ای #شهید🌷🍃
#لبخند_تو
تحویل همه سال من است🌸
و من
نوروزم را
هر روزم را
مدیون توام...✨
🌟سال نو مبارک🌟
🌸یا مقلّب القلوب و الابصار
🌼یا مدبّر اللّیل و النّهار
🌻یا محوّل الحول و الاحوال
💐حوّل حالنا الی احسن الحال
🌺 #عید_نوروز بر شیفتگان و محبین #اهل_بیت علیهم السلام و خانواده های محترم شهدا گرامی و مبارک باد.🌺
🌷#شهید_عبدالکریم_پرهیزگار🌺🌺 🕊
🌷شادی روح همه #شهدا صلوات
نهم تیرماه سالگرد عملیات #کربلای_یک گرامی باد.🌷🌷
👇👇
#شهید مرحمت بالازاده
هم قد گلوله توپ بود …
گفتم : چه جوری اومدی اینجا؟
گفت : با التماس!
گفتم : چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟
گفت : با التماس!
به شوخی گفتم: میدونی آدم چه جوری شهید میشه؟
لبخندی زد و گفت: با التماس!
تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده 😔😭
🌷
#ﺷﻬﺪا ﺑﺮاﻱ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻴﺪ
#ﺩﻟﻢ_ﺷﻬﺎﺩﺕ_ﻣﻴﺨﻮاﻫﺪ💔
خدایا پرواز را به ما بیاموز تا مرغ دست آموز نشویم و از نور خویش آتش در ما بیفروز تا در سرمایبیخبری نمانیم.
خون شهیدان را در تن ما جاری گردان تا به ماندن خو نکنیم و دست آن شهیدان را بر پیکرمان آویز تا مشت خونینشان را برافراشته داریم.
خدایا چشمی عطا کن تا برای تو بگرید، دستی عطا کن تا دامانی جز تو نگیرد، پایی عطا کن که جز راه تو نرود و جانی عطا کن که برای تو برود.
📙برگرفته از کتاب پنجاه سال عبادت. از وصیت دانشجوی شهید مهدی رجب بیگی.
#پنجاهسالعبادت
#شهید مهدی رجب بیگی
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣
#نماز_شهیدان
#شهید #عباسعلی_ادب
🌸 کوچک و بزرگ نداره 🌸
🌼 گفتم: «شما بشین، کوچکترها پذیرایی می کنن».
جعبهی شیرینی دستش بود و از نمازگزارهای عید فطر پذیرایی می کرد.
🌼 گفت: «این چه حرفیه؟ مگه مسجد بالا و پایین و کوچک و بزرگ داره؟ من که کوچیک همه ام».
سعی می کرد کارهای داخل #مسجد را خودش انجام دهد. مرتب سرپا بود، چه در اعیاد و چه در عزاداریها.
📒 فرهنگنامه شهدای سمنان، ج1، ص357.
#نماز_شهیدان
🌹 #شهید #امیر_جلیلی _آزاد 🌹
❇️ در منطقه عملیاتی گلان شبهای قبل از عملیات را در سوله بسر می بردیم که کنار کوه توسط برادران جهاد آماده شده بود.
❇️ مراسم دعا و #نماز_جماعت و بخصوص #نماز_شب در آن زمان در گروهان ما امری همیشگی بود. یک روز یکی از برادران بسیجی گفت: فلانی شما با امیر دوست هستی لطفاً او را نصیحت کن تا نماز شب بخواند چون تنها کسی که نماز شب نمی خواند ایشان است.
❇️ من هم با یک حالت پدرانه و با طمأنینه شروع کردم به نصحیت کردند و امیر هم فقط گوش می داد و چیزی نمی گفت. پس از پایان صحبت هایم با خود نتیجه گیری کردم که حتماً دوست ندارد نماز شب بخواند و از این همه بی تفاوتی او نسبت به خودم کمی ناراحت شدم.
❇️ بعد از شهادتش فرمانده گروهانمان را دیدم که بر سر مزار امیر می گرید و می گوید همیشه من او را بیدار می کردم تا تنها نماز شبش را بخواند تا هیچکس در آن ساعت او را نبیند.
📚 اطلاعات دریافتی از کنگره سرداران و 23 هزار شهید استانهای خراسان.
#نماز_شهیدان
💓 از روی کاغذ 💓
#شهید #محمد_جهان_آرا
🦋 نصفه شب بیدار می شد، یک تکه کاغذ از زیر پتو بر می داشت می گذاشت جلویش، از رویش نماز می خواند.
🦋 نوشته بود #نماز_شب چند رکعت است و چه طور باید خواند.
📚 یادگاران، جلد 20 ، ص 18.
هر کس که شیفتهی یک #شهید است
رسالتی دارد شبیه
«رسالتتکمیلنشدهآنشهید»
گویی خود شهیــــــــد، مُکَمِّلهای رسالتاش را مبعوث میکند!
💠شهید_حمیدرضا باب الخانی🌹
یادشهداکمتر از شهادت نیست
🌹به سنگ مزار خادم الشهدا، #شهید مدافع حرم جواد محمدی نگاه کنید و با دقت وصیتش را بخوانید👈 خطاب به ماست
「💛🍃」
#شهید
میانِ مزارشان سرگردان کھ شدی
دل ِ حیرانت را بردار و کناری بنشین ،
دلت اگر گرفت کمی اشک بریز . .
نھ براۍ حال دلت ، نھ!
برای جـٰاماندنت
آری! سخت است جـٰاماندن!(:💔
🦋
#خاطـــرات_شهــدا
شهیدی که قمقمه اش بعد ۱۲ سال آب گوارا داشت...
در فکه کنار یکی از ارتفاعات، تعدادی #شهید پیدا شدند که یکی از آنها حالت جالبی داشت.
او در حالی روی زمین افتاده بود که دو #قمقمه ی پلاستیکی آب در دستان استخوانی اش بود.
یکی از قمقمه ها #ترکش خورده و سوراخ شده بود.
ولی قمقمه ی دیگر، #سالم و پر از آب بود.
درِ قمقمه را که باز کردیم، با وجود این که حدود ۱۲ سال از شهادت این بسیجی #سقا می گذشت، آب آن بسیار گوارا و خنک مانده بود..
منبع :دلهای خدایی
📎با ما در خاکریز خاطرات شهدا همراه باشید
@Shahidgomnam
راز رسیدن به عرفان و معنویت #شهید _احمد_علی_نیری🌷
من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم. ما رازدار هم بودیم. یک بار از احمد پرسیدم که احمد من و تو از بچگی همیشه با هم بودیم اما سوالی از تو دارم نمیدانم چرا در این چند سال اخیرشما این قدر رشد معنوی کردید اما من... لبخندی زد و میخواست بحث را عوض کند اما دوباره سوالم را پرسیم بعد از کلی اصرار سرش را بالا آورد و گفت: طاقتش را داری؟! با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟! گفت بنشین تا بهت بگم.
نفس عمیقی کشید و گفت یک روز با رفقای محل و بچههای مسجد رفته بودیم دماوند. شما توی آن سفر نبودید همه رفقا مشغول بازی و سرگرمی بودند. یکی از بزرگترها گفت احمد آقا برو این کتری رو آب کن و بیار تا چای درست کنیم. بعد جایی رو نشان داد گفت اون جا رودخانه است برو اون جا آب بیار من هم را افتادم.
راه زیادی نبود از لا به لای بوتهها ودرختها به رودخانه نزدیک شدم تا چشمم به رودخانه افتاد یک دفعه سرم را پایین انداختم وهمان جا نشستم! بدنم شروع به لرزیدن کرد نمیدانستم چه کار کنم! همان جا پشت بوتهها مخفی شدم. من میتوانستم به راحتی یک گناه بزرگ انجام دهم. در پشت آن بوتهها چندین دختر جوان مشغول شنا کردن بودند. من همان جا خدا را صدا کردم و گفتم :«خدایا کمکم کن الآن شیطان من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمیشود اما به خاطر تو از این از این گناه میگذرم.»
بعد کتری خالی را از آن جا برداشتم و از جای دیگر آب آوردم. بچهها مشغول بازی بودند. من هم شروع به آتش درست کردن بودم خیلی دود توی چشمانم رفت. اشک همین طور از چشمانم جاری بود. یادم افتاد که حاج آقا گفته بود:«هرکس برای خدا گریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت.»
من همینطور که اشک میریختم گفتم از این به بعد برای خدا گریه میکنم. حالم خیلی منقلب بود. از آن امتحان سختی که در کنار رودخانه برایم پیش آمده بود هنوز دگرگون بودم. همین طور که داشتم اشک میریختم و با خدا مناجات میکردم خیلی با توجه گفتم: «یاالله یا الله...» به محض این که این عبارت را تکرار کردم صدایی شنیدم ناخودآگاه از جایم بلند شدم. از سنگ ریزهها و تمام کوهها و درختها صدا میآمد.
همه میگفتند: «سُبوحُ قدّوس رَبُنا و رب الملائکه والرُوح» (پاک و مطهر است پروردگار ما و پروردگار ملائکه و روح) وقتی این صدا را شنیدم ناباورانه به اطراف خودم نگاه کردم دیدم بچهها متوجه نشدند. من در آن غروب با بدنی که از وحشت میلرزید به اطراف میرفتم از همه ذرات عالم این صدا را میشنیدم! احمد بعد از آن کمی سکوت کرد. بعد با صدایی آرام ادامه داد: از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد! احمد بلند شد و گفت این را برای تعریف از خودم نگفتم.گفتم تا بدانی انسانی که گناه را ترک کند چه مقامی پیش خدا دارد. بعد گفت: «تا زندهام برای کسی این ماجرا را تعریف نکن.»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید
#اغتشاشات_اخیر
🎥 بیقراریهای مادر بسیجی ای که روز گذشته در اغتشاشات تبریز شهید شد
-----------------------------------------------------------
🏴ڪلیڪ ڪنی شهـید میشی👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
📌اگر میخواهید کارتان #برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید،
زندگی نامه شهدا را بخوانید📃📚
سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید.
#شهیدمصطفیصدرزاده
#شهید #شهادت
#حجاب #ایران
#لبیک_یا_خامنه_ای
📸#طلبه بسیجی مدافع امنیت #شهید آرمان #علی_وردی
#دلنوشته
🍃🍃تو هم طلبه یی
من هم..
اما فقط اسم مان شبیه هم هست
اما تو کجا رسیدی و من کجاییم
تو جان دادی،غریبانه
راستی که زیباست..شهادت
این مدال برازنده هر کسی نیست
دروغ چرا شاید جای تو من بین آن وحشی ها بودم،از ترس جانم! آنچه که میخواستند انجام میدادم
من ترسو هستم..هنوز از اینکه بین جمعیت بروم و از دین و خون های شهدا دفاع کنم..میترسم
از اینکه پای کار امام زمان بیایم و در این وانفسا یتیمان شیعه را میان این گرگ های وحشی تنها نگذارم میترسم
دین و طلبگی را تا جایی که از من کار جهادی نخواهد و مزاحم دنیا طلبی من نشود میخواهم
اما از کار جهادی شبانه روزی،از یک مدرسه و مسجد از محله ی خودم از فامیل خودم که بین آنان باشم
از اینکه مثل دیگران دنبال خانه و ماشین و دنیای خانه م نباشم..
از اینکه مثل مولایم درد دین داشته باشم تا درد دنیا
از اینکه شهوت عنوان و مدرک و موفقیت و مشهور شدن و..بگذرم..
از اینکه سینه سپر کنم و خانه به خانه مثل مادر شهیدان علی را بیاد مردم بیندازم
از اینکه .....
میترسم ....میترسم ....میترسم..
گفتهاند آرزو بر جوانان عیب نیست..
بگذار آرزو کنم و از تو کمک بخواهم..
حالا که زنده بودن من برای دین و امام زمان جز خسارت چیزی ندارد...
پس لااقل خون من ریخته شود..
لااقل مرگ من باعث زنده شدن بشود
نبودن من موجب بودن گردد..
خوشبحالت..
تو هم طلبه یی
من هم
اما فقط اسم ما شبیه هم هست!!🍂🍂
اللهم ارزقنا قتلا فی سبیلک..
اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد
و مماتی ممات محمد و آل محمد
#دغدغه_های_یک_طلبه
هر کسی #شهید نمیشه.. باید شهید زندگی کرده باشی تا مرگت هم با شهادت باشه...
تصویری از طلبه جهادگر، شهید #محمد_زارع_مویدی که برای آبادی میهن مان هر روز در تکاپو بود.. این شهید با کوکتل مولوتف داعشیهای آشوبگر در #شیراز شهید شد
به این عکسها خیرهشو، خیرهشو...
گلچینی از تصاویر شهدای مدافع امنیت اغتشاشات ۱۴۰۱
چقدر در رسانه ضعیف هستیم که نتوانستیم مظلومیت این شهدا و خباثت زامبیهای مقابلشان را بهدرستی تبیین کنیم...
اما در نقطهی مقابل ببینید که چگونه رسانههای معاند میتوانند روی اعدام یک محارب، پروپاگاندا به راه بیاندازند و بهراحتی جای #جلاد و #شهید را عوض کنند
محمد جوانی
#شهدای_امنیت
🌹شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
این عکسی که مشاهده میکنید معروفه
به نردبان #شهادت...
تمام افراد حاضر در عکس #شهید شدند و سالک الی الله ....
عکس جالبيه ...
_______________
📌 در نشر خوبی ها سهیم باشید و برای دیگران ارسال کنید🌹
---------------------------------------
🏴ڪلیڪڪنےشهـیدمیشے👇🏴
http://eitaa.com/joinchat/4274126848C1c9c736147
✨﷽✨
🔰روایتی از آخرین روز زندگی حاج قاسم
♦️پنجشنبه(98/10/12) - دمشق ساعت 7 صبح
✍️با خودرویی که دنبالم آمده عازم جلسه میشوم،هوا ابری است و نسیم سردی میوزد.
ساعت 7:45 صبح
به مکان جلسه رسیدم.
مثل همه جلسات تمامی مسئولین گروههای مقاومت در سوریه حاضرند.
ساعت 8 صبح
همه با هم صحبت میکنند... درب باز میشود و فرمانده بزرگ جبهه مقاومت وارد میشود.
با همان لبخند همیشگی با یکایک افراد احوالپرسی میکند ، دقایقی به گفتگوی خودمانی سپری میشود تا اینکه حاجقاسم جلسه را رسما آغاز میکند...
هنوز در مقدمات بحث است که میگوید؛
همه بنویسن، هرچی میگم رو بنویسین!
همیشه نکات را مینوشتیم ولی اینبار حاجی تاکید بر نوشتن کل مطالب داشت.
گفت و گفت... از منشور پنجسال آینده... از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنجسال بعد... از شیوه تعامل با یکدیگر... از...
کاغذها پر میشد و کاغذ بعدی...
سابقه نداشت این حجم مطالب برای یکجلسه
.
آنهایی که با حاجی کار کردند میدانند که در وقت کار و جلسات بسیار جدی است و اجازه قطعکردن صحبتهایش را نمیدهد، اما پنجشنبه اینگونه نبود... بارها صحبتش قطع شد ولی با آرامش گفت؛ عجله نکنید، بگذارید حرف من تموم بشه...
ساعت 11:40 ظهر
زمان اذان ظهر رسید
با دستور حاجی نماز و ناهار سریع انجام شد و دوباره جلسه ادامه پیدا کرد!
ساعت 3 عصر
حدود هفت ساعت! حاجی هرآنچه در دل داشت را گفت و نوشتیم.
پایان جلسه...
مثل همه جلسات دورش را گرفتیم و صحبتکنان تا درب خروج همراهیش کردیم.
خودرویی بیرون منتظر حاجی بود
حاجقاسم عازم بیروت شد تا سیدحسننصرالله را ببیند...
ساعت حدود 9 شب
حاجی از بیروت به دمشق برگشته
شخص همراهش میگفت که حاجی فقط ساعتی با سیدحسن دیدار کرد و خداحافظی کردند.
حاجی اعلام کرد امشب عازم عراق است و هماهنگی کنند.
سکوت شد...
یکی گفت؛
حاجی اوضاع عراق خوب نیست، فعلا نرین!
حاجقاسم با لبخند گفت؛
میترسید #شهید بشم!
باب صحبت باز شد و هرکسی حرفی زد
_ #شهادت که افتخاره، رفتن شما برای ما فاجعهست!
_ حاجی هنوز با شما خیلی کار داریم
حاجی رو به ما کرد و دوباره سکوت شد، خیلی آرام و شمردهشمرده گفت:میوه وقتی میرسه باغبان باید بچیندش، میوه رسیده اگر روی درخت بمونه پوسیده میشه و خودش میفته!بعد نگاهش رو بین افراد چرخاند و با انگشت به بعضیها اشاره کرد؛ اینم رسیدهست، اینم رسیدهست...
ساعت 12 شب
هواپیما پرواز کرد
ساعت 2 صبح جمعه
خبر شهادت حاجی رسید
به اتاق استراحتش در دمشق رفتیم
کاغذی نوشته بود و جلوی آینه گذاشته بود.
«در آن نوشته بود مرا پاکیزه بپذیر»
اگر می خواهید کارتان برکت پیدا کند به خانواده شهدا سر بزنید، زندگی نامه شهدا را بخوانید. سعی کنید در روحیه خود شهادت طلبی را پرورش دهید... سخنان مقام معظم رهبری را حتما گوش کنید، قلب شما را بیدار می کند و راه درست را نشانتان می دهد.
#شهید #مدافع_حرم #مصطفی_صدرزاده
#با_شهدا_تا_ظهور_مهدی_عج