📸 عکس دیده نشده استقبال شهید حاج قاسم سلیمانی از مهمانان مراسم ترحیم مرحوم پدرشان - مصلای تهران
--------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
✍ سرلشکر قاسم سلیمانی:
هر كس به مدار مغناطيسی علیبنابیطالب (علیهالسلام) نزدیکتر شد، اين مدار بر او اثر میگذارد؛ او کمیلبنزیاد میشود، او ابوذر غفاری میشود، او سلمان پاک میشود.
۹۵/۲/۱۴
--------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
این دنیا فانی است و همه چیز در فنا شدن است،
همه چیز در طبیعت می میرد ولی #شهید زنده است
و در پیش خدای خود روزی می خورد وفنا نمی شود
برای همین من این راه «شهادت » را انتخاب کرده ام.
یاد شهدا با صلوات🌹
بسم الله الرحمن الرحیم
...وننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمة للمؤمنين و لايزيد الظالمين الا خسا را
اللهم اشف کل مریض ان شاالله
برخیز مجاهد ، مقاومت به وجودت نیاز دارد....😔
حال یَل حشد وخیم است
با نفسهای گرمتان برای شفایش
دعا کنید...
#مجاهد_مقاومت
#ایوب_حسن
مجمع جهانی خادمین شهدا
باسلام خدمت بزرگواران از امشب دوباره با یک رمان جدید شهدایی در خدمتتون هستیم.
ان شاءالله باعمل به وصایای شهدا
شرمندهء قطره ای از خونشون نباشیم
التماس دعای فـرج و شهادت🕊🌷
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_اول
💠 ساعت از یک بامداد میگذشت، کمتر از دو ساعت تا تحویل سال ۱۳۹۰ مانده بود و در این نیمهشب رؤیایی، خانه کوچکمان از همیشه دیدنیتر بود.
روی میز شیشهای اتاق پذیرایی هفت_سین سادهای چیده بودم و برای چندمین بار سَعد را صدا زدم که اگر ایرانی نبود دلم میخواست حداقل به اینهمه خوشسلیقگیام توجه کند.
💠 باز هم گوشی به دست از اتاق بیرون آمد، سرش به قدری پایین و مشغول موبایلش بود که فقط موهای ژل زده مشکیاش را میدیدم و تنها عطر تند و تلخ پیراهن سپیدش حس میشد.
میدانستم به خاطر من به خودش رسیده و باز از اینهمه سرگرمیاش کلافه شدم که تا کنارم نشست، گوشی را از دستش کشیدم. با چشمان روشن و برّاقش نگاهم کرد و همین روشنی زیر سایه مژگان مشکیاش همیشه خلع سلاحم میکرد که خط اخمم شکست و با خنده توبیخش کردم :«هر چی خبر خوندی، بسه!»
💠 به مبل تکیه زد، هر دو دستش را پشت سرش قفل کرد و با لبخندی که لبانش را ربوده بود، جواب داد :«شماها که آخر حریف نظام ایران نشدید، شاید ما حریف نظام سوریه شدیم!»
لحن محکم عربیاش وقتی در لطافت کلمات فارسی مینشست، شنیدنیتر میشد که برای چند لحظه نیمرخ صورت زیبایش را تماشا کردم تا به سمتم چرخید و به رویم چشمک زد.
💠 به صفحه گوشی نگاه کردم، سایت العربیه باز بود و ردیف اخبار سوریه که دوباره گوشی را سمتش گرفتم و پرسیدم :«با این میخوای انقلاب کنی؟» و نقشهای دیگر به سرش افتاده بود که با لبخندی مرموز پاسخ داد :«میخوام با دلستر انقلاب کنم!»
نفهمیدم چه میگوید و سرِ پُرشور او دوباره سودایی شده بود که خندید و بیمقدمه پرسید :«دلستر میخوری؟» میدانستم زبان پُر رمز و رازی دارد و بعد از یک سال زندگی مشترک، هنوز رمزگشایی از جملاتش برایم دشوار بود که به جای جواب، شیطنت کردم :«اون دلستری که تو بخوای باهاش انقلاب کنی، نمیخوام!»
💠 دستش را از پشت سرش پایین آورد، از جا بلند شد و همانطور که به سمت آشپزخانه میرفت، صدا رساند :«مجبوری بخوری!» اسم انقلاب، هیاهوی سال ۸۸ را دوباره به یادم آورده بود که گوشی را روی میز انداختم و با دلخوری از اینهمه مبارزه بینتیجه، نجوا کردم :«هر چی ما سال ۸۸ به جایی رسیدیم، شما هم میرسید!»
با دو شیشه دلستر لیمو برگشت، دوباره کنارم نشست و نجوایم را به خوبی شنیده بود که شیشهها را روی میز نشاند و با حالتی منطقی نصیحتم کرد :«نازنین جان! انقلاب با بچهبازی فرق داره!»
💠 خیره نگاهش کردم و او به خوبی میدانست چه میگوید که با لحنی مهربان دلیل آورد :«ما سال ۸۸ بچهبازی میکردیم! فکر میکنی تجمع تو دانشگاه و شعار دادن چقدر اثر داشت؟» و من بابت همان چند ماه، مدال دانشجوی مبارز را به خودم داده بودم که صدایم سینه سپر کرد :«ما با همون کارها خیلی به نظام ضربه زدیم!»
در پاسخم به تمسخر سری تکان داد و همه مبارزاتم را در چند جمله به بازی گرفت :«آره خب! کلی شیشه شکستیم! کلی کلاسها رو تعطیل کردیم! کلی با حراست و بسیجیها درافتادیم!»
💠 سپس با کف دست روی پیشانیاش کوبید و با حالتی هیجانزده ادامه داد :«از همه مهمتر! این پسر سوریهای عاشق یه دختر شرّ ایرانی شد!» و از خاطرات خیالانگیز آن روزها چشمانش درخشید و به رویم خندید :«نازنین! نمیدونی وقتی میدیدم بین اونهمه پسر میری رو صندلی و شعار میدی، چه حالی میشدم! برا من که عاشق مبارزه بودم، به دست اوردن یه همچین دختری رؤیا بود!»
در برابر ابراز احساساتش با آن صورت زیبا و لحن گرم عربی، دست و پای دلم را گم کردم و برای فرار از نگاهش به سمت میز خم شدم تا دلستری بردارم که مچم را گرفت. صورتم به سمتش چرخید و دلبرانه زبان ریختم :«خب تشنمه!» و او همانطور که دستم را محکم گرفته بود، قاطعانه حکم کرد :«منم تشنمه! ولی اول باید حرف بزنیم!»
💠 تیزی صدایش خماری عشق را از سرم بُرد، دستم را رها نمیکرد و با دست دیگر از جیب پیراهنش فندکی بیرون کشید. در برابر چشمانم که خیره به فندک مانده بود، طوری نگاهم کرد که دلم خالی شد و او پُر از حرف بود که شمرده شروع کرد :«نازنین! تو یه بار به خاطر آرمانت قید خونوادهات رو زدی!» و این منصفانه نبود که بین حرفش پریدم :«من به خاطر تو ترکشون کردم!»
مچم را بین انگشتانش محکم فشار داد و بازخواستم کرد :«زینب خانم! اسمت هم به خاطر من عوض کردی و شدی نازنین؟» از طعنه تلخش دلم گرفت و او بیتوجه به رنجش نگاهم دوباره کنایه زد :«چادرت هم بهخاطر من گذاشتی کنار؟ اون روزی که لیدر اغتشاشات دانشکده بودی که اصلاً منو ندیده بودی!»...
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_دوم
💠 بهقدری جدی شده بود که نمیفهمید چه فشاری به مچ دستم وارد میکند و با همان جدیت به جانم افتاده بود :«تو از اول با خونوادهات فرق داشتی و بهخاطر همین تفاوت در نهایت ترکشون میکردی! چه من تو زندگیات بودم چه نبودم!» و من آخرین بار خانوادهام را در محضر و سر سفره عقد با سعد دیده بودم و اصرارم به ازدواج با این پسر سر به هوای سوری، از دیدارشان محرومم کرده بود که شبنم اشک روی چشمانم نشست.
از سکوتم فهمیده بود در مناظره شکستم داده که با فندک جرقهای زد و تنها یک جمله گفت :«مبارزه یعنی این!» دیگر رنگ محبت از صورتش رفته و سفیدی چشمانش به سرخی میزد که ترسیدم.
💠 مچم را رها کرد، شیشه دلستر را به سمتم هل داد و با سردی تعارف زد :«بخور!» گلویم از فشار بغض به تنگ آمده و مردمک چشمم زیر شیشه اشک میلرزید و او فهمیده بود دیگر تمایلی به این شبنشینی عاشقانه ندارم که خودش دست به کار شد.
در شیشه را با آرامش باز کرد و همین که مقابل صورتم گرفت، بوی بنزین حالم را به هم زد. صورتم همه در هم رفت و دوباره خنده مستانه سعد بلند شد که وحشتزده اعتراض کردم :«میخوای چیکار کنی؟»
💠 دو شیشه بنزین و فندک و مردی که با همه زیبایی و عاشقیاش دلم را میترساند. خنده از روی صورتش جمع شد، شیشه را پایین آورد و من باورم نمیشد در شیشههای دلستر، بنزین پُر کرده باشد که با عصبانیت صدا بلند کردم :«برا چی اینا رو اوردی تو خونه؟»
بوی تند بنزین روانیام کرده و او همانطور که با جرقه فندکش بازی میکرد، سُستی مبارزاتم را به رخم کشید :«حالا فهمیدی چرا میگفتم اونروزها بچه بازی میکردیم؟»
💠 فندک را روی میز پرت کرد، با عصبانیت به مبل تکیه زد و با صدایی که از پس سالها انتظار برای چنین روزی برمیآمد، رجز خواند :«این موج اعتراضی که همه کشورهای عربی رو گرفته، از تونس و مصر و لیبی و یمن و بحرین و سوریه، با همین بنزین و فندک شروع شد؛ با حرکت یه جوون تونسی که خودش رو آتیش زد! مبارزه یعنی این!»
گونههای روشنش از هیجان گل انداخته و این حرفها بیشتر دلم را میترساند که مظلومانه نگاهش کردم و او ترسم را حس کرده بود که به سمتم خم شد، دوباره دستم را گرفت و با مهربانی همیشگیاش زمزمه کرد :«من نمیخوام خودم رو آتیش بزنم! اما مبارزه شروع شده، ما نباید ساکت بمونیم! بن_علی یه ماه هم نتونست جلو مردم تونس وایسه و فرار کرد! حُسنی_مبارک فقط دو هفته دووم اورد و اونم فرار کرد! از دیروز ناتو با هواپیماهاش به لیبی حمله کرده و کار قذافی هم دیگه تمومه!»
💠 و میدانستم برای سرنگونی بشّار_اسد لحظهشماری میکند و اخبار این روزهای سوریه هواییاش کرده بود که نگاهش رنگ رؤیا گرفت و آرزو کرد :«الان یه ماهه سوریه به هم ریخته، حتی اگه ناتو هم نیاد کمک، نهایتاً یکی دو ماه دیگه بشّار اسد هم فرار میکنه! حالا فکر کن ناتو یا آمریکا وارد عمل بشه، اونوقت دودمان بشّار به باد میره!»
از آهنگ محکم کلماتش ترسم کمتر میشد، دوباره احساس مبارزه در دلم جان میگرفت و او با لبخندی فاتحانه خبر داد :«مبارزه یعنی این! اگه میخوای مبارزه کنی الان وقتشه نازنین! باور کن این حرکت میتونه به ایران ختم بشه، بشرطی که ما بخوایم! تو همون دختری هستی که به خاطر اعتقاداتت قیام کردی! همون دختری که ملکه قلب پسر مبارزی مثل من شد!»
💠 با هر کلمه دستانم را بین انگشتان مردانهاش فشار میداد تا از قدرتش انگیزه بگیرم و نمیدانستم از من چه میخواهد که صدایش به زیر افتاد و عاشقانه تمنا کرد :«من میخوام برگردم سوریه...» یک لحظه احساس کردم هیچ صدایی نمیشنوم و قلبم طوری تکان خورد که کلامش را شکستم :«پس من چی؟»
نفسش از غصه بند آمده و صدایش به سختی شنیده میشد :«قول میدم خیلی زود ببرمت پیش خودم!» کاسه دلم از ترس پُر شده بود و به هر بهانهای چنگ میزدم که کودکانه پرسیدم :«هنوز که درسمون تموم نشده!» و نفهمید برای از دست ندادنش التماس میکنم که از جا پرید و عصبی فریاد کشید :«مردم دارن دسته دسته کشته میشن، تو فکر درس و مدرکی؟»
💠 به هوای عشق سعد از همه بریده بودم و او هم میخواست تنهایم بگذارد که به دست و پا زدن افتادم :«چرا منو با خودت نمیبری سوریه؟» نفس تندی کشید که حرارتش را حس کردم، با قامت بلندش به سمتم خم شد و با صدایی خفه پرسید :«نازنین! ایندفعه فقط شعار و تجمع و شیشه شکستن نیست! ایندفعه مثل این بنزین و فندکه، میتونی تحمل کنی؟»...
ادامه_دارد
-----------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
دل ڪہ هوایـے شود، پرواز است ڪہ آسمانیت مےڪند.
و اگر بال خونیـن داشتہ باشے دیگر آسمــان، طعم ڪربلا مےگیرد.
دلــها را راهےڪربلاے جبــهہها مےڪنیم و دست بر سینہ،
#شهدا🌷زیارت "شــهــــــداء"🌷 میخوانیم.
🌱 بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم🍃
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَہُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَہُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ
اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے کُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم...🌷
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفــرج
#اللهم_ارزقنـا_شهـادت_فی_سبیلڪ
-------------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تصویری دیده نشده از شهید سردار سلیمانی در حرم امیرالمومنین علیهالسلام
انگار این دلتنگی همیشگیست
#دلتنگی_سرداردلم💔
#روزتون_شهـدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥بکشید مارا ملت ما بیدار تر میشود!
-----------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🌹هیچی نگو!!!
یک روز گزارش اقدامات نادرست
یکی از نیروها را به حاج قاسم دادم
بهم گفت: «آیا یک درصد احتمال
میدهی او در این مسیر بماند
و خوب بشود؟»
گفتم: بله
جواب داد: پس هیچی نگو!!!
📚راوی سردار فتاحی
-----------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
🌹شهـید حسن طهرانےمقدم:
فــقط انــسـان های #ضــعیــف به
اندازه امکاناتشان کار مےڪنند!
📩 #شـــهید_اقــتدار
-----------------------
🇮🇷ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی☺️👇🇮🇷
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
👤 توییت استاد #رائفی_پور
اگر از گناه "مطهری"، "رجایی" هست که "بهشتی" شوی؛
و آنگاه که "با هنر" شهادت آشنا گشتی ، "مفتح" ابواب بهشت خواهی شد؛
با "همت" تقوا پیشه کن، "صیاد" دلها می گردی
و آخرت را مبنای عملت قرار ده تا خداوند متعال
مُلک "سلیمانی " عطایت کند.
🌷🌷🌷 عراقی ها تصمیم گرفتند ما را به زیارت حرم حضرت علی و امام حسین ـ علیهم السلام ـ ببرند، اما وقتی نوبت به اردوگاه ما رسید کسی حاضر نشد در زیر پرچم صدام به زیارت برود. ما می گفتیم اگر ما را به زیارت می برید، چرا در شب عاشورا، دو ماه پیش، با ما آن طور رفتار کردید؟
🌹عراقی ها جواب می دادند که آن روز دستور داشتیم شما را بزنیم و امروز هم دستور رسیده که به هر طور ممکن شما را به زیارت ببریم، اما کسی به حرف بعثی ها گوش نداد و همه متحد القول شدیم که زیر پرچم صدام به زیارت نرویم، زیرا آن ها می خواستند از این ماجرا علیه اسلام و انقلاب سوء استفاده کنند.
🌹دلیل دیگر این بود که گروهی را که قبل از ما به زیارت برده بودند به آن ها اجازه نداده بودند نماز صبح شان را بخوانند. این مسئله برای ما خیلی سخت بود و با این که یک عمر انتظار زیارت قبر ابا عبدالله الحسین (ع) را داشتیم اما نتوانستیم برای یک امر مستحب (زیارت)، یک امر واجب (نماز) را کنار بگذاریم.
🌹بعد از این اتفاق، نگهبانانِ بعثی ما را بیش از یک ماه مورد ضرب و شتم قرار دادند و بیش از دویست نفر از دوستانمان را عریان کردند و پس از کتک کاری و شکنجه، به ارودگاهی دیگر انتقال دادند و ما تا مدتی از آن ها بی خبر بودیم.🌷🌷🌷
🌷💞🌷نقل از: نماز در اسارت، ص 31 ـ
🌷هدیه به ارواح طیبه شهدا صلوات🌷
🕊@Shahidgomnam
پدرم گفت:
اگر خادم این خانه شوی همهی زندگی و آخرتت تضمین است؛
از خدا خواستهام تا بشوم بیمارت؛
بس که داروی شفاخانهی تو شیرین است.
🌷شهیدمدافع حرم #حامد_جوانی🌷
🕊@Shahidgomnam
قبل از حرکت همسرش را به حضرت فاطمه (س) قسم داد و حلالیت طلبید و گفت: مرا حلال کنید .
من پدر خوبی برای بچه ها و همسر خوبی برای شما نبوده ام .
حالا پیش خدا میروم و مطمئنم که دیگر برنمیگردم .
همیشه میگفت: خدا کند جنازه من به دست شما نرسد .
گفتم: چرا؟
گفت: برادران ، بسیار به من لطف دارند و میدانم که وقتی به مزار شهیدان
می آیند ، اول به سراغ من خواهند آمد اما قهرمانان واقعی جنگ ، شهیدان بسیجی اند .
دوست ندارم حتی به اندازه یک وجب از این خاک مقدس را اشغال کنم .
تازه اگر جنازه ام به دستتان برسد یک تکه سنگ جهت شناسایی خودتان روی مزارم بگذارید و بس .
🌷شهید علی تجلایی🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
🕊@Shahidgomnam
#حجاب_عفاف
شهید سعید سوهانی
و ای خواهران
(مخصوصا خواهر خودم)، بدانید که وصیت تمام شهیدان این است:
«خواهران حجاب تو کوبندهتر از خون من است.»
و ای خواهرانم، شما در سنگر حجاب به ما امید دادید و ما را راهنمایی کردید و درس شهادت و شهامت دادید
و با روحیه دادن شما ما به این راه پرافتخار نائل آمدیم. پس حجابتان را حفظ کنید و تحصیل علم و شناخت در راه خدا را پیدا کنید.
#پویش_حجاب_فاطمی
یاد شهدا با صلوات🌺
🕊@Shahidgomnam
« در نظر بگیرید که بار اسلام و انقلاب را بر دوش ماها گذاشته باشند
و ما اینقدر راسخ، با استقامت و با غرور، باید این بار را به دوش بکشیم
در غیر این صورت، چه بر سر اسلام خواهد آمد ؟
.
چه جوابی داریم که به آن عناصری بدهیم
که توی همین عملیات والفجر مقدماتی، پشت آن کانال ها ماندند
و حتی اجساد پاره پاره و زخم خورده شان هم، به عقب برنگشت
.
برادری که هفت شبانه روز توی محاصره بود
و سرانجام توانست به عقب برگردد، می گفت :
دشمنان آمده بودند بالای سر بچه های زخمی ما
که توی میدان مین افتاده بودند
هر کدام از زخمی ها، اگر آخ می گفت
درجا او را به رگبار می بستند
هر کدام هم که از فرط جراحت
حتی نای آخ گفتن هم نداشت
دشمن به خیال اینکه کار او تمام شده
بی اعتنا از بالای سرش دور می شدند
در نتیجه، این زخمی های بی رمق ما
توی آن میدان مین، آنقدر می ماندند
و توی خونشان غوطه می خوردند
تا بالاخره شهید می شدند
.
مایی که قرار است اسوه و الگوی اسلام باشیم
ننگ ابدی و عقوبت خدا را بر خودمان واجب می کنیم
اگر که بخواهیم غرور داشته باشیم، کِبر داشته باشیم
و خودپسند و خاک بر سر باشیم
.
جداً، هیچ جوابی
برای آخرتمان نداریم
هیچ جوابی نداریم
.
تک تک آنهایی که بحث اسلام و تشیع
و آن خون هایی که در این راه
زیر تیغهٔ شمشیرها و در شکنجه گاهها
از صدر اسلام تا انقلاب و از زمان شروع جنگ تا حالا
زیر رگبار مسلسل ها به زمین ریخته شده، برایشان بد جا افتاده
و هنوز واقعیت این مفاهیم را نشناخته اند و درک نکرده اند
.
اینها در واقع، هنوز زبون هواهای نفسانی
و دست پرورده امیال و هوس های شیطان است
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_حجاب
💕چقدر لذت بخش است شادی و نگاه حضرت
کاری از رسانه تنهامسیر آرامش
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕💕💕💕💕
💚 آقاے_بے_حرم
🔰همیشہ داغ دلم قبر خلوٺ حسن اسٺ
بہ سر هواے بقیع و زیارٺ حسن اسٺ
🔰تمام هفتہ براے حسین مےسوزم
ولے دوشنبہے من وقف غربٺ حسن اسٺ
💚دوشنبه_های_امام_حسنی
💚🍂💚🍂💚🍂💚