🌸🍃 #رمان_حورا 🌸🍃
🌸🍃 #قسمت_پنجاه_و_پنجم 🌸🍃
فکر حورا سخت مشغول مهرزاد و حال خرابش بود.
او سیگار کشیده بود. مست کرده بود.
چرا با خود چنین کاری می کرد؟ چرا دل حورا را می سوزاند؟😓😓
_چرا اینجوری می کنه با خودش؟😳😳 چرا فراموشم نمی کنه؟😥😥 من که بهش گفتم به درد هم نمی خوریم.😭😭
ما به دنیای هم نمی خوریم. دنیای ما متفاوته.😰😰
من بچه هیئتیم و اون تا حالا یک رکعت نمازم نخونده.😢😢
ناگهان صدایی در سرش گفت:اگه درست بشه چی؟ اگه مثل خودت بچه هیئتی بشه چی؟😳😳😳😳😳🤗🤗🤗🤗🤗
حورا جانمازش را پهن کرد و رو به قبله نشست. مطمئن بود خدا صدایش را می شنید.
پس خدا را خواند و از او خواست که مهر خود را از دل مهرزاد ببرد. از او خواست راه درست را به او نشان دهد.😭😭😭
از خدا خواست تا حال دلش را خوب کند و برایش تا صبح دعا کرد.
برای نماز صبح مارال را بیدار کرد و با هم نماز خواندند بعد هم او را خواباند و گفت موقع مدرسه رفتن بیدارش می کند.🤓🤓
نیمرویی درست کرد با سیر و چای گذاشت روی میز و مارال را ساعت۶و نیم بیدار کرد. مثل دیروز او را راهی مدرسه کرد و خود بعد ۴۸ساعت بیدار خوابی، بالاخره خوابید.
چند روزی گذشت تا اینکه یک روز حورا مشغول آب دادن به گلدان های حیاط بود، در حیاط باز شد و مهرزاد وارد شد. 🚶🚶
مستقیم به سمت حورا آمد.
حورا با ان چادر گل گلی سفید شبیه فرشته ها شده بود. 😍😍
"وصله ی دل به نخ چادرتان می ارزد😌
تاری ازآن به دوصد زلف کمان می ارزد😉
بوسه از گوشه ی آن چادر مشکی بانو😇
به هزاران لب صد رنگ زمان می ارزد"😍
_سلام.🙂
_سلام.با من میای؟🤗
_ چی؟؟کجا؟ 😳😳
_گفتم از این خونه فراریت میدم میای یا نه؟😏😏
_ چی میگین آقا مهرزاد؟😳😳 با شما کجا بیام؟😨😨 اصلا چرا باید همراهتون بیام؟😰😰 من و شما نامحرمیم و...😱😱
_ حوا میای یا نه؟ یک کلام بگو.😤😤
_نه چون مرد آینده من نه سیگار می کشه نه شراب می خوره نه تا نیمه های شب بیرون میمونه. 😠😠مرد آینده من نمازاش مثل خودم قضا نمیشه، بچه هیئتیه و روزه می گیره.😊😊
مرد آینده من یکیه مثل خودم.😏
اما شما حتی یک درجه با اونی که تو فکرمه هم خوانی ندارین.🙁🙁
🌸🌸🌸 #نویسنده_زهرا_بانو 🌸🌸🌸
🍃🍃🍃 #کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_میباشد 🍃🍃🍃
✍️ماجرای اذان معجزه آسای شهید «هادی»
در یک سحرگاهی در یک جای بحرانی از جنگ، تصمیم می گیرد اذان بگوید😳. همه به او می گفتند: «چه شده که الان می خواهی اذان بگویی؟» ولی او دلیلش را برای هیچ کسی توضیح نمی دهد و با صدای بلند مشغول اذان گفتن می شود.🤔وقتی که اذان می گوید: به سمت او تیراندازی میکنند و یکی از تیرها به گلوی او می خورَد.😰همه می گویند: «چرا این کار را انجام دادی؟!» بعد او را داخل سنگر می برند و در حالی که خون از بدنش جاری بود، کمک های اولیه امدادی را برایش انجام می دهند.
بعد از مدتی یک دفعه ای می بینند که عراقی ها با دستمال سفید دارند می آیند این طرف😳. اول فکر می کنند شاید این فریب دشمن است. لذا اسلحه ها را آماده می کنند، اما بعد می بینند که این عراقی ها با فرمانده خودشان تسلیم شده اند.👌می گویند: چرا تسلیم شدید؟ می گویند: آن کسی که اذان می گفت کجاست؟🤔گفتند: او یکی از بچه های ما بود که شما به او تیر زدید. گفتند: ما به خاطر اذان او تسلیم شدیم و ماجرای خودشان را توضیح می دهند👌... این اثر نَفَس یک جوان ورزشکار است که اهل گود زورخانه بود👏🏻.
او در دوران دبیرستان در ورزش کُشتی، قهرمان بوده و می گوید: من همیشه در کُشتی مراقب بودم که روی نقطه ضعف های حریفم انگشت نگذارم😊. در حالی که رسم کشتی این است که طرف مقابل را از روی نقطه ضعف هایش به زمین می زنند.این نشان می دهد که ابراهیم هادی فوق قهرمان و فوق پهلوان بوده است.😃
#شهید_ابراهیم_هادی_پور🌷
#شهدا_هویت_جاودان_تاریخ 🌸
منبع: خبرگزاری دفاع مقدس
🌸🍃حسین جان...
🌸🍃آب در داغترین
🌸🍃روز ازل تا به ابد
🌸🍃به ترک های لبت
🌸🍃داشت حسادت می کرد
🌸🍃از همان خیمه تو
🌸🍃دستور اگر میدادی
🌸🍃که به این سمت بیا
🌸🍃آب اطاعت می کرد
@Shahidgomnam
🍃💔 @Shahidgomnam💔🍃
✅ آثار زیارت عاشورا
صفوان مى گويد امام صادق عليه السلام به من فرمود:
مواظب باش بر اين زيارت (عاشورا) پس به درستى كه من ضامن قبولى زيارت كسى هستم كه از دور و نزديك اين زيارت را بخواند و سعى او مشكور باشد و سلام او به آن حضرت برسد و محجوب نماند و حاجت او از طرف خدا بر آورده و به هر چه كه خواهد برسد و خدا او را نوميد بر نگرداند.
اى صفوان ! اين زيارت را به اين ضمان يافتم از پدرم و او از پدرش ... و او از اميرالمؤ منين و او از رسول خدا و او از جبرئيل و او از خداى تعالى نقل نمودند كه خداوند عزوجل به ذات مقدس خود قسم فرموده كه هر كس حسين عليه السلام را به اين زيارت از دور و نزديك زيارت كند، زيارت او را قبول مى كنم و خواهش او را مى پذيرم ، به هر قدر كه باشد و خواسته او را بر مى آورم پس ، از حضور من نوميد بر نمى گردد و او را با چشم روشن و حاجت بر آورده شده و فوز جنت و آزادى از دوزخ بر مى گردانم و شفاعت او را در حق هر كس كه شفاعت كند مى پذيرم
@Shahidgomnam
🌹👇🏻🌹👇🏻🌹👇🏻
استادی دریکی از دانشگاه های خارجی ب شاگردان میگوید:👋
بچه ها تخته رو می بینید? 😊
همه میگن آره... 😳
میگه منو می بینید... 😳
میگن اره...😊
لامپ رو می بینید? میگن اره ... 😊
میگه خدا رو می بینید? میگن نه... 😳
میگه پس خدا وجود نداره... 😡
یه ایرانی بلند میشه میگه بچه ها منو می بینید: میگن اره😊
میگه تخته رو می بینید.😳
میگن اره😊
میگه مغز استاد رو می بینید: 😳
میگن نه... میگه پس استاد مغز نداره... 👏
ب افتخار وجود خدا کپی کنش.لایک نمیخوام کپیش کن فقط
امروز اسمه خداوند را منتشر کنید
〰〰〰〰〰〰〰
🌈❤️☺️😍
🌸
بهش گفتم: امام زمان (عج) رو دوست داری❓
گفت: آره ❗️خیلی دوسش دارم😍
گفتم: امام زمان حجاب رو دوست داره یا نه⁉️
گفت: آره❗️
گفتم : پس چرا کاری که آقا دوست داره انجام نمیدی❓🤔
گفت: خب چیزه…ولی دوست داشتن امام زمان عج به ظاهر نیست ، به دله😌
گفتم: از این حرف که میگن به ظاهر نیست ، به دله بدم میاد😣
گفت: چرا❓
براش یه مثال زدم:
گفتم: فرض کن یه نفر بهت خبر بده که شوهرت با یه دختر خانوم دوست شده😰
و الان توی یه رستوران داره باهاش شام می خوره. تو هم سراسیمه میری🏃
و می بینی بل‼️ آقا نشسته و داره به دختره دل میده و قلوه می گیره💏
عصبانی میشی و بهش میگی: ای نامرد❗️بهم خیانت کردی❓😡
بعد شوهرت بلند میشه و بهت میگه : عزیزم❗️ من فقط تو رو دوست دارم😘
بعد تو بهش میگی: اگه منو دوست داری این دختره کیه❓چرا باهاش دوست شدی❓
چرا آوردیش رستوران❓ اونم بر می گرده میگه: عزیزم ظاهر رو نبین❗️ مهم دلمه❗️
دوست داشتن به دله…
دیدم حالتش عوض شده
بهش گفتم: تو این لحظه به شوهرت نمیگی: مرده شور دلت رو ببرن❓
تو نشستی با یه دختره عشقبازی می کنی بعد میگی من تو دلم تو رو دوست دارم❓
حرف شوهرت رو باور می کنی❓
گفت: معلومه که نه❗️دارم می بینم که خیانت می کنه ، چطور باور کنم❓
معلومه که دروغ میگه
گفتم: پس حجابت…
اشک تو چشاش جمع شده بود
روسری اش رو کشید جلو
با صدای لرزونش گفت: من جونم رو فدای امام زمانم می کنم ، حجاب که قابلش رو نداره😭
از فردا دیدم با چادر اومده
گفتم: با یه مانتو مناسب هم میشد حجاب رو رعایت کرد❗️
خندید و گفت: می دونم ❗️ ولی امام زمانم چــــــادر رو بیشتر دوست داره😇
می گفت: احساس می کنم آقا داره بهم لبخنــــــــــد می زنه😊
🌸🌸