🌸🍃 #رمان_حورا 🌸🍃
🌸🍃 #قسمت_پنجاه_و_چهارم 🌸🍃
تک تک جمله هایی که مهرزاد زمزمه می کرد درون مغزش وول می خورد. کاش می توانست او را آرام کند.
کاش می توانست تسکینی برای قلب عاشقش باشد.😔😔
کاش راه چاره ای داشت برای حال خرابش.😖😖
آن شب آنقدر به خود پیچید و قدم زد که سرگیجه گرفت و نشست. برای اولین بار بود که مهرزاد را این گونه می دید.
آنقدر آشفته و پریشان بود که سیگار هم دردش را دوا نمی کرد.😖😖
نیمه های شب صدای در امد و بعد هم صدای سرو صدای آقا رضا و مریم خانم.🗣🗣
_معلوم هست کجایی تو؟😧😧 ساعت۲شب موقع خونه اومدنه؟😤😤
مریم خانم جیغ و داد کنان گفت:من از دست شما بچه ها چی بکشم؟! 😠😠چقدر منو عذاب میدین آخه شما. من چه گناهی کردم شما بچه ها گیرم اومدین که هرکدومتون یه بدبختی و دردسری واسه من دارین؟ 😡😡
این چه ریخت و قیافه ایه اخه؟ چرا انقدر پریشونی؟😤😤
آقا رضا گفت:مه..مهرزاد تو.. تو مست کردی؟😱😱😱
_ن..نه😒😒
_ بوی گند الکل دهنت همه جا رو پر کرده پسر. خجالت بکش حیا کن این چه وضعیه واسه خودت درست کردی؟ 😡😡
من نون حلال آوردم سر سفره که شما اینجوری بار بیاین؟😡😡
حورا یاد وقتی افتاد که دایی اش همینطور پول به پای خانواده اش می ریخت. سالی سه چهار بار سفر خارج و اروپا بعدشم بریز و بپاش ها و مهمونی های انچنانی..🙄🙄
اگر این ها حرام نبود پس چه بود؟🤔🤔
چند سالی می شد که دیگر از این خبر ها نبود و آقا رضا ورشکست شده بود.
_بابا بسه نصیحت حوصله هیچی ندارم داغونم. بزارین برم کله مرگمو بزارم.😣😣
_کجا؟ باید بگی کجا بودی.😡😡
_قبرستون.. خیالتون راحت شد؟😩😩
انگار مهرزاد رفت اما صدای مریم خانم و اقا رضا می امد.
_این.. این پاکت سیگار از جیب مهرزاد افتاد رضا. این داره چی کار می کنه با خودش؟نگرانشم رضا یه کاری بکن. ببرش سر کار. 😰😰😰
_چی میگی مریم؟ مگه نشنیدی رئیس گفت نیارش شرکت؟😠😠
_خب من چه غلطی کنم با بچه های نفهمت؟ اون از مونا اینم از این پسرت که معلوم نیست چه غلطی می کنه و کجا میره.😩😩
من میدونم همش زیر سر اون حورا نمک به حرومه. 😡😡😡
_مریم بس کن دیگه.😡😡 از بین بچه هات مارال خوب دراومده که اونم واسه خاطر اینه که با حورا رفت و آمد می کنه.😍😍
یکم بفهم لطفا.😠😠
🌸🌸🌸 #نویسنده_زهرا_بانو 🌸🌸🌸
🍃🍃🍃 #کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد 🍃🍃🍃
🌸🍃 #رمان_حورا 🌸🍃
🌸🍃 #قسمت_پنجاه_و_پنجم 🌸🍃
فکر حورا سخت مشغول مهرزاد و حال خرابش بود.
او سیگار کشیده بود. مست کرده بود.
چرا با خود چنین کاری می کرد؟ چرا دل حورا را می سوزاند؟😓😓
_چرا اینجوری می کنه با خودش؟😳😳 چرا فراموشم نمی کنه؟😥😥 من که بهش گفتم به درد هم نمی خوریم.😭😭
ما به دنیای هم نمی خوریم. دنیای ما متفاوته.😰😰
من بچه هیئتیم و اون تا حالا یک رکعت نمازم نخونده.😢😢
ناگهان صدایی در سرش گفت:اگه درست بشه چی؟ اگه مثل خودت بچه هیئتی بشه چی؟😳😳😳😳😳🤗🤗🤗🤗🤗
حورا جانمازش را پهن کرد و رو به قبله نشست. مطمئن بود خدا صدایش را می شنید.
پس خدا را خواند و از او خواست که مهر خود را از دل مهرزاد ببرد. از او خواست راه درست را به او نشان دهد.😭😭😭
از خدا خواست تا حال دلش را خوب کند و برایش تا صبح دعا کرد.
برای نماز صبح مارال را بیدار کرد و با هم نماز خواندند بعد هم او را خواباند و گفت موقع مدرسه رفتن بیدارش می کند.🤓🤓
نیمرویی درست کرد با سیر و چای گذاشت روی میز و مارال را ساعت۶و نیم بیدار کرد. مثل دیروز او را راهی مدرسه کرد و خود بعد ۴۸ساعت بیدار خوابی، بالاخره خوابید.
چند روزی گذشت تا اینکه یک روز حورا مشغول آب دادن به گلدان های حیاط بود، در حیاط باز شد و مهرزاد وارد شد. 🚶🚶
مستقیم به سمت حورا آمد.
حورا با ان چادر گل گلی سفید شبیه فرشته ها شده بود. 😍😍
"وصله ی دل به نخ چادرتان می ارزد😌
تاری ازآن به دوصد زلف کمان می ارزد😉
بوسه از گوشه ی آن چادر مشکی بانو😇
به هزاران لب صد رنگ زمان می ارزد"😍
_سلام.🙂
_سلام.با من میای؟🤗
_ چی؟؟کجا؟ 😳😳
_گفتم از این خونه فراریت میدم میای یا نه؟😏😏
_ چی میگین آقا مهرزاد؟😳😳 با شما کجا بیام؟😨😨 اصلا چرا باید همراهتون بیام؟😰😰 من و شما نامحرمیم و...😱😱
_ حوا میای یا نه؟ یک کلام بگو.😤😤
_نه چون مرد آینده من نه سیگار می کشه نه شراب می خوره نه تا نیمه های شب بیرون میمونه. 😠😠مرد آینده من نمازاش مثل خودم قضا نمیشه، بچه هیئتیه و روزه می گیره.😊😊
مرد آینده من یکیه مثل خودم.😏
اما شما حتی یک درجه با اونی که تو فکرمه هم خوانی ندارین.🙁🙁
🌸🌸🌸 #نویسنده_زهرا_بانو 🌸🌸🌸
🍃🍃🍃 #کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد 🍃🍃🍃
✍️ماجرای اذان معجزه آسای شهید «هادی»
در یک سحرگاهی در یک جای بحرانی از جنگ، تصمیم می گیرد اذان بگوید😳. همه به او می گفتند: «چه شده که الان می خواهی اذان بگویی؟» ولی او دلیلش را برای هیچ کسی توضیح نمی دهد و با صدای بلند مشغول اذان گفتن می شود.🤔وقتی که اذان می گوید: به سمت او تیراندازی میکنند و یکی از تیرها به گلوی او می خورَد.😰همه می گویند: «چرا این کار را انجام دادی؟!» بعد او را داخل سنگر می برند و در حالی که خون از بدنش جاری بود، کمک های اولیه امدادی را برایش انجام می دهند.
بعد از مدتی یک دفعه ای می بینند که عراقی ها با دستمال سفید دارند می آیند این طرف😳. اول فکر می کنند شاید این فریب دشمن است. لذا اسلحه ها را آماده می کنند، اما بعد می بینند که این عراقی ها با فرمانده خودشان تسلیم شده اند.👌می گویند: چرا تسلیم شدید؟ می گویند: آن کسی که اذان می گفت کجاست؟🤔گفتند: او یکی از بچه های ما بود که شما به او تیر زدید. گفتند: ما به خاطر اذان او تسلیم شدیم و ماجرای خودشان را توضیح می دهند👌... این اثر نَفَس یک جوان ورزشکار است که اهل گود زورخانه بود👏🏻.
او در دوران دبیرستان در ورزش کُشتی، قهرمان بوده و می گوید: من همیشه در کُشتی مراقب بودم که روی نقطه ضعف های حریفم انگشت نگذارم😊. در حالی که رسم کشتی این است که طرف مقابل را از روی نقطه ضعف هایش به زمین می زنند.این نشان می دهد که ابراهیم هادی فوق قهرمان و فوق پهلوان بوده است.😃
#شهید_ابراهیم_هادی_پور🌷
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ 🌸
منبع: خبرگزاری دفاع مقدس
🌸🍃حسین جان...
🌸🍃آب در داغترین
🌸🍃روز ازل تا به ابد
🌸🍃به ترک های لبت
🌸🍃داشت حسادت می کرد
🌸🍃از همان خیمه تو
🌸🍃دستور اگر میدادی
🌸🍃که به این سمت بیا
🌸🍃آب اطاعت می کرد
@Shahidgomnam
🍃💔 @Shahidgomnam💔🍃
✅ آثار زیارت عاشورا
صفوان مى گويد امام صادق عليه السلام به من فرمود:
مواظب باش بر اين زيارت (عاشورا) پس به درستى كه من ضامن قبولى زيارت كسى هستم كه از دور و نزديك اين زيارت را بخواند و سعى او مشكور باشد و سلام او به آن حضرت برسد و محجوب نماند و حاجت او از طرف خدا بر آورده و به هر چه كه خواهد برسد و خدا او را نوميد بر نگرداند.
اى صفوان ! اين زيارت را به اين ضمان يافتم از پدرم و او از پدرش ... و او از اميرالمؤ منين و او از رسول خدا و او از جبرئيل و او از خداى تعالى نقل نمودند كه خداوند عزوجل به ذات مقدس خود قسم فرموده كه هر كس حسين عليه السلام را به اين زيارت از دور و نزديك زيارت كند، زيارت او را قبول مى كنم و خواهش او را مى پذيرم ، به هر قدر كه باشد و خواسته او را بر مى آورم پس ، از حضور من نوميد بر نمى گردد و او را با چشم روشن و حاجت بر آورده شده و فوز جنت و آزادى از دوزخ بر مى گردانم و شفاعت او را در حق هر كس كه شفاعت كند مى پذيرم
@Shahidgomnam
🌹👇🏻🌹👇🏻🌹👇🏻
استادی دریکی از دانشگاه های خارجی ب شاگردان میگوید:👋
بچه ها تخته رو می بینید? 😊
همه میگن آره... 😳
میگه منو می بینید... 😳
میگن اره...😊
لامپ رو می بینید? میگن اره ... 😊
میگه خدا رو می بینید? میگن نه... 😳
میگه پس خدا وجود نداره... 😡
یه ایرانی بلند میشه میگه بچه ها منو می بینید: میگن اره😊
میگه تخته رو می بینید.😳
میگن اره😊
میگه مغز استاد رو می بینید: 😳
میگن نه... میگه پس استاد مغز نداره... 👏
ب افتخار وجود خدا کپی کنش.لایک نمیخوام کپیش کن فقط
امروز اسمه خداوند را منتشر کنید
〰〰〰〰〰〰〰
🌈❤️☺️😍
🌸