو استشمام می کنم.☺️☺️
اصلا فکر می کنی چرا آخر مجالس میگن" یا فاطر السماوات به حق فاطمه"؟!
چون اگر حضرت زهرا نبودن دنیایی هم وجود نداشت. 😇😇
مارال با اشتیاق گوش می داد و حورا هم برای او همه چیز را زیبا بیان می کرد.
_ میخوام از وفاتشون بدونم. 😢😢
_ پیامبر قبل از وفاتشون فدک رو به حضرت زهرا بخشیدند.😊 فدک یک زمینی بود تو فاصله۵۱۶کیلومتری مدینه. یک زمین حاصلخیز و پر از نخل های خرما.🙂🙂
که بعد از برداشت محصول درآمدش به حضرت زهرا میرسید و ایشون اون پول رو به فقرا میدادند و برای خودشون خرج نمیکردند.😇😇
وقتی پبامبر از دنیا رفتند ابوبکر خواستار فدک شد و گفت طبق وصیت پیامبر که گفتن ما اهل بیت از خودمون چیزی به جا نمیزاریم جز اهل بیت و کتاب آسمانیمون پس این فدک متعلق به همه مردمه. 😊😊
حضرت زهرا با خطبه هایی که قرائت کردند و شهودی که آوردند باز هم نتونستند اونا رو راضی کنند که فدک مال خودشونه و از پدرشون گرفتند. 😔😔
بعد از اون هم همین آدمای نافهم و نادون حضرت زهرا و خانوادشون رو اذیت کردند تا اینکه حضرت زهرا از شدت غم و اندوه و غصه و درد فوت کردند. 😭😭😭
_ چرا امام علی نمی خواستند قبر ایشون معلوم باشه؟ 😳🙁
_فلسفه اصلی مخفی بودن قبر حضرت زهرا مربوط میشه به وقایع و جسارتهایی که از طرف خلفای وقت و اطرافیان خلفا، به آن بزرگوار وارد شده بود. 😞😞
مارال کمی فکر کرد و بعد گفت: ممنون که کمکم کردی حورا جون خیلی استفاده کردم.😍😍😍
_فدات عزیزم حالا بیا ناهار بخوریم که حسابی گشنمه. 😋😋😋
🌸🌸🌸 #نویسنده_زهرا_بانو 🌸🌸🌸
🍃🍃🍃 #کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد 🍃🍃🍃
سلام دوستان عزیزم😍😍
از این به بعد قرار قسمتهای بیشتری از رمان #حورا براتون بزاریم😊😊
قرار که ۵قسمت از رمان #حورا بزاتون بزاریم موافقید یا خیر لطفا نظر بدید👇👇
@Sit_narges_2018