eitaa logo
❤...شهیــــدگمنـــام...❤
1هزار دنبال‌کننده
15.4هزار عکس
6.8هزار ویدیو
86 فایل
•بسم‌رب‌الشهداء• زنده نگه داشتن یاد #شهدا کمتر از #شهادت نیست تازنده ایم‌رزمنده ایم✋ 🌷إن‌شاءالله‌شهادت🌷 #شهید_گمنام 🌹خوش‌نام‌تویی‌گمنام‌منم 🌹کسی‌که‌لب‌زد‌برجام‌تویی 🌹ناکام‌منم😔✋️ 🌹گمنام‌منم😔✋ ⛔کپی ممنوع⛔ بیسیمچی: @shahidgomnam313
مشاهده در ایتا
دانلود
چند روز دگر مانده که با ناله بگوییم #ای‌اهل‌حرم؛ #میروعلمدارنیامد😭 داره میادمحرمت.... اینو میگم #دوست‌دارم‌آقا😭😭😭 دلت برای #محرم آماده کن @shahidgomnam
رفیق شهید داری؟ ✨❤️✨ شهید، شهیدت میکند؛ باورنمیکنی....؟؟؟؟ #بیدار که بشی، جاده خاکی #انحرافی رفته را برمیگردی به صراط مستقیم... #شهادت میوه ی درختان جاده #صراط_مستقیم است. 🌹🍃🌹 @shahidgomnam
عجیب خسته ام از روزهای غرق گناه سه شنبــه ها دلِ مـن حـال جمکـران دارد...😔✋ @Shahidgomnam
ازش پرسیدن چرا همیشه دست به سینه ای؟ گفت: #نوکر امام حسین (ع) باید همیشه #دست_به_سینه باشه... برادرش میگفت: از یک ماه ۲۰ روزِش، روزه بود... 🌷شهید عباس آسیمه🌷 #مدافع_حرم_جاویدالاثر @Shahidgomnam
درسی از بزرگان 💢شیخ رجبعلی خیاط : وقتی نگاهتان به می افتاد، بگویید:یا خیرَ حبیبٍ و محبوبٍ و صَلَّ اللهُ علی محمد و ال محمد . تا نقشی که در قلبتان از دیدن نامحرم ایجاد شده، بر طرف گردد. 🌹 @Shahidgomnam 🌹
سالروز مباهله 💠رهبرانقلاب پیامبر در روزمباهله عزیزانش را به صحنه آورد تا شاخص روشنگر حق و باطل برای تاریخ باشد! ۸۸/۹/۲۲ ‼️همانطور که در مباهله، همهٔ ایمان در مقابل همهٔ کفر قرار گرفت، امروز همهٔ ایمان در نظام اسلامی در مقابل کفر قرار گرفته او همانطور که پیغمبر و اهلبیتش با اقتدار دشمن را از میدان خارج کند ملت ایران هم با اقتدار معنوی خود دشمن را از میدان خارج خواهدکرد! ۹۴/۷/۱۵ @Shahidgomnam
🌼 🌷 🌷 آمده ام عراق برای جنگ تاانتقام سیلـےحضرت زهرا س را بگیرم 🌷 🌷 یک طوری زندگی کن که خداعاشقت بشه تاخوب بخرد تورو. 🌷 🌷 یاامام رضا:توکه آخرگره رووامیکنی پس چرا امروزوفردامیکنی. 🌷 🌷 تامیتوانیدبرای ظهوردعاکنیدکه بهترین دعا هاست. 🌷 🌷 شیعه به دنیا آمدیم که موثردرتحقیق ظهورباشیم. 🌷 🌷 دراون دنیا جلوی بی حجاب هاوآنهایی که تبلیغ بی حجابی میکنندرامیگیرم ❄️أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج❄️ @shahidgomnam
بالاخره رسیدیم. آنقدر پیکرها از عملیات قبلی مانده بود که بچه ها مجبور شدند از روی جنازه شهدا رد شوند.😢 پیکر حمید هم آنجا افتاده بود!🌷 آنقدر گفتیم:آقا مهدی،آقا مهدی جسد حمید رو بر نمی‌دارید. آخه حمید برادرش بود و اونم فرمانده ما.😕 آنقدر اصرار کردیم که... فرمانده از پشت بی سیم بهش گفت: _مهدی. چرا جنازه حمید را بر نمی گردونی؟🤔 بعد آقا مهدی رو به ما کرد و گفت: آخه. همه این هایی که اینجا اند، حمید باکری اند.😭کدومشون رو برگردونم؟😢 🌷 @shahidgomnam
#آیت_الله_بهــجت_ره فـرداۍ قــــیامـت ڪه هیـچ چیز از انسان نمیخرند #اشک‌‌برسیداݪشهدا را مثݪ دانه‌دُرِّۍ برایش نقد مےکنند. 📚ڪتاب رحمت‌واسعه ص ۲۵۷ @Shahidgomnam
✅وقتی نماز می خوانی مقابل ارشدترین ذات ایستاده ای🙏 #عکس_نوشته #شهید_دکتر_مصطفی_چمران @shahidgomnam
🍃🌺رمـــان ..🌺🍃 قسمت ؛ از ازمایشگاه که بیرون امدم لرزی به تمام وجودم وارد شد٬ لرزی توأم با شادی و ترس.. آرام آرام به سمت خانه قدم برمیداشتم و ذکر میگفتم ٬این روزها تنها ذکر ٬ قوت دل لرزان فاطمه بود. به در خانه رسیدم ٬کلید را درون قفل چرخاندم و صورت سرشار از نگرانی مهدیس روبه رویم نقش بست. مهدیس دختر ۱۶ساله ی طبقه بالایمان که بسیار مهربان و دوست صمیمی رقیه است. صورتش به رنگ گچ شده و چشمانش به سرخی میزند در دلم غوغایی میشود که جسمم را تسخیر میکند. -سلام عه خوبید فاطمه جون ؟ -سلام گل دختر تو خوبی؟ -ممنون.ام من برم خیلی عجله دارم فعلا.. و من حتی فرصت نکردم بگویم خدانگهدارت. خرید هارا کشان کشان بالا میبردم که در راه رو مامان ملیحه (مادرهمسرم)را دیدم. -عه سلام مامان جون خوبید ؟چرا توراه رو ؟چیزی شده؟ -سلام مادر تو خوبی کجا بودی دلم هزار راه رفت.ام چیزه بیا بریم تو . -باشه٬بفرمایید داخل... بازهم همان پریشانی اما اینبار در چهره مادر نمایان شده بود.. چادرم را از سر دراوردم و روی کاناپه انداختم ٬سریعا شومینه را روشن کردم امروز بیست و سوم بهمن ماه سال ۱۳۹۴است . سرمایی سوزناک از لبه پنجره ها سرباز میکند و بوی برف داخل خانه می ٱید.دست های قرمز شده از سرمایم را جلوی شومینه میگیرم و انگشتانم گز گز میکند. رو به مامان ملیحه که برمیگردانم دورخود میچرخد و یک آن نگاه نگرانش در نگاه یخ زده ام گم میشود. -فاطمه جان آخه تو این سرما چرا رفتی خرید ؟میزاشتی بابا حسین(پدر همسرم)میرفت. -مادرجون نگران نباشید من خوب خووبم . دست هایش را به نرمی نوازش کردم و روی چشم هایم گذاشتم تمام بدنم از حس مادرانه اش پر شد. اما او سریع دستانش راکشید و جلوی دهانش گرفت و هق هق گریه سرداد.شانه هایش به شدت میلرزید روی زمین زانو زد ٬نگران کنارش نشستم وگفتم: -مامانی اخه چرا گریه میکنید قربونتو... حرف از دهانم خارج نشده بود که در همان جا ماسید. صدای جیغ زینب از طبقه پایین آمد.مامان ملیحه نگران به من نگاه کرد اما من چادر مشکیم را برداشتم و پله هارا دوتا یکی کردم و به طبقه پایین رسیدم٬در چهارچوب در ایستادم صحنه پیش رویم لحظه ای مانند پتک بر سرم زد زینب در آغوش خانجون غش کرده بود و همه یاحسین میگفتند و میگریستند . هیچ کس حضور مرا احساس نکرد انگار من تنها فقط تماشا میکردم ٬مامان ملیحه بازوهایم را میفشرد و من تنها نگاه میکردم . زنگ در به صدا درآمد نمیدانم چرا داوطلبانه به سمت در دویدم ٬انگار آن در کلید همه این سوال های بی پاسخ ذهنم بود.اما٬در را که باز کردم دنیا بر سرم آوار شد دومرد با ٱور کت نظامی روبه رویم ایستادند و مرد ریش سفید حرفی زد که مهر تایید برتمام این روایات بود... -سلام علیکم خواهر٬اینجا منزل 🌷شهید نیایشه؟ افتادن من بر زمین مصادف شد با جیغ مامان ملیحه که میگفت اقا نگوووو. تمام دنیا دور سرم میچرخید نفسم بالا نمیامد صورتم به کبودی میزد و دستان ضعیفم را به دور گردن میپیچیدم تا شاید راهی باز شود برای این نفس جامانده. مامان ملیحه فقط گریه میکرد و یاحسین میگفت قلبم تیر کشید و تصویر علی من جلویم نقش بست و فکر نبودنش مرا وادار به صدا کردن اسمش کرد و سیاهی مطلق. -علیییییی.... 🍃🌺ادامه دارد... نویسنده: نهال سلطانے 😅 @Shahidgomnam